رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره
یکی از مطالبی که در بیشتر مراکز آموزشی، آموزش داده نمی شود، لزوم و اهمیت تحقق رویاها است!
رویاهای همه افراد خصوصا رویاهای کودکان و نوجوانان.
همه ما از کودکی رویاهایی در سر داریم که میخواهیم آنها را محقق کنیم، اما به مرور و با گذشت زمان، برخورد خانواده و اطرافیان و حتی مربیان و آموزشدهندگان به گونه ای میشود که گویی رویاهای ما، بیهوده و بیمعنایند و باید زندگی معمولیای را ادامه بدهیم که آنها پیمودهاند و در آن اثری از رویاهایمان نیست.
در حالی که یکی از بزرگترین مسئولیتهای والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزوها و رویاها تلاش کنند.
اگر پدر یا مادر هستید سعی کنید این مسئولیت خود را به درستی انجام بدهید و به فرزندان خود کمک کنید علاقهها و استعدادهای خود را بشناسند، به رویاها و آرزوهایشان بها بدهید و از همان کودکی آنها را در مسیرهایی هدایت کنید که مطابق با علائق و توانمندیهای آنها است.
به هیچ وجه آنها را به سمت آرزوها و توقعات خودتان هدایت نکنید و تفاوتهایی را که با شما و آرزوهایتان دارند، به رسمیت بشناسید.
وقتی فرزندتان از آرزوها و رویاهایش حرف میزند او را تشویق کنید که به چیزهای مشابه هم فکر کند و با هم کشف کنید که بخش جذاب آن آرزو برای او کدام بخش است و آن بخش در چه فعالیتهای دیگری هم محقق میشود؟
هرگز توی ذوقش نزنید و به او نگویید تو کجا و این حرفها کجا؟
چنین عباراتی، متاسفانه خلاقیت و اشتیاق فرزندانتان را کور میکند.
سعی کنید با او صحبت کنید و بفهمید چه چیزی در آرزوهایش برایش کشش ایجاد میکند و او را راهنمایی کنید تا مشابه آن کشش را در فعالیتهای دیگر هم بازیابی کند.
حتما شما هم سرگذشت بزرگان و افراد مشهور و موفق را خواندهاید که برای تحقق رویاهایشان تا چه حد تلاش کردهاند و گاهی موانع و سدهای بسیاری را پشت سر گذاشتهاند.
بیشتر ما تحقق رویای بزرگان را بعد از موفقیت آنها میخوانیم یا فیلم آنها را مشاهده میکنیم، در حالی که کسانی که همراه با آنها بودهاند میدانند که هیچ موفقیتی آسان به دست نیامده است و این هم نکته دومی است که به عنوان مادر و پدر باید به فرزندان خود بیاموزیم.
این که برای موفقیت و تحقق آرزوهایشان باید به سختی تلاش کنند و تسلیم مشکلات نشوند.
یکی از انیمیشنسازهای بزرگ تعریف میکند زمانی که او یک بچه مدرسهای بود، در کلاس نقاشی، معلمش او را موظف کرد تا چند شاخه گل نقاشی کند.
او پس از نقاشی گلها، در وسط هر کدام نیز یک صورت کشید.
امروزه میتوان از این کار به عنوان یک جوهره یا نبوغ نام برد، ولی معلم او اصلا تحت تأثیر این کار قرار نگرفت و اصلا حدس هم نمیزد که این کودک در آینده، به یکی از مشهورترین هنرمندان جهان تبدیل شود.
برای موفقیت فرزندانتان به این موارد توجه کنید
باز گذاشتن دامنه تصورات
به فرزندانتان بیاموزید دامنه تصورات خود و رویابافیهای خود را گسترش دهند و از محدود کردن دامنه تصوراتشان خودداری کنید.
توان ریسکپذیری
فرزندان ما باید یاد بگیرند که ریسکها و خطرکردنهای حساب شده و عقلایی داشته باشند تا بتوانند به آرزوهای خود دست پیدا کنند. آنها را از ریسک کردن نترسانید، بلکه در تصمیمگیریهای سخت کمک حال آنها باشید.
تلاش برای تحقق رؤیاها
تا زمانی که رؤیاها به واقعیت تبدیل نشوند، به همان صورت خیالی باقی خواهند ماند، ولی این کار به این آسانیها هم نیست و همانطور که گفتیم نیازمند تلاش و کوشش است.
متاسفانه بسیاری از اطرافیان فرزندان ما نسبت به موفقیت فرزندان ما بدبین و شکاک هستند.
