گفتگو : کورش شرفشاهی - روزنامه نگار
تحریریه زندگی آنلاین : زندگی انسان دورانی از تولد تا مرگ دارد. در این مسیر مراحلی وجود دارد که متناسب با سن و توانایی هر فرد تقسیمبندی میشود. بازنشستگی پایانی برای دوره اشتغال است که در قالب آن، مستمری معینی برای دوران باقیمانده عمر تعیین میشود، اما سوال اینجا است که آیا بازنشستگی نقطه پایان امید به زندگی میباشد؟ واقعیت این است که بسیاری از افرادی که به بازنشستگی نائل میشوند، دچار بحرانهای روحی و روانی و حتی افسردگی و از خود بیگانگی میشوند که نه تنها بر روال زندگی خود فرد، بلکه بر زندگی دیگر اعضای خانواده تاثیر میگذارد، در مقابل افرادی هستند که بازنشستگی، نقطه آغاز زندگی دیگر و تحولی جدید است. محمدرضا دادخواهیپور یکی از بازنشستگانی است که از آغاز راه بازنشستگی سخن میگوید و این که میتوان در دوران بازنشستگی تواناییهای نادیده گرفته شده در تمام طول عمر را به منصه ظهور رساند. دادخواهیپور اهل تبریز، بازنشسته بانک سپه، دیپلمه ریاضی، مدرس، مولف و مینیاتوریست است. محمدرضا مدرس طراحی، نقاشی، آبرنگ، رنگ روغنی و مینیاتور میباشد که بیش از 50 سال در این زمینه کسب علم کرده و آموزش داده، خلق اثر داشته و به هنرجویان بسیاری آموزش داده است. وی گواهینامههای رسمی و معتبر مربیگری و مدیریت آموزشگاه را از سازمان آموزش فنی حرفهای کشور، نگارگری موزه هنرهای معاصر تهران و موسسه توسعه هنرهای تجسمی وابسته به وزارت ارشاد دارد. دادخواهیپور همچنین مربی کارت موسسه آموزش شهر متعلق به سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران را نیز به دست آورده است. این استاد برجسته نقاشی تاکنون علاوه بر مدرسه غیر انتفاعی حنیف، در فرهنگسرای اندیشه، ارسباران، بهمن و رسانه، آموزشگاههای متفرقه، سراهای محله برقآلستوم ستارخان، شهرآرا، تهرانویلا و بسیاری موارد دیگر به تدریس نقاشی پرداخته و میپردازد. وی کتابهای طرحهای گالار و مدل نقاشی گالار را به رشته تحریر درآورده که در سراسر کشور توزیع شده و مورد استفاده قرار میگیرد. دادخواهیپور آثار خود را در نمایشگاههای متعددی در معرض دید همگان قرار داده که ارائه در موزه هنرهای معاصر تهران و نمایشگاه بینالمللی بخش فرهنگی هنری تخصصی صادراتی از آن جمله است. استاد دادخواهیپور در جشنواره هفته دولت در سال ۱۳۷۸ از طرف سازمان بازنشستگی کشوری به عنوان بازنشسته نمونه ملی، رتبه یازدهم را به دست آورده و به دریافت لوح ریاست جمهوری مفتخر شده است. آنچه در ادامه آمده، نتیجه گفتوگوی زندگی آنلاین با استاد دادخواهیپور است.
بیشتربخوانید:
وسوسه بازیگر شدن!
از دوران کودکی و آغاز ورود به نقاشی بگویید.
