Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 7 اردیبهشت 1403 - 03:34

9
آذر
کمک به تحقق رؤياهای فرزندان

کمک به تحقق رؤياهای فرزندان

یکی از بزرگترین مسئولیت‌های والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزوها و رویاها تلاش کنند.

رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد‌ مشاوره

 

یکی از مطالبی که در بیشتر مراکز آموزشی، آموزش داده نمی شود، لزوم و اهمیت تحقق رویاها است!

رویاهای همه افراد خصوصا رویاهای کودکان و نوجوانان.

همه ما از کودکی رویاهایی در سر داریم که می‌خواهیم آنها را محقق کنیم، اما به مرور و با گذشت زمان، برخورد خانواده و اطرافیان و حتی مربیان و آموزش‌دهندگان به گونه ای می‌شود که گویی رویاهای ما، بیهوده و بی‌معنایند و باید زندگی معمولی‌ای را ادامه بدهیم که آنها پیموده‌اند و در آن اثری از رویاهایمان نیست.

در حالی که یکی از بزرگترین مسئولیت‌های والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزوها و رویاها تلاش کنند.

اگر پدر یا مادر هستید سعی کنید این مسئولیت خود را به درستی انجام بدهید و به فرزندان خود کمک کنید علاقه‌ها و استعدادهای خود را بشناسند، به رویاها و آرزوهایشان بها بدهید و از همان کودکی آنها را در مسیرهایی هدایت کنید که مطابق با علائق و توانمندی‌های آنها است.

به هیچ وجه آنها را به سمت آرزوها و توقعات خودتان هدایت نکنید و تفاوت‌هایی را که با شما و آرزوهایتان دارند، به رسمیت بشناسید.

وقتی فرزندتان از آرزوها و رویاهایش حرف می‌زند او را تشویق کنید که به چیزهای مشابه هم فکر کند و با هم کشف کنید که بخش جذاب آن آرزو برای او کدام بخش است و آن بخش در چه فعالیت‌های دیگری هم محقق می‌شود؟

هرگز توی ذوقش نزنید و به او نگویید تو کجا و این حرف‌ها کجا؟

چنین عباراتی، متاسفانه خلاقیت و اشتیاق فرزندانتان را کور می‌کند.

سعی کنید با او صحبت کنید و بفهمید چه چیزی در آرزوهایش برایش کشش ایجاد می‌کند و او را راهنمایی کنید تا مشابه آن کشش را در فعالیت‌های دیگر هم بازیابی کند.

حتما شما هم سرگذشت بزرگان و افراد مشهور و موفق را خوانده‌اید که برای تحقق رویاهایشان تا چه حد تلاش کرده‌اند و گاهی موانع و سدهای بسیاری را پشت سر گذاشته‌اند.

بیشتر ما تحقق رویای بزرگان را بعد از موفقیت آنها می‌خوانیم یا فیلم آنها را مشاهده می‌کنیم، در حالی که کسانی که همراه با آنها بوده‌اند می‌دانند که هیچ موفقیتی آسان به دست نیامده است و این هم نکته دومی است که به عنوان مادر و پدر باید به فرزندان خود بیاموزیم.

این که برای موفقیت و تحقق آرزوهایشان باید به سختی تلاش کنند و تسلیم مشکلات نشوند.

یکی از انیمیشن‌سازهای بزرگ تعریف می‌کند زمانی که او یک بچه مدرسه‌ای بود، در کلاس نقاشی، معلمش او را موظف کرد تا چند شاخه گل نقاشی کند.

او پس از نقاشی گل‌ها، در وسط هر کدام نیز یک صورت کشید.

امروزه می‌توان از این کار به عنوان یک جوهره یا نبوغ نام برد، ولی معلم او اصلا تحت تأثیر این کار قرار نگرفت و اصلا حدس هم نمی‌زد که این کودک در آینده، به یکی از مشهورترین هنرمندان جهان تبدیل شود.

برای موفقیت فرزندانتان به این موارد توجه کنید

باز گذاشتن دامنه تصورات

به فرزندانتان بیاموزید دامنه تصورات خود و رویابافی‌های خود را گسترش دهند و از محدود کردن دامنه تصورات‌شان خودداری کنید.

توان ریسک‌پذیری

فرزندان ما باید یاد بگیرند که ریسک‌ها و خطرکردن‌های حساب شده و عقلایی داشته باشند تا بتوانند به آرزوهای خود دست پیدا کنند. آنها را از ریسک کردن نترسانید، بلکه در تصمیم‌گیری‌های سخت کمک حال آنها باشید.

تلاش برای تحقق رؤیاها

تا زمانی که رؤیاها به واقعیت تبدیل نشوند، به همان صورت خیالی باقی خواهند ماند، ولی این کار به این آسانی‌ها هم نیست و همان‌طور که گفتیم نیازمند تلاش و کوشش است.

متاسفانه بسیاری از اطرافیان فرزندان ما نسبت به موفقیت فرزندان ما بدبین و شکاک هستند.