این ماییم که باید با درایت و تشویق بذرهای بدبینی را از ذهن فرزندانمان پاکسازی کنیم.
بخشی از زندگینامه یک فرد موفق!
در اینجا برایتان بخشی از زندگینامه کوتاه یکی از افراد موفق به نام دنیس ویتلی را انتخاب کردهام که خواندن آن خالی از لطف نیست.
او به وضوح به نقش والدیناش در زندگی و موفقیت خود اشاره میکند.
نقشی که به نظر من هیجانانگیز و جالب است.
«زمانى كه كودكى بيش نبودم، عادت به تظاهر كردن داشتم.
كتابهاى داستانم مرا كمك مىكردند تا تظاهر كنم كه شخصيتهاى خيالى كه توانايى فوقالعادهاى داشتند، هستم و تمام اين نقشها در يك پسر بچه ريز نقش جان مىگرفتند و تحقق مىيافتند.
تظاهر مىكردم كه پدرم به جنگ نخواهد رفت.
تظاهر مىكردم كه رفتار پدر و مادرم با هم بسيار خوب است و گرفتار بىپولى نيستند.
من در شهر سانديگو در ايالت كاليفرنيا به دنيا آمده و بزرگ شدم.
در آن سالهايى كه ركود اقتصادى آمريكا را فرا گرفته بود و پس از آنكه جنگ جهانى دوم آغاز شد، مانند بسيارى از هم سن و سالهاى خود، تكهاى مقوا در ته كفشهاى خود مىگذاشتم تا از راه سوراخهاى كف كفش، جورابهايم سوراخ نشوند.
چه كفشهايى داشتم! يك جفت گالش كه كفش مدرسهام هم بودند و براى شركت در مراسم كليسا نيز مورد استفادهام قرار مىگرفتند.
ما خانواده فقيرى بوديم، ولى مادرم استعداد عجيبى داشت كه ما را با سر و وضعى مناسب و مانند پولدارها بيارايد.
مادرم حتى مىتوانست از فقر هم يك كمدى و طنز بسازد.
پدرم نيز تخيلات جالبى داشت. مثلا چراغ اتاق مرا به گونهاى خاموش مىكرد که گويى دارد چراغ اتاق را جادو مىكند و مىگفت: «هر قدر كه خودت بخواهى، اين اتاق و تمام دنيا تاريك مىشوند، زيرا تنها دنيايى كه تو مىشناسى، همان دنيایى است كه با چشم مىبينى.
دنيا متعلق به تو است تا هر طورى كه مىخواهى نگاهش كنى».
آنچه پدرم سعى داشت به من بگويد اين بود كه اگر تو بخواهى، دنيا هنگام خوابيدنت از حركت مىايستد و هرگاه صبح از خواب بيدار شدى، هر طور كه بخواهى مىتوانى به دنيا بنگرى، اگر شاد از خواب برخيزى دنيا نيز شاد خواهد بود.
اصلا مهم نيست كه در دنيا چه مىگذرد، آنچه مهم است اين است كه تو چگونه دنيا و وقايع آن را ببينى.
او سعى داشت تا چشمان من اين گونه دنيا را تصور كنند كه هر لحظه دنيا در حال تغيير است و بزرگتر مىشود و در هر لحظه فرصتها و وقايع خوبى رخ مىدهند.
او به من آموخت كه زيبايى و زشتى، هر دو به نگاه بيننده بستگى دارند.
در همين حال، هميشه در حال كشف گوهرهاى نهان حقيقت و تعقل بودم كه در بطن افسانهها و تخيلاتم بودند.
شايد بتوان گفت كه بزرگترين مردى كه افسانه را به حقيقت تبديل مىكرد، والت ديسنى بود.
قهرمان او، به من آموخت كه بايد ايمان داشت.
زمانى كه باور داشته باشيم كه ايمان ما قدرت انجام هر كارى را به ما مىدهد، ديگر نيازى به سحر و جادو و شانس نداريم.
مادربزرگم نيز برايم كتاب مقدس مىخواند و قوانين طلايى، و ايمان را به من آموخت، او به من آموخت كه به بدرفتارى بچههاى مدرسه و تمسخرهاى آنها توجهى نكنم، بلكه با آنها آنگونه رفتار كنم كه دوست دارم آنان با من رفتار كنند، و من نيز هميشه همينطور عمل مىكردم.