از چهار سالگی علاقه عجیبی به کشیدن نقاشی داشتم. در تبریز خانه بزرگی داشتیم که دیوارهای بزرگی داشت. اگرچه علاقه به نقاشی داشتم، اما در آن زمان مداد و کاغذ کم بود، بنابراین با گچ و زغال روی دیوار نقاشی میکشیدم و از بچگی در عالم هنر نقاشی بودم. این رویکرد تا دوران مدرسه ادامه یافت. در آن دوران به فکرم رسید ملامین و کاشیهای ساده را از فروشندگان بگیرم و روی آنها نقاشی بکشم و اجرت این کار را دریافت کنم و این کار را کردم، بنابراین پی بردم که نقاشی هم میتواند روح و روان را صیقل بدهد و هم منبع درآمدی باشد. در دوران سربازی نیز از هنر نقاشی استفاده کردم، به نوعی که فرمانده دوران آموزشی سربازی من متوجه شد که توان نقاشی کشیدن را دارم و از من خواست در سالن آسایشگاه که دیوار بزرگی داشت، نقاشی بکشم. من هم به شرط یک هفته مرخصی پذیرفتم و بر روی آن دیوار، باغ زیبای شاهگلی تبریز را ترسیم کردم.
هنر چه ربطی به بانک دارد و چرا به استخدام بانک سپه درآمدید؟
در همان دوران سربازی برادرم برای استخدام من در ادارات مختلف، تقاضا ارسال میکرد که در روزهای پایانی خدمت در گزینش بانک سپه پذیرفته شدم. پنج سال در بازرسی بانک سپه مشغول به کار بودم که یکباره تصمیم گرفتم محیط کارم را تغییر دهم و در بخشهای دیگر بانک همچون سازمان برنامه، اداره حسابرسی و بخشهای آموزشی بانک مشغول به کار شدم تا آنکه در سال ۷۶ به افتخار بازنشستگی نائل شدم.
رسیدن به دوران بازنشستگی برای بسیاری از افراد بحرانآفرین است، زیرا قدرت محل کار خود را از دست میدهند و گمان میکنند با خانهنشینی به پوچی رسیدهاند. آیا شما با رسیدن به بازنشستگی با این احساس رو به رو شدید؟
نگاه من به دوران بازنشستگی تفاوت دارد. من در همان زمان اشتغال نیز آرزو میکردم که هر چه سریعتر به دوران بازنشستگی برسم، البته به دلیل جایگاه خاصی که در بانک سپه داشتم، اما با کمال میل، خدماتی که در شرح وظایفم نبود، از قبیل تهیه انواع نمودارهای مغناطیسی، پوستری و رسانهای را هم انجام میدادم. از طرف بانک پیشنهاد شد که پس از بازنشستگی به صورت قراردادی همکاری خود را ادامه دهم، اما اعلام کردم که سالها به دنبال آن بودهام تا هرچه سریعتر به سراغ عشق خود یعنی هنر و نقاشی بروم و دعوت به کار بانک را نپذیرفتم. در همان زمان که شاغل بودم نیز به همکاران میگفتم که دنبال علم، صنعت و هنر بروید. به تمامی آنها هشدار میدادم که زمانی دوران کاریتان به پایان میرسد و اگر هنر، علم یا تخصص صنعتی نداشته باشید، باید دنبال مشاغلی همچون مسافرکشی بگردید. من همواره از کارت زدنهای صبح و بله قربانگویی به عنوان مبنایی برای نان خوردن انتقاد میکردم. من در حالی که مدرک دیپلم داشتم، کارمندان زیر دستم دارای تحصیلات عالیه دانشگاهی بودند و همواره به آنان نصیحت میکردم که پول درآوردن در بانک یا هر جای دیگر ملاک نیست و بایستی آیندهنگر باشید و دچار روزمرگی نشوید.
اکنون در دوران بازنشستگی چه میکنید؟
من همیشه عاشق هنر بودم و روز به روز این عشق به هنر در وجود من بیشتر شده و میشود. همواره دوست داشتم هنر نقاشی را گسترش بدهم، کلاسهای آموزشی برگزار کنم، کتابهای تخصصی در زمینه نقاشی به چاپ برسانم، تابلوهایم را در نمایشگاهها به معرض دید عموم بگذارم که دوران بازنشستگی بهترین فرصت بود تا بتوانم آرزوهای هنری خودم را محقق کنم و تمامی این کارها را انجام دادم.
هنرمندان بیشتر به خلق هنر میپردازند تا از خود اثر بر جای بگذارند، چرا شما به جای خلق اثر، به آموزش اهمیت میدهید؟
به عقیده من آموزش نقطه بسیار مهمی در همه زمینههای علم، هنر، صنعت، کشاورزی و ... است، بنابراین از همان ابتدا که به توانایی خود در زمینه نقاشی پی بردم، متوجه شدم که باید این توانایی را به نسل بعد منتقل کنم، بنابراین در همان دوران اشتغال، به تدریس در آموزشگاهها میپرداختم و حتی کلاس نقاشی در خانه برگزار میکردم و این روال را ادامه دادم تا امروز که آموزش نقاشی را در زمینههای طراحی، سایه روشن، مدادرنگی، آبرنگ، رنگ روغنی و مینیاتور به هنرجویان آموزش میدهم و شاگردان من دارای مدرک تحصیلی دیپلم به بالا بوده و هستند.
چه زمانی آموزش دادن را شروع کردید؟
اولین کارگاه آموزشی را در خانهام برگزار کردم که با قرار دادن یک میز بزرگ در وسط سالن پذیرایی و چیدن صندلی به دور آن، اتاق پذیرایی را به یک کارگاه آموزشی تبدیل کردم. تمام امکانات را گرد آوردم و هر وسیلهای که برای نقاشی لازم بود، تهیه کردم تا آموزش را به صورت جامع و کامل ارائه دهم. از سوی دیگر در آموزشگاهها نیز تدریس میکردم. با رسیدن به سن بازنشستگی، آموزش را که علاقه وافری به آن داشتم، گسترش دادم، حتی اوایل در مدرسهای غیرانتفاعی هم تدریس میکردم. کلاسهای نقاشی من برای دانشآموزان به اندازهای جذاب بود که با خوردن صدای زنگ پایان کلاس، دانش آموزان اصرار میکردند که زنگ تفریح را نیز تا رسیدن به کلاس بعدی ادامه دهیم. این در حالی بود که دیگر دانشآموزان با شنیدن صدای زنگ یکباره از کلاسها میگریختند. از سوی دیگر آموزش در فرهنگسراها را نیز دنبال کردم، به نوعی که در بسیاری از فرهنگسراها و خانههای فرهنگ معتبر به تدریس پرداختم. حتی در فرهنگسرای بهمن از ۸ صبح تا ۸ شب کلاس داشتم و در یک روز به ۱۲۰ هنرجو در چهار نوبت نقاشی تدریس میکردم.
بیشتربخوانید:
مدیریت خانه ؛ هنری گمنام
با این فشار کاری، چگونه توانستید به خلق آثار جدید بپردازید؟
برای من آموزش اهمیت ویژهای دارد، اما آنچه باعث میشود به آرامش نهایی برسم، کشیدن تابلوهای نقاشی است. هرگاه که احساس دلتنگی یا هر احساس ناامید کنندهای به سراغم بیاید، با وارد شدن به عرصه نقاشی، همه را پشت در، جا میگذارم و وارد دنیای عرفانی و رویایی میشوم که شاید برای دیگران غیر قابل تصور باشد. انگیزه اصلی من برای ادامه دادن هنر، به خاطر نزدیک شدن به «خدای نازنین» است.
