به قلم : رسول صفایی – الکتروکاردیوگرافیست
تحریریه زندگی آنلاین : غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشانه فلک عقد ثریا را
و بهراستی حافظ با تنها یک کتاب غزل آنچنان شوری در شور به وجود آورد که گرچه بزرگان شعر و ادب در فرهنگ ما بسیارند اما نام حافظ سرلوحه بسیاری از شعرای ممتاز سرزمین ما قرارگرفته است.
بله حافظ، حافظ قرآن بود و قران را در چهارده روایت میخوانده است. البته بسیاری از انسانهای مسلمان حافظ قرآن بودهاند مانند حافظ رازی، حافظ ابوسعید عبدالرحمن، حافظ عمادالدین هروی، حافظ ابوالعباس جعفربن محمد و حافظ ابونعیم اصفهانی و دهها حافظ دیگر که به قول استاد باستانی پاریزی وقتی حافظ میگوید:
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
بیشتر بخوانید:
اختر چرخ ادب
این چند بیت را حافظ از قتل ابواسحاق که نمیتوانست خاطرات شیرین ایام همدمی با او را فراموش کند اینگونه میسراید:
یادباد آنکه سرکوی توام منزل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
دین را روشنی از خاک درت حاصل بود
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
رضی الدین آرتیمانی ، نامش سید محمد و تخلصش « رضی» است
بیشتربخوانید:
در وادی شعر و ادب
او در نیمه دوم قرن هجری در آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. اولین مصراع معروف ساقینامهاش این است:
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
اما در آخرین بیت از همین ساقینامه آورده است:
رضی، روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است
بیشتربخوانید:
در وادی شعر و ادب
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۱ دی ۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار، شاعر ایرانی بود. او اهل تبریز بود و به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سرودهاست.شهریار در سرودن گونههای دگرسان شعر ترکی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی چیرهدست بودهاست. اما بیشتر از دیگر گونهها در غزل شهره بود و از جمله غزلهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ و فردوسی داشتهاست.
شعر زیر که معروف به شعر جوانی شهریار است را در این شماره تقدیم شما عزیزان میکنیم که مفاهیم و محتوای آن با روز جهانی سالمند بی تناسب نیست.
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
چشمه سار طبع من دیگر نمی جوشد ولی
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
دور اکبر خوانی ما طی شد اکنون یک دهن
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
شهریارا گو دل ما مهربانان مشکنید
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
جویبار اشکم آهنگ روانی می کند
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
در درونم زنده است و زندگانی می کند
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
هر چه گردون می کند با ما نهانی می کند
از اجل بشنو که با ما شمر خوانی می کند
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند