داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: ناهید لشگری فرهادی
حیاطِ خانه مادربزرگ خیلی کوچک است.
دیروز که توی حیاط نشسته بودم،گربه پشمالو از روی پشتبام مرا نگاه میکرد و دُمش را برایم تکان میداد.
من حیاطِ کوچک را نگاه کردم، پیش خودم فکر کردم کاش حیاطِ خانه بزرگ بود تا من به دنبال پشمالو میدویدم.
بعد پشمالو را نگاه کردم، دستهایم را دور دهانم گرفتم و فقط گفتم: «میو، میو»
پشمالو هم حیاطِ کوچک را نگاه کرد. توی فکر رفت و فقط گفت: «میو، میو».