چگونه توانستید بدین اندازه در زمینههای نقاشی توانمندی به دست بیاورید و زیر نظر چه اساتیدی کار کردید؟
باید بگویم پدر و مادر مرحومم از دوران کودکی، مشوقهای بسیار موثری برایم بودند و من همیشه مدیون تشویقهای آنها هستم. با وجودی که از آموزشهای اساتید خوبی همچون استاد آقامیری و استاد مرحوم خرمینژاد بهره بردم، اما واقعیت این است که هر آنچه کشیدم، بیشتر نتیجه باورهای قلبی و صفای روحی خودم بود. شاید این قضیه، یک استعداد ذاتی است و به عقیدهام، این توانایی کشیدن نقاشی، نگاه ویژه خداوند به بنده حقیر است. به همین دلیل معتقدم حق ندارم هنر نقاشی و توانایی کشیدن نقاشی را برای خودم نگه دارم. احساس میکنم به تمامی جوانان میهنم بدهکار هستم و بدهی من این است که توانایی خلق یک اثر زیبا و جاودانه را به آنان آموزش بدهم. من اعتقاد دارم که هرگز نباید از آموختن دست برداشت، اما همزمان هرگز نباید از آموزش دادن امتناع کرد. حضرت علی (ع) میفرمایند «زکات علم، آموزش به دیگران است» و من به این جمله ایمان دارم و معتقد هستم که اگر کسی چیزی میداند و در انتقال آن سهلانگاری میکند، به دنیا و آخرت بدهکار است.
نقاشی هنر بسیار پرهزینهای است و افراد بسیاری که استعداد دارند، به دلیل ناتوانی در تامین هزینههای نقاشی، از دستیابی به این هنر محروم میمانند، پیشنهاد شما در این مورد چیست؟
کسی که با پای خود برای یادگیری نقاشی آمده، نباید محروم بماند. پیشنهاد من به تمامی اساتید این است که اگر متوجه میشوید دانشآموز، دانشجو، هنرجو یا کارآموزی که توانمندی یادگیری دارد، اما توان پرداخت هزینههای یادگیری را ندارد، با مسائلی همچون شهریه، مانعتراشی نکنید. افراد را درک کنیم. چقدر خوشایند و خداپسندانه است که به نیازمندان کمک نماییم. شاید یک روز همین هنرجو به هنرمند بزرگی تبدیل شود که آغاز راه آن، رفتار امروز ما است. باید درک کنیم فردی که عشق فراگیری دارد، اما توان مالی ندارد، نباید شرمنده شود. باید حواسمان به لحظهای باشد که این هنرجو به پدر کارگرش که به سختی هزینههای زندگی را تامین میکند، برای پرداخت شهریه اصرار و یا برای گرفتن پول خرید لوازم نقاشی، التماس میکند. باید در هر لحظه نگران شرمندگی آن پدر و این فرزند باشیم و سخت نگیریم.
بیشتربخوانید:
نظام عشق از نگاه بانوی نقاش
پیشنهاد شما برای بازنشستگانی که بدون هیچ هنری بازنشسته شدهاند، چیست؟
هر آنچه به روزگار افراد میآید، نتیجه اعمال خوب و بد خودشان میباشد. نهالی که میکاریم چند سال بعد بار میدهد و اینطور نیست که امروز بکاریم و فردا محصول آن را برداشت کنیم. ابتدا جوانان باید بدانند که عمرشان را به بطالت نگذرانند و همواره بازنشستگان را به عنوان چشمانداز آینده خودشان زیر نظر داشته باشند. جوانان باید بازنشستگان اطراف خود را دائم رصد کنند و بدانند که رسیدن به آن شرایط، زیاد هم دور نیست. من به خاطر نمیآورم که در تمام طول عمر، وقتی برای تلف کردن داشته باشم. همواره وقت کم آوردهام. اگر روزی از من بپرسند چه چیزی نیاز داری، پاسخ من وقت است. من به راکد شدن هیچ اعتقادی ندارم و علاوه بر کارهای نقاشی، هنری و تالیف کتاب و انواع کارتهای پستال، در بخشهای دیگر نیز فعالیت میکنم. از جوانی یاد گرفتهام که عمر انسان آنقدر طولانی نیست که لحظات آن را تلف کند. من به لولهکشی، سیمکشی، برخی کارهای ساختمانی، نجاری و باغبانی تسلط دارم و به اندازهای که بتوانم نیازهای اولیه خانوادهام را تامین کنم، توانمند هستم، اما امروزه جوانانی را مشاهده میکنم که برای تعویض یک لامپ خانهشان با برقکار تماس میگیرند و این برای امروز و فردایشان تاسفآور است. همواره به هنرجویان و فرزندان خود میگویم که با نقاشی کشیدن بر روی دیوار خانه، آن هم با گچ و زغال به این جایگاه رسیدهام، اما شما با داشتن فناوریهای روز، کامپیوتر و گوشیهای تلفن همراه باید صدها برابر توانمندتر شوید، در حالیکه امروزه جوانان بسیاری را میبینم که حرفی برای گفتن ندارند و عمر را به بطالت میگذرانند.
امروزه استفاده از کامپیوتر و تلفن همراه به عنوان یک فناوری بروز، بسیار همهگیر شده، اما انتقادهایی را به دنبال دارد. این دوگانگی را چگونه تفسیر میکنید؟
من هرگز فناوری را منکر نمیشوم، به علم احترام میگذارم و بر بهرهگیری کامل از آن تاکید دارم، اما با کمال تاسف امروزه گوشی تلفن همراه جای همه چیز را گرفته است. فرزند برای دیدن پدر و مادرش بعد از مدتها مراجعه میکند، اما پس از گفتن تنها یک سلام و قبل از آنکه فرصت احوالپرسی بیشتر و جویا شدن از احوال والدینش را داشته باشد، با موبایل به گوشهای میرود و تا زمانی که یک لیوان آب، چای یا میوه جلویش نگذاری، سرش را از گوشی بیرون نمیآورد، حتی سرش را بلند نمیکند تا به چهره مادرش هنگامی که چای را مقابلش میگذارد، نگاه کند. بدتر اینکه هنگام صرف شام، گوشی در کنار دستش است و دائم صفحات آن را بالا پایین میکند، در حالی که فرزندان باید بدانند پدر و مادر مانند شمع رو به باد هستند و هر لحظه امکان دارد شعله وجودشان با کوچکترین نسیمی خاموش شود و نباید فرصت دیدارشان را از دست بدهند. امروزه حتی سر زدن به خانه پدر و مادر مجازی شده و بسیاری از مواقع در قالب یک تماس تلفنی سرهمبندی میشود، بدتر اینکه در برخی مواقع با یک پیامک چند کلمهای، رابطه پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی را خلاصه میکنند. امروزه به اندازهای از رفتارهای غیرمنطقی که از سوی کاربران موبایل صورت میگیرد، گلایه دارم که در کلاسهای درس به هنرجویان اجازه نمیدهم موبایل روشن داشته باشند. هنرجو در کلاس درس نشسته، با یک دست قلم دارد و خطی ترسیم میکند و با دست دیگر در صفحات گوشی به جستجو میپردازد. به همین خاطر تاسف میخورم که موبایل همه چیز را از انسانها گرفته است. برخیها آنقدر در گوشی موبایل فرو میروند که متوجه وضعیت نشستن یا خوابیدنشان هم نمیشوند و این باعث تاسف و در نهایت افسردگی است.
یکی از اتاقهای خانه را به دفتر کار تبدیل کرده و بقیه فضای خانه نیز تحت تاثیر هنر شما قرار دارد. چقدر با انتقادهای شدید همسر و فرزندانتان روبرو شدهاید؟
از ابتدای زندگی تا کنون هیچ مشکلی نداشتم. همسرم همواره مشوق من و هنر من بوده است، البته شرط روز ازدواج من با ایشان این بود که هرگز از من نخواهد نقاشی را کنار بگذارم. تمامی سالهایی که کلاسهای خانگی را برگزار میکردم، همسرم همچون همکارم در کنارم بود. ساعت کلاسها را هماهنگ میکرد و هر مسالهای که برای هنرجویان پیش میآمد، پاسخگو بود. همسرم نقش یک دفتردار امین و وفادار را همواره ایفا کرده است. من ایمان دارم که بخش قابل توجهی از موفقیتهای من، ناشی از همراهی و همکاری همسر و فرزندانم است. اعتقاد من همواره بر این بوده که بیکاری بزرگترین بلا برای تمامی اعضای یک خانواده است. بیکاری میتواند بزرگترین مصیبت برای یک شخص باشد و آنچنان میتواند روح و روان او را آزار دهد که طبعاتش گریبانگیر دیگر اعضای خانواده شود. با توجه به چنین اعتقادی که من، همسر و اعضای خانوادهام داریم، هرگز علاقه من به نقاشی برای اعضای خانواده چالشآفرین نبوده است.
تا چه اندازه چالشهای بعد از بازنشستگی را جدی میدانید و آیا اعتقاد به مرد سالاری و تحمیل خواستههای یک بازنشسته به اعضای خانوادهاش به ویژه در دوران بازنشستگی دارید؟
قدرتنمایی در این موارد نشانگر ضعف است. انسانی که شخصیت و آبرو داشته باشد، نیاز به قدرتنمایی ندارد، زیرا به واسطه شخصیتش، مورد تکریم قرار میگیرد، بنابراین هرگاه فردی به دنبال قدرتنمایی باشد، یعنی نقطه ضعف دارد و این قدرتنمایی هرچقدر بیشتر باشد، ضعف بیشتر است. این قبیل افراد با سوءاستفاده از قدرتشان میخواهند ضعفشان را پوشش دهند. من هرگز در خانواده به قدرتنمایی عقیده نداشته و همواره سعی من بر این بوده به تفاهم برسیم تا هرگاه چالشی پیش آمده، در قالب تعامل و همفکری به نقطه مطلوب دست یابیم. اگر اعضای یک خانواده متحد و یکدل باشند، باید در بحرانها کنار هم و یاور هم باشند. اگر بحرانی را به زور بر دوش دیگری تحمیل کنیم، قطعا تابآوری آن فرد پایین خواهد آمد و به آستانه فروپاشی نزدیک میشود که در نتیجه کانون خانواده به بحران میرسد، اما امروزه صمیمیتی که در بین اعضای خانواده من وجود دارد، نشان میدهد که مشکلاتمان را با درک متقابل حل میکنیم. در بحث همکاری با همسرم نیز از هیچ کوششی فروگذار نیستم و در حد توان به یاری او میپردازم و به این مهم ایمان دارم. به دیگر بازنشستگان نیز توصیه میکنم احترام همسرشان را حفظ کنند و بدانند که امکان دارد هر لحظه یکی از طرفین با بیماری روبرو شود که اگر با هم تعامل داشته باشند، مشکل حل میشود.
رابطه شما با اعضای خانواده چطور است و کدام فرزند یا نوه را بیشتر دوست دارید؟
در کنار همسر مهربان و همراهم، یک پسر و یک دختر دارم که هر یک از آنان مانند یکی از چشمهایم هستند. هر چشمی که ضعیف شود یا بینایی خود را از دست دهد، زیباییهای یک طرف از مسیر را نمیتوان دید، زیرا زاویه دید هر چشم متفاوت است. هر دو فرزندم ازدواج کردهاند، اما از پسرم یک نوه دختر و یک نوه پسر دارم که این نوهها بر شیرینی زندگی ما میافزایند، اما از شما میخواهم در مورد نسبت علاقه هرگز سوال نکنید و به دیگران نیز توصیه میکنم هرگز بین فرزندانشان فرق نگذارند، حتی اگر به یکی از آنها علاقه بیشتری دارند.
بسیاری از بازنشستگان حقوق کافی ندارند و از تخصصی که بتوانند از آن کسب درآمد کنند، نیز برخوردار نیستند. برای آنان چه پیامی دارید؟
پیام من برای این بازنشستگان در وهله اول قانع بودن است. وقتی یک فرد قانع باشد، درخواستی بیشتر از توانایی خود ندارد و چون درخواست اضافه ندارد و زیادهخواه نیست، زجر نداری هم نمیکشد، اما این را بداند که قرار نیست در جا بزند، چون قانع است. این بازنشسته باید بداند که میتواند به رشد برسد. این اعمال ما است که نفع آن را میبینیم. باید نگاه مثبت به آنچه میخواهیم انجام بدهیم داشته باشیم. یک بازنشسته، از کار افتاده نیست و توان انجام کار را دارد، اما باید ابتدا علاقه خود را در نظر بگیرد، بعد به توانمندیهای خود بیندیشد و در نهایت ببیند چگونه میتواند از آن توانمندی کسب درآمد کند.
بسیاری از بازنشستگان از سرناچاری به کارهای معمولی پناه میبرند که در شان خود نمیدانند، این افراد چه کار کنند؟
امروزه بسیاری از بازنشستگان گمان میکنند فقط باید به مشاغلی همچون مسافرکشی، نگهبانی و ... بپردازند، البته این مشاغل محترم هستند، اما اگر کسی علاقهای به این مشاغل ندارد، باید بر اساس علاقه خود فعالیت و کسب درآمد کند. بازنشستگان باید بدانند که هیچگاه برای آموزش دیر نیست و هر لحظه میتوان با به دست آوردن تخصص جدید، بخش ویژهای از درآمدزایی را برای خود و خانواده ایجاد کرد.
با این شرایط گرانی چگونه از یک بازنشسته حداقل بگیر انتظار میرود که هزینههای زندگیاش را تأمین کند، آموزش فرا بگیرد، شاغل شود و به کسب درآمد بپردازد؟
این یک واقعیت است که همه افراد جامعه نمیتوانند، دکتر یا چهرههای شاخص برجستهای باشند که درآمدهای قابل توجهی دارند، اما واقعیت این است که باید ریشه افرادی که با مشکلات مالی و معیشتی روبرو هستند را در رفتار دولتمردان و سوءمدیریتها جستجو کنیم. این واقعیتی تاسفبار است که گرانی بیداد میکند و دولت نیز از ابزار نظارتی و قدرت بازدارنده خود برای مقابله با چالشها استفاده نمیکند. در شرایطی که دولتمردان اعتراف میکنند سهم اصلی گرانیها ناشی از زیادهخواهی، دلالی و واسطهگری است، باید به این سوال پاسخ دهند که چرا با معضل دلالی برخورد نمیشود؟ این یک واقعیت است که هر چقدر حقوق بالا برود تورم از آن جلوتر حرکت میکند، اما سوال اینجا است که چه کسی باید جلوی این سرعت تورم و گرانی را بگیرد. باید این واقعیت تلخ را بپذیریم که حقوق یک بازنشسته نه تنها پاسخگوی هزینههای زندگی او نیست، بلکه باعث شرمندگی او نزد همسر و فرزندانش میشود؛ شرمندگی که ریشه در سوءمدیریتها، زد و بندها و فساد دارد که میبایست مسئولان در قوای سهگانه با جدیت با آن برخورد کنند. با این اوصاف، تاکید میکنم که هیچ بازنشستهای حق ندارد دست روی دست بگذارد و این شرایط سخت را تحمل کند، بلکه میبایست تلاش کند و به دنبال راهکارهایی برای تامین هزینههای خود البته از راه حلال باشد.
چه پیامی برای بازنشستگان دارید؟
مهمترین پیام من این است که اجازه ندهید حتی یک ثانیه از عمرتان تلف شود. کتاب خواندن را فراموش نکنید، به خصوص بازنشستگانی که بیکار هستند، باید به مطالعه توجه ویژه داشته باشند، اما قرار نیست هر کتابی را بخوانیم! باید کتابها بر علم، معرفت و آگاهی ما بیفزایند. باید بدانیم که این مطالعه میتواند مخرب باشد، به خصوص در سنین بازنشستگی باید در مورد مطالعه بسیار دقیق بود. باید مراقب خرافهپردازیها باشیم تا در دام این معضل نیفتیم، اما خدا را هم فراموش نکنیم. در هر گامی که بر میداریم، به خاطر داشته باشیم که دست خداوند بر پشت ما است و ما را هدایت میکند. اگر مشکل یا کمبودی داریم، دست نیاز به سویش دراز کنیم و تنها از او بخواهیم که بخشنده بیمنت است.
نگاه شما به مطالعه روزنامه و مجلات چگونه است؟
بر مطالعه روزنامهها، مجلات و نشریات برای بازنشستگان و البته تمامی آحاد جامعه اصرار و تاکید دارم. من عادت به خرید روزانه روزنامه دارم. وقتی برای خرید روزنامه مقابل کیوسک روزنامه میروم، تیترها را مطالعه میکنم و هر کدام که نظرم را جلب کند، آن را میخرم. یک بار که روزنامه را خریدم، در خبری دیدم که قرار است ریاست جمهوری از بازنشستگان منتخب تقدیر کند. من نیز اسناد و مدارک کارهای دوران بازنشستگی خودم را برای کانون بازنشستگان ارسال کردم و نتیجه آن شد که من را به سالن اجلاس سران دعوت کردند و به عنوان یازدهمین بازنشسته شاخص در بین میلیونها بازنشسته سراسر کشور برگزیدند و مورد تقدیر رئیس جمهور قرار گرفتم. به خاطر دارم که بارها از شبکههای مختلف تلویزیون مرا نشان دادند، در صورتی که اگر روزنامه نمیخریدم، هرگز به این افتخار نائل نمیشدم. از سوی دیگر بخش قابل توجهی از آگهی روزنامهها، به فرصتهای شغلی اختصاص دارد و بازنشستگانی که در جستجوی کار هستند، هم میتوانند مطالب روزنامه را مطالعه کنند تا آگاهیشان بالا برود و هم از فرصتهای شغلی با خبر شوند. شاید گره کارشان با خرید یک روزنامه و مطالعه آن باز شود. از سوی دیگر از روزنامهها و نشریات میخواهم فونت انتشار خود را درشتتر کنند. امروزه بیشتر جامعه مخاطب رسانهها بازنشستگان هستند و بازنشستگان ضعف دید دارند، بنابراین اگر فونت چاپ روزنامهها را درشتتر کنند، خواندن روزنامه برای یک بازنشسته آسانتر است.
چرا بازنشستگان را به استفاده از ظرفیتهایشان تشویق نمیکنند؟
به خاطر داشته باشیم که تا وقتی روی زمین ایستادهایم، وسعت دید ما محدود است، اما هنگامی که پلههای یک نردبان را بالا میرویم، هر چقدر که از زمین فاصله میگیریم، وسعت دید ما وسیعتر میشود و به مسائل بیشتری احاطه پیدا میکنیم. پیشنهاد من به بازنشستگان این است که به نمایشگاههای علمی و هنری بروند و از آنها بازدید کنند. به سراغ موزهها بروند. در بسیاری از نمایشگاهها و موزهها میتوانیم برای سوالاتمان پاسخ پیدا کنیم. در بسیاری از نمایشگاهها به ویژه نمایشگاههای تخصصی میتوان با فرصتهای شغلی آشنا شد، فرصتهایی که شاید هرگز به آنها فکر هم نکردهایم.
در پایان میخواهم به رسم تقدیر از تمامی مسئولان نشریه قدردانی ویژه کنم و اصرار دارم که این مطلب حتما منعکس شود، زیرا اعتقاد قلبی من این است که رسانه موثرترین ابزار برای انعکاس مطالب است و باید قدر تمامی خبرنگاران را بدانیم.