این ماییم که باید با درایت و تشویق بذرهای بدبینی را از ذهن فرزندانمان پاکسازی کنیم. 

بخشی از زندگی‌نامه یک فرد موفق!

در اینجا برایتان بخشی از زندگی‌نامه کوتاه یکی از افراد موفق به نام دنیس ویتلی را انتخاب کرده‌ام که خواندن آن خالی از لطف نیست.

او به وضوح به نقش والدین‌اش در زندگی و موفقیت خود اشاره می‌کند.

نقشی که به نظر من هیجان‌انگیز و جالب است.

«زمانى كه كودكى بيش نبودم، عادت به تظاهر كردن داشتم.

كتاب‏‌هاى داستانم مرا كمك مى‌‏كردند تا تظاهر كنم كه شخصيت‏‌هاى خيالى كه توانايى فوق‏‌العاده‏اى داشتند، هستم و تمام اين نقش‌‏ها در يك پسر بچه ريز نقش جان مى‏‌گرفتند و تحقق مى‏‌يافتند.

تظاهر مى‏كردم كه پدرم به جنگ نخواهد رفت.

تظاهر مى‏كردم كه رفتار پدر و مادرم با هم بسيار خوب است و گرفتار بى‏پولى نيستند.

من در شهر سان‌ديگو در ايالت كاليفرنيا به دنيا آمده و بزرگ شدم.

در آن سال‏‌هايى كه ركود اقتصادى آمريكا را فرا گرفته بود و پس از آنكه جنگ جهانى دوم آغاز شد، مانند بسيارى از هم سن و سال‏هاى خود، تكه‌‏اى مقوا در ته كفش‏‌هاى خود مى‏‌گذاشتم تا از راه سوراخ‏‌هاى كف كفش، جوراب‏‌هايم سوراخ نشوند.

چه كفش‌‏هايى داشتم! يك جفت گالش كه كفش مدرسه‏ام هم بودند و براى شركت در مراسم كليسا نيز مورد استفاده‌‏ام قرار مى‏‌گرفتند.

ما خانواده فقيرى بوديم، ولى مادرم استعداد عجيبى داشت كه ما را با سر و وضعى مناسب و مانند پول‏دارها بيارايد.

مادرم حتى مى‏توانست از فقر هم يك كمدى و طنز بسازد. 

پدرم نيز تخيلات جالبى داشت. مثلا چراغ اتاق مرا به گونه‌‏اى خاموش مى‏‌كرد که گويى دارد چراغ اتاق را جادو مى‏‌كند و مى‏‌گفت: «هر قدر كه خودت بخواهى، اين اتاق و تمام دنيا تاريك مى‏‌شوند، زيرا تنها دنيايى كه تو مى‌‏شناسى، همان دنيایى است كه با چشم مى‏‌بينى.

دنيا متعلق به تو است تا هر طورى كه مى‏‌خواهى نگاهش كنى».

آنچه پدرم سعى داشت به من بگويد اين بود كه اگر تو بخواهى، دنيا هنگام خوابيدنت از حركت مى‏‌ايستد و هرگاه صبح از خواب بيدار شدى، هر طور كه بخواهى مى‏‌توانى به دنيا بنگرى، اگر شاد از خواب برخيزى دنيا نيز شاد خواهد بود.

اصلا مهم نيست كه در دنيا چه مى‏‌گذرد، آنچه مهم است اين است كه تو چگونه دنيا و وقايع آن را ببينى.

او سعى داشت تا چشمان من اين گونه دنيا را تصور كنند كه هر لحظه دنيا در حال تغيير است و بزرگ‌‏تر مى‏‌شود و در هر لحظه فرصت‏‌ها و وقايع خوبى رخ مى‌‏دهند.

او به من آموخت كه زيبايى و زشتى، هر دو به نگاه بيننده بستگى دارند. 

در همين حال، هميشه در حال كشف گوهرهاى نهان حقيقت و تعقل بودم كه در بطن افسانه‌‏ها و تخيلاتم بودند.

شايد بتوان گفت كه بزرگ‏ترين مردى كه افسانه را به حقيقت تبديل مى‏‌كرد، والت ديسنى بود.

قهرمان او، به من آموخت كه بايد ايمان داشت.

زمانى كه باور داشته باشيم كه ايمان ما قدرت انجام هر كارى را به ما مى‏‌دهد، ديگر نيازى به سحر و جادو و شانس نداريم.

مادربزرگم نيز برايم كتاب مقدس مى‏‌خواند و قوانين طلايى، و ايمان را به من آموخت، او به من آموخت كه به بدرفتارى بچه‏‌هاى مدرسه و تمسخرهاى آنها توجهى نكنم، بلكه با آنها آنگونه رفتار كنم كه دوست دارم آنان با من رفتار كنند، و من نيز هميشه همينطور عمل مى‏‌كردم.

من آموختم چيزهايى كه سد راه انسان در رسيدن به اهدافش مى‏‌شوند، مى‌‏توانند پله‌‏هاى مفيدى در راه رسيدن به همان اهداف باشند.