من آموختم چيزهايى كه سد راه انسان در رسيدن به اهدافش مىشوند، مىتوانند پلههاى مفيدى در راه رسيدن به همان اهداف باشند.
هميشه اين گفته پدرم را در مورد چشمها و نور به خاطر دارم كه مهم نيست چه مىبينم، مهم آن است كه چگونه مىبينم.
براى همين هم حتى در مقابل لقب تمسخرآميزى كه همكلاسىهايم به من داده بودند با خود عهد كردم آن را نيز زمينهاى براى رشد موفقيت قرار دهم، سعى كردم كارت آفرين بگيرم و تمام نمرههاى 20 را از آنِ خود كنم.
اين كار ساعتها مطالعه مىخواست و ايمان و دانشى محكم را طلب مىكرد، اما من اين ملزومات را از پدر، مادر و مادربزرگم آموخته بودم تا در مقابل فشارهاى شديد مقاومت كنم.
نمىدانيد چه لذتى داشت وقتى به عنوان دانشآموز نمونه، با دريافت تقديرنامه و سمت نمايندگى دانشآموزان قبول شدم.
اين در حالى بود كه من دانشآموزى با قد و قواره كوچك بودم از خانوادهاى متوسط و با گوشهاى بيش از حد بزرگ.
در آغاز جنگ كره، هنگامىكه از دبيرستان فارغالتحصيل شدم، فرصتى پيش آمد تا به شهر اناپوليس بروم.
در آن هنگام خود را مانند پينوكيو، عروسكى چوبى كه از قالب خود بيرون آمد و حيات يافت، احساس مىكردم.
درست همانطور كه براى پينوكيو پيش آمد، من هم مغرور و خودبين شدم.
انتظار داشتم كه خيلى سريع با معدل 20 دانشكده آناپوليس را تمام كنم و كاپيتان كشتى شوم، آن هم ناو هواپيمابر.
خود را قادر به همه كار مىديدم و در توانايى خود اغراق مىكردم.
سعى داشتم همه چيز را از سر راه خود بردارم تا به هدف برسم و در نهايت از راه راست منحرف شدم.
به دنبال كارى گشتم تا استحكام شخصيت مرا دوباره آشكار كند و مرا به همان حالت اول، يعنى به حالت يك ملوان ساده انسانى درست برگرداند.
در سالهاى آخر تحصيل در آناپوليس به تلاش خستگىناپذير خود ادامه دادم.
درس خواندم. رژه رفتم، در دسته سرود شركت كردم، به گروههاى ورزشى پيوستم و به اين ترتيب تمام آن افسانهها و تخيلات دوران كودكى را در كار، زندگى و يافتن حقيقت به كار بردم.
بيش از 30 سال به مطالعه، آموختن و تدريس روشهاى كسب موفقيت و بهترين شدن پرداختم.
عدهاى مرا فرشته بخت خود مىنامند، مرا صاحب ندايى مىدانند كه هميشه در گوششان دستور به درستى و كشف حقيقت مىدهد و از آنها مىخواهد كه هرگز دست از تلاش برندارند تا به هدف برسند.
تلاش من براى پاسخ گفتن به اين سؤال كه چه چيز باعث مىشود تا يك انسان، شخصى مفيد و موفق باشد، تا سال 1955 كه از آناپوليس بيرون آمدم ادامه يافت.
پس از آن به مدرسه پن ساكولا رفتم تا خلبان نيروى دريايى شوم.
شرح اينكه چگونه به آنجا رفتم و از مشورتهاى بسيار بهرهمند شدم و بعد به مؤسسه تحقيقات بيولوژيك سالك رفتم و در نهايت به عنوان نويسنده، سخنران و برگزاركننده سمينارهاى متعدد مشغول به كار شدم، خود داستانى است که بماند.
در سال 1978، نوار كاستى به نام «روانشناسى موفقيت» تهيه كردم كه در نوع خود پرفروشترين برنامه سمعى در دنيا شد.
فروش نوار كاست فوق بيش از حد انتظار من بود.
در بين تمام اقشار مردم در سراسر جهان، يك مأموريت داشتم: از ميان بردن باورهاى غلط و افسانهها در مورد موفقيتهاى كوچك و بىارزش و آموختن حقايق ابدى و آنچه موفقيت واقعى را در تمام عمر مىسازد.
كليد موفقيت، تشخيص يك باور غلط و تميز دادن آن از حقيقت است. در اين راه هميشه بايد تلاش كنيد، استراحتى در كار نيست».
بیشتر بخوانید: