امین میرموسوی ؛ کارشناس ارشد مشاوره
کودکان در سنین پایین اغلب نمیتوانند بین راست و دروغ فرق بگذارند. آنها گاه آنچه را که در واقعیت اتفاق افتاده است با تخیل خود در هم میآمیزند، اما همچنان که قوای ذهنی آنها رشد میکند ميتوانند بین واقعیت و مجاز تفاوت قائل شوند.
در دوران کودکی، افکار میتوانند مانند یک بازی یا جادو باشند. کودک در آرزوها و خواستههای خود غرق میشود و قوانین واقعی هیچ جایی در ذهن او ندارد. دنیای ذهنی کودک چیزی شبیه سرزمین آرزوهاست.
دروغ گویی یکی از رفتارهای شایع کودکان است که به دو شکل ارادی و غیرارادی قابل تمایز است. آنها در سن سه یا چهارسالگی و حتی پایینتر از این سن، نوع غیرارادی دروغگویی را آغاز میکنند.
کودکان در این سنین تفاوت میان خیال و واقعیت را تشخیص نمی دهند و دروغگویی آنها بخشی از بازی و نمایش آنهاست. با شکلگیری و رشد ذهن و تفکر همه چیز دگرگون میشود و كودك به تدریج میتواند درک کند که افکار بزرگترها با تفکرات او متفاوت است.
در این مرحله کودکان، دروغگویی ارادی را آغاز میکنند. با یک آزمایش میتوان زمان این تحول را تعیین نمود. در این آزمایش یک جعبه هدیه به کودکان داده شد و از آنها خواستند داخل جعبه را نگاه نکنند.
طبیعی است که بیشتر آنها داخل جعبه را نگاه میکردند، اما در مقابل بزرگترها وانمود میكردند که نگاه نکردهاند. کودکان بسته به سن شان به شکلهای مختلف دروغ میگویند تا والدین خیال کنند از دستورات سرپیچی نکردهاند. هر چه کودکان بزرگتر شوند، در مییابند که دروغ چه موقع کارساز است و چه موقع نیست و میفهمند که همیشه نمیتوان با دروغ کارها را پیش برد و گیر نیفتاد؛ بنابراین قدرت تشخیص آنها بیشتر میشود و به تدریج به مرحلهای میرسند که کمتر دروغ ميگویند.
الگوسازی
ممکن است متوجه نباشیم، اما دروغگویی بزرگترها میتواند برای فرزندان الگو شود. مثلاً وقتی کسی تلفن میزند و میگوییم: «بگو نیست»، به نظر ما یک دروغ کوچک و کماهمیت است، اما به همین راحتی به فرزندان خود دروغهای اجتماعی را ميآموزيم.
در واقع کودکان کاری را انجام میدهند که فکر میکنند ما از آنها انتظار داریم. از نظر آنها خشنود کردن ما برایشان اهمیت دارد. کودکان دروغگویی را بدین سبب میآموزند که والدین يا مربيان، آنها را به علت گفتن حقیقت تنبیه میکنند.
به عنوان مثال کودکی که نزد والدین خود اعتراف میکند که به تازگی جای مخفي شیرینیها را کشف کرده و احتمالاً سرزنش و تنبيه نصیبش میشود، نوبت بعد با اینکه صورتش را آثار جرم پوشانده، انکار میکند که اصلاً به چیزی دست زده است. او کاری را میکند که طبیعی است؛
يعني حفظ خود از صدمه و تنبیه. بنابراین وقتی کودکی به خطایی اعتراف میکند والدین به جای عصبانی شدن باید بگویند: «خوشحالم که به من گفتی. اعتراف کردن به خطا واقعاً شجاعت میخواهد، حالا باید صحبت کنیم ببینیم چه کار دیگری میتوان انجام داد».
به این ترتيب او احساس ميكند اگر حقیقت را بگوید، در امان خواهد ماند و موضوع را با والدین مطرح ميكند. کودکان میدانند که دروغگویی میتواند باعث بهبود وجهه آنها شود. طبیعی است که آنها بخواهند در مقابل همسالان و همچنین بزرگترها بهتر جلوه کنند.
اکنون سؤال این است که والدین در مقابل دروغگوییهای یک کودک باید چه عکسالعملهایی نشان دهند. آنچه از نتايج پژوهشها و بررسیهای بالینی برمیآید، این است که تهدید به تنبیه، دروغگویی را کاهش نمیدهد.
اما با گفتن جملاتي مانند: «اگر حقیقت را به من بگویی، پسر شجاعی هستی» و یا «اگر حقیقت را بگویی من و همه به تو افتخار ميكنند» كودك احساس ارزش كرده و بسيار تاثيرگذار است.
انتظار میرود کودکان خیلی خوب به توضیح در مورد فواید صادق بودن واکنش نشان دهند؛ به ویژه اگر این توضیح همراه با نقل قصههایی باشد که نتیجه تربیتی دارد؛ مانند قصه «چوپان دروغگو» که همه ما با آن آشنا هستیم.
در کل، به خوبی میتوان در برابر بسیاری از مسائل تربیتی از کارکرد فرهنگی ـ تربیتی قصهها بهره گرفت ...
برای خواندن بخش دوم - وقتی که بچه ها دروغ می گویند - اینجا کلیک کنید.