هميشه اين گفته پدرم را در مورد چشم‏‌ها و نور به خاطر دارم كه مهم نيست چه مى‏‌بينم، مهم آن است كه چگونه مى‏‌بينم.

براى همين هم حتى در مقابل لقب تمسخرآميزى كه همكلاسى‌‏هايم به من داده بودند با خود عهد كردم آن را نيز زمينه‏‌اى براى رشد موفقيت قرار دهم، سعى كردم كارت آفرين بگيرم و تمام نمره‏‌هاى 20 را از آنِ خود كنم.

اين كار ساعت‏‌ها مطالعه مى‏‌خواست و ايمان و دانشى محكم را طلب مى‏‌كرد، اما من اين ملزومات را از پدر، مادر و مادربزرگم آموخته بودم تا در مقابل فشارهاى شديد مقاومت كنم.

نمى‌‏دانيد چه لذتى داشت وقتى به عنوان دانش‏‌آموز نمونه، با دريافت تقديرنامه و سمت نمايندگى دانش‌‏آموزان قبول شدم.

اين در حالى بود كه من دانش‌‏آموزى با قد و قواره كوچك بودم از خانواده‏اى متوسط و با گوش‏‌هاى بيش از حد بزرگ.

در آغاز جنگ كره، هنگامى‏كه از دبيرستان فارغ‏‌التحصيل شدم، فرصتى پيش آمد تا به شهر اناپوليس بروم.

در آن هنگام خود را مانند پينوكيو، عروسكى چوبى كه از قالب خود بيرون آمد و حيات يافت، احساس مى‏‌كردم.

درست همانطور كه براى پينوكيو پيش آمد، من هم مغرور و خودبين شدم.

انتظار داشتم كه خيلى سريع با معدل 20 دانشكده آناپوليس را تمام كنم و كاپيتان كشتى شوم، آن هم ناو هواپيمابر.

خود را قادر به همه كار مى‏‌ديدم و در توانايى خود اغراق مى‏‌كردم.

سعى داشتم همه چيز را از سر راه خود بردارم تا به هدف برسم و در نهايت از راه راست منحرف شدم.

به دنبال كارى گشتم تا استحكام شخصيت مرا دوباره آشكار كند و مرا به همان حالت اول، يعنى به حالت يك ملوان ساده انسانى درست برگرداند.

در سال‏‌هاى آخر تحصيل در آناپوليس به تلاش خستگى‌‏ناپذير خود ادامه دادم.

درس خواندم. رژه رفتم، در دسته سرود شركت كردم، به گروه‌‏هاى ورزشى پيوستم و به اين ترتيب تمام آن افسانه‏‌ها و تخيلات دوران كودكى را در كار، زندگى و يافتن حقيقت به كار بردم.

بيش از 30 سال به مطالعه، آموختن و تدريس روش‌‏هاى كسب موفقيت و بهترين شدن پرداختم.

عده‏اى مرا فرشته بخت خود مى‏‌نامند، مرا صاحب ندايى مى‌‏دانند كه هميشه در گوش‌شان دستور به درستى و كشف حقيقت مى‌‏دهد و از آنها مى‏‌خواهد كه هرگز دست از تلاش برندارند تا به هدف برسند. 

تلاش من براى پاسخ گفتن به اين سؤال كه چه چيز باعث مى‏‌شود تا يك انسان، شخصى مفيد و موفق باشد، تا سال 1955 كه از آناپوليس بيرون آمدم ادامه يافت.

پس از آن به مدرسه پن ساكولا رفتم تا خلبان نيروى دريايى شوم.

شرح اينكه چگونه به آنجا رفتم و از مشورت‏‌هاى بسيار بهره‏‌مند شدم و بعد به مؤسسه تحقيقات بيولوژيك سالك رفتم و در نهايت به عنوان نويسنده، سخنران و برگزار‌كننده سمينارهاى متعدد مشغول به كار شدم، خود داستانى است که بماند.

در سال 1978، نوار كاستى به نام «روانشناسى موفقيت» تهيه كردم كه در نوع خود پرفروش‌‏ترين برنامه سمعى در دنيا شد.

فروش نوار كاست فوق بيش از حد انتظار من بود.

در بين تمام اقشار مردم در سراسر جهان، يك مأموريت داشتم: از ميان بردن باورهاى غلط و افسانه‏‌ها در مورد موفقيت‏‌هاى كوچك و بى‏ارزش و آموختن حقايق ابدى و آنچه موفقيت واقعى را در تمام عمر مى‏‌سازد. 

كليد موفقيت، تشخيص يك باور غلط و تميز دادن آن از حقيقت است. در اين راه هميشه بايد تلاش كنيد، استراحتى در كار نيست».

بیشتر بخوانید:

تفكر نقادانه، مهارت برخورد با مسائل

 

برچسب ها: روانشناسی کودک، تحقق روياهای فرزندان، موفقیت فرزندان، تحقق رویاها، زندگی نامه افراد موفق تعداد بازديد: 527 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز