Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 31 فروردین 1403 - 13:28

15
اردیبهشت
زنان قرآنی: زلیخا

زنان قرآنی: زلیخا

زلیخا همسر عزیز مصر از مشهورترین زنانی است که قرآن از او یاد کرده است. شهرت او به سبب ماجرای عاشقانه وی با یوسف پیامبر (ع)، روی داد. این ماجرا در سوره یوسف بیان شده است.

دکتر حسین رهنمایی؛ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران

 

زلیخا همسر عزیز مصر از مشهورترین زنانی است که قرآن از او یاد کرده است.

دایره شهرت این زن جهان مسیحیت و یهود را نیز درنوردیده است، زیرا علاوه بر قرآن، در عهد عتیق (فصل 39 از کتاب خروج که مورد توجه یهودیان و مسیحیان است) نیز از وی یاد شده است.

شهرت او به سبب ماجرای عاشقانه وی با یوسف پیامبر (ع)، روی داد. این ماجرا در میانه آیات 20 تا 52 سوره یوسف بیان شده است.

آغاز ماجرای زلیخا از زمانی است که یوسف نوجوان به عنوان برده به بازار مصر آورده شد.

بوتیفار، عزیز مصر که برای تأمین خدمه منزل خود به بازار برده‌فروشان رفته بود یوسف را پسندید و او را از کاروان‌سالاری که افرادش یوسف را در چاه یافته بودند خرید. وی برده نوجوان را به خانه خویش آورد و به همسر خود زلیخا گفت:

«این نوجوان را گرامی بدار! شاید که در آینده به ما سودی رساند و یا او را به فرزندی بپذیریم» (20، یوسف)

از ظاهر آیه بالا چنین فهمیده می‌شود که حضور هیچ کودکی گرمابخش خانه عزیز مصر نبود.

از ادامه داستان چنین فهمیده می‌شود که روابط بین عزیز مصر و همسرش رابطه‌ای گرم و صمیمانه نبود. این سردی با کوری اجاق این خانواده بی‌ارتباط نبود.

یوسف روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شد و آثار بزرگی در گفتار و رفتار او نمایان می‌گشت. قرآن رسیدن یوسف به سن جوانی را همراه با نیل او به مقام حکمت و دانش می‌داند.

کودکی که تا چندی قبل در راهروهای قصر بازی می‌کرد اکنون به جوانی برنا بدل شده بود که مورد اعتماد صاحب قصر و ساکنان آن بود.

چندان‌که عزیز مصر اداره امورات منزل را به وی سپرده بود. به سبب همین منش بزرگوارانه و رفتار حکیمانه‌ای روزبه‌روز محبت او در دل عزیز مصر و همسرش بیشتر جای می‌گرفت تا حدی که او را همچون فرزندی گرامی می‌داشتند.

این قرابت و محبت رفت‌وآمد یوسف در اندرونی عزیز مصر را افزایش داد و وی برای انجام امورات منزل دفعات بیشتری در داخل خانه حضور می‌یافت.

حضور مکرر او در ساعات خلوت‌خانه، زیبایی و برنایی یوسف، شخصیت جذاب او و از سوی دیگر سردی خاصی که در روابط میان بانوی خانه و همسرش جاری بود دست در دست هم دادند و اندک‌اندک باعث تغییر نوع نگاه یوسف به این فرزندخوانده گشت.

بذر محبت یوسف در دل زلیخا اندک‌اندک بارورتر می‌شد و آتشی سوزان در خرمن جان او در حال شعله‌ور‌تر شدن بود.

آتشی که تمام وجود زلیخا را در خود درمی‌نوردید. روزبه‌روز زلیخا از افزایش حضور یوسف در خانه شادمان بود و در پی فرصتی بود که عشق آتشین خود به این جوان کنعانی را به وی ابراز کند تا شاید پاسخ مثبتی از او دریافت نماید و بتواند وی را برای گرفتن کام تحریک نماید.

اما یوسف که بزرگ‌شده خانه نبوت بود سعی می‌کرد ضمن حفظ احترام بانوی خانه از دادن پاسخ مثبت به تقاضاهای غیراخلاقی او سرباز زند.

هرچه یوسف کم‌اعتناتر می‌شد آتش عشق زلیخا شعله‌ورتر می‌گشت. او از هر فرصتی به دنبال تحقق رویاهای شهوانی خویش بهره می‌جست اما هر بار تیرش به سنگ می‌خورد.

یوسف نیز سعی می‌کرد از موقعیت‌هایی که در آن احتمال سوءاستفاده بانوی خانه می‌رود پرهیز نماید و کمتر خویشتن را در مقابل دیدگان زلیخا قرار دهد.

ماه‌ها سپری گشت و زلیخا هر شب ناکام‌تر از شب قبل سر بر بالین می‌گذاشت. او که نه محبت همسر در دل داشت و نه از داشتن فرزند بهره‌ای، با دیدن رفتار سرد این غلام جوان برخشمش افزوده می‌شد اما چاره‌ای نداشت.

سرانجام تصمیم گرفت یوسف را در موقعیت انجام‌شده قرار دهد. توطئه‌ای چید که در آن یوسف رابین اجابت درخواست شیطانی خود و رسوایی مقابل دیگران مخیر سازد.

در یکی از روزها، پس‌ازاین که خویشتن را آراسته نمود یوسف را احضار نکرد و چون یوسف به نزد وی آمد درب‌ها را بست و به عشوه گری را آغاز کرد تا دل جوان زیبای کنعانی را بریاید و برای لحظه‌ای هم که شده او را از آن خویش سازد.

پس از آن‌که از طنازی و عشوه‌گری بهره‌ای نبرد پرده حیا به کناری افکند و بی‌مهابا از یوسف طلب کام کرد وبه صراحت به وی گفت من آماده‌ام که تو کام خویش از من بستانی!

«قالت هیت لک!، قال معاذ الله، انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون»

یوسف مضطربانه در اندیشه یافتن راه فراری از این مخمصه افتاد. مخمصه‌ای که یک سوی آن بی آبرویی در مقابل خلق و یک‌طرف آن شرمندگی در محضر خالق بود.

اگر تقاضای این زن هوس‌باز را بپذیرد تا ابد در مقابل وجدان خویش شرمنده می‌ماند زیرا این کار گناهی بزرگ بود.

از نگاه یوسف پذیرش درخواست این زن هم گناه بود و هم خیانت به ارباب مهربانش بوتیفار که به دلیل اعتمادی که به وی داشت خانه و اهل آن را به وی سپرده بود.

تصمیم گرفت با زبان خواهش و نصیحت زن را از خواسته‌اش منصرف سازد. پس به خدا پناه برد و در پاسخ زلیخا که زبانش به تقاضا و چشمانش به التماس نشسته بود پاسخ داد: من به خدای خود پناه می‌برم از این پیشنهادی که تو به من دادی! او پروردگار من است و بهترین جایگاه را برای من فراهم نمود. (بدان که) ستمکاران به رستگاری نخواهند رسید.

او در ذهن و زبان خود یادآور مولا و ارباب خویش بوتیفار بود که با مهر و محبت خود او را بزرگ کرد. خیانت به این ارباب مهربان که با او همچون پسرش رفتار کرده بود در شأن و مقام چون یوسفی نبود.

به نقل برخی از روایات، یوسف با شنیدن این درخواست و اصرار بیش‌ازحد زلیخا و تهدیدات او تصمیم به قتل زلیخا افتاد اما با امداد الهی از این اندیشه منصرف شد.

قرآن یادآور می‌شود که اگر امداد الهی نبود یوسف مرتکب اشتباه بزرگی می‌شد:

آن زن‌باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی. (یوسف، ۲۴)

این تذکر قرآنی نشان می‌دهد که هیچ انسانی نمی‌تواند به توانایی خویش در مقابل فریب شیطان و نفس اماره اطمینان کامل داشته باشد و هر انسانی ممکن است دچار لغزش گردد.

راه چاره همان است که یوسف انجام داد. باید به خدا پناه برد واز او کمک خواست تا در چنین گذرگاه خطرناکی آدمی را از سقوط در ورطه خیانت و گناه و آلودگی حفظ کند.

یوسف که گوش زلیخا را از شنیدن نصیحت و التماس‌ها بسته دید در فکر فرار افتاد. لذا خویشتن را از دست زلیخا که او را به سمت خویش می‌کشانید رها ساخت وبه سمت در خروجی دوان‌دوان روانه گشت.

اکنون نوبت به زلیخا رسید که در مخمصه دوسویه گرفتار شود. از سویی یوسف را می‌دید که بی‌اعتنا به التماس و خواهش و تهدید او دوان به‌سوی در می‌دوید و از سوی دیگر خوف رسوایی بعد از این وی را به اندیشیدن چاره‌ای وا می‌داشت. پس به دنبال یوسف دوان گشت وتلاش کرد تا او را به‌زور نزد خود نگاه دارد.

این کشمکش و گلاویزی باعث پاره شدن پیراهن یوسف گردید. درست در همین هنگام عزیز مصر وارد سرای خویش شد و چون درب را باز کرد یوسف و زلیخارا دید که با صورت‌های برافروخته و پراضطراب برابر وی ایستاده‌اند. و این‌چنین یاری خداوند در مورد بنده‌ای که می‌خواست پاک بماند محقق شد.

«ولی ما این‌چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود» (یوسف، 24)

زلیخا که آبروی خویش را در معرض خطر می‌دید پیش‌دستانه روبه عزیز مصر کرد و با لحن حق‌به‌جانبی گفت: این جوان قصد سوئی نسبت به من داشت (و می‌خواست به اعتماد تو خیانت کند).

عاقبت چنین خیانتی جز زندان یا مجازات سنگین نباید باشد (یوسف، 25)

یوسف که خویشتن را بی‌گناه می‌دانست نیز در مقابل به دفاع از خویش پرداخت و گفت: این زن خود (باوجود انکار من) با من قصد مراوده کرد.

بوتیفار قضاوت دادگاهی را برعهده‌گرفته بود که محکومیت هرکدام از طرفین دعوا به ضرر او تمام می‌شد.

اگر سخن یوسف ثابت می‌شد همسرش بدنام می‌گشت و بدنامی همسر بی‌تردید دامن‌گیر خود او نیز می‌بود و اگر ادعای همسرش ثابت می‌شد جوانی که سال ها به چشم پدری به او نگریسته بود و مهر فرزند نداشته‌اش را نثار او کرده بود را از دست می‌داد.

پس از شنیدن ادعای دو طرف که هر یک دیگری را به خیانت متهم می‌ساخت در اندیشه فرورفت که کدام‌یک حرف حق می‌زنند.

به اهالی خانه که در اطراف این دادگاه به نظاره ایستاده بودند نظر انداخت شاید یکی از ایشان راه گریزی از این مخمصه نشانش دهد.

در این هنگام یکی از اهالی خانه که با عزیز مصر نسبت خویشاوندی داشت گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده، زلیخا راست‌گوست و یوسف از دروغ‌گویان است (زیرا معلوم می‌شود که یوسف در حال هجوم به سمت زلیخا بوده است) و اگر پیراهن او از پشت سر دریده شده پس زلیخا گناهکار است زیرا معلوم می‌شود یوسف در حال فرار بوده است) این راهکار موردپسند عزیز مصر قرار گرفت و چون پیراهن از پشت دریده یوسف را دیدند به حقانیت گفتار یوسف پی بردند.

ماجرا به اینجا ختم نشد. عزیز مصر که در موقعیت بدی قرارگرفته بود تصمیم گرفت صورت مساله را کلاً پاک کند لذا ضمن توبیخ زلیخا، از وی خواست که توبه کند او این حادثه را ناشی از مکر اندیشی زنانه دانست و از یوسف نیز درخواست نمود که از این ماجرا باکسی سخن مگوید.

اگرچه قرار نهایی جلسه بر پنهان نگاه‌داشتن ماجرا بود اما پچ‌پچ های زنانه همیشه با رازگشایی اسرار زنان ومردان خانواده‌ها همراه است.

به‌تدریج سخن عشق زلیخا به جوانکی که خود بزرگ کرده است نقل مجالس زنان دربار مصر شد. زلیخا که از رسوایی خود نزد زنان دیگر باخبر شد تصمیم گرفت تا به آنان بقبولاند که آن‌ها هم اگر به‌جای وی بودند دچار چنین عشق سوزانی می‌شدند.

پس مجلسی بیاراست وزنان درباری و دوستان خود را به آن دعوت کرد. هر یک را در جای خاص خود نشانید و سپس به هر یک کارد و ترنجی داد تا به پوست کندن آن مشغول شوند و آنگاه یوسف را برای انجام کاری صدا زد.

یوسف وارد مجلس زنان درباری شد. زیبایی خیره‌کننده این جوان کنعانی همه زنان حاضر در جلسه را تحت تأثیر قرارداد. آن‌ها که از زیبایی یوسف مبهوت شده بودند به زلیخا گفتند: این‌یک غلام نیست، این فرشته‌ای است که خدا نصیب تو کرده است!! زن‌های درباری بدون این‌که متوجه باشند دستان خویش را با کارد بریدند.

زلیخا که جز این انتظاری نداشت رو به زنان کرد و گفت: اکنون بر خود شما آشکار شد که ملامت‌های شما در مورد من بیجا بوده است.

حال که کار به اینجا کشید باید بگویم آری من خود از وی تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر ازاین‌پس هم خواهش مرا رد کند کاری می‌کنم که به زندان گرفتار شود (یوسف، 32)

این سخن اخطاری بود به یوسف تا حساب کار خویش نماید و بداند که حریف او در این میدان جدی و سرسخت است.

یوسف که با عنایت خدا از پرتگاه گناهی که زلیخا برایش کنده بود نجات پیداکرده بود با اعتمادی صدچندان از خدای خویش یاری خواست: خدایا، مرا رنج زندان خوش‌تر از این کار زشتی است که اینان از من تقاضا دارند و اگر تو حیله این زنان را از من دفع نفرمایی به آن‌ها میل کرده و از اهل جهل (و شقاوت) گردم. (یوسف،33)

اصرار زلیخا که از دل هوسناک و قلب عاشقش بر می‌خواست تمامی نداشت، انکار یوسف نیز که از وجدان آگاه و قلب مؤمن وی نشأت می‌گرفت بی‌انتها بود.

این اصرار وانکار بی‌انتها در رفتار و کردار آن دو خودنمایی می‌کرد به همین دلیل عزیز مصر تصمیم گرفت تا یوسف را به زندان اندازد تا آتش این فتنه خاموش شود. (احتمال دارد که زندان رفتن یوسف نتیجه توطئه زلیخا برای تحت‌فشار قرار دادن یوسف و نشان دادن پاکی خود به بوتیفار بوده است) به هر صورت، عزیز مصر دستور داد تا یوسف به زندان افکنند. آن‌ها گمان می‌کردند زندان تنبیهی است برای یوسف اما یوسف خود می‌دانست که زندان هم بسان چاه راهی است برای تعالی.

سال‌ها گذشت، یوسف در زندان با فراغت از مکر زلیخا و دیگر زنان درباری به عبادت و خودسازی ادامه داد و به دلیل عفتی که در مقابل دعوت به گناه از خود بروز داد از سوی خداوند شایسته دریافت علم تعبیر خواب شد.

او می‌توانست خواب اطرافیان خود را به زیباترین وجه تعبیر نماید.

خبر تعبیرهای دقیق یوسف و تدبیر حکیمانه و دانش زیاد او توسط یکی از زندانیان که مورد عفو قرارگرفته بود به گوش فرعون رسید.

پادشاه مصر که اتفاقاً در پی یافتن معبری توانا و زبردست برای تعبیر خواب عجیبش بود مأموران خود را به دنبال یوسف فرستاد تا تعبیر خوابش را برایش بگوید.

چون فرستاده فرعون نزد یوسف آمدند، یوسف گفتن تعبیر خواب پادشاه را مشروط به این نمود که پادشاه از زنان درباری درباره ماجرای بریدن دست سؤال کند.

پادشاه با احضار زنان درباری از ایشان در مورد حادثه مذکور پرس‌وجو نمود.

زنان درباری با اعتراف به پاکی یوسف از مکاری خود و نیز سخنان تهدیدآمیزی که زلیخا در مورد یوسف گفته بود پرده برداشتند.

زلیخا نیز که جزو احضار شدگان قرار داشت خویشتن را بسان شاه شطرنجی یافت که تمام مهره‌ها را از دست‌داده و مات مبهوت گوشه در آخرین خانه سیاه گیر افتاده است.

چاره‌ای جز اعتراف نداشت، پس با شرمندگی تمام از شیطنت ومکاری خود که باعث به زندان افتادن یوسف شده بود پرده برداشت. یوسف که پاکی و بی‌گناهی خویش را ثابت‌شده می‌دید رو به عزیز مصر کرد وگفت: من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانت‌کاران را به مقصود نمی‌رساند (یوسف، 52)

قرآن بیش از این به زلیخا و حوادث زندگی او نپرداخته است اما از پاره‌ای روایات چنین برمی‌آید که سال‌ها بعد که زلیخا شوهر خویش و سپس اموال و دارایی‌های خود را ازدست‌داده و به فقر و تنهایی دچار شده بود روزی برای دریافت کمک به نزد یوسف آمد، یوسف پس از شناختن او برای این‌که او را به مسیر ایمان به خدا بکشاند، لطف و حکمت خدا را که وی را از زندان به کاخ حکومت و زلیخا را از کاخ به گدایی کشانده بود را به وی یادآور شد.

بنا براین روایات که البته صحت آن چندان معلوم نیست، زلیخا نیز در پاسخ گفت: «ای پیامبر خدا! مرا سرزنش مکن، چون به بلایی گرفتار شدم که هیچ‌کس به آن مبتلا نشد، من به عشق تو که در زیبایی بی‌نظیر هستی گرفتار شدم درحالی‌که خودم از زیباترین زنان مصر بودم به شوهری دچار بودم که ازنظر جنسی توان اجابت درخواست مرا نداشت.»

بر اساس روایات مذکور پس‌ازاین گفتگو، یوسف از خداوند درخواست کرد تا جوانی و زیبایی زلیخا را به وی بازگرداند و پس از اجابت این دعا با وی ازدواج کرد.

 

برچسب ها: زنان قرآنی، زلیخا، عزیز مصر، همسر عزیز مصر، سوره یوسف، حضرت یوسف، زلیخا و یوسف تعداد بازديد: 1511 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز