Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
دوشنبه 23 مهر 1403 - 01:52

12
شهریور
بازنشستگی، فرصت شکوفایی ( قسمت اول)

بازنشستگی، فرصت شکوفایی ( قسمت اول)

گفتگو زندگی آنلاین با بانو اعظم گلزارمنش که با تلاش و ایستادگی از بازنشستگی تفسیری نو ارائه داد

گفتگو : کوروش شرفشاهی

 

تحریریه زندگی آنلاین : بازنشستگی دوران عجیبی است. یک نفر به محض آنکه بازنشسته می‌شود، با کار، فعالیت و تلاش خداحافظی می‌کند و گویا تازه متولد شده، تنها به فکر گذراندن اوقات است، اما فرد دیگری اهمیتی به بازنشستگی نمی‌دهد و گویا اتفاقی نیفتاده و همان زندگی گذشته را ادامه می‌دهد. البته این رویکردها به میزان درآمد، سطح زندگی، تمکن مالی، وضعیت، جایگاه اجتماعی و گزینه‌های متعددی بستگی دارد. از سوی دیگر بازنشستگی برای زنان و مردان معنا و مفهوم متفاوتی دارد، زیرا باورها و دیدگاه‌های زنان با مردان تفاوت دارد و هر کدام از یک زاویه به زندگی پیرامونی نگاه می‌کنند. در این رابطه با خانم اعظم گلزارمنش گفتگو کردیم. ایشان با وجود تمام فراز و نشیب‌هایی که در 68 سال عمرش پشت سر گذاشته، هرگز به توقف فکر نکرده و همواره به تلاش مضاعف اندیشیده است. آنچه در ادامه آمده، نتیجه گفتگو با این خانم خستگی‌ناپذیر است.

بیشتربخوانید:

نگاهی متفاوت به دوران بازنشستگی

 

 

 

از اولين سالهاي زندگي چه خاطراتي داريد؟

در سال 1332 در اصفهان در يک خانواده معمولي به دنيا آمدم. با وجود آنکه دو برادر داشتم و تک فرزند دختر خانواده بودم، اما هرگز مادرم اجازه نمي‌داد که دختري لوس و ناتوان باشم. مادرم از همان دوران کودکي، روش‌هاي گوناگون خانه‌داري را به من مي‌آموخت و به‌ويژه روي آشپزي تأکيد داشت. مادرم زني کدبانو بود که در همه زمينه‌هاي خانه‌داري توانمندي قابل ‌توجهي داشت. با وجود آنکه از تمکن مالي خوبي برخوردار بوديم، اما مادرم معتقد بود که بايد در آينده زن کاملي براي همسرم و مادري توانمند براي فرزندانم باشم و لازم است تمامي آنچه يک زن کامل بايد بداند را از دوران کودکي فرا بگيرم. به خاطر دارم که يک روز مادرم کله‌پاچه پاک نکرده‌اي را به من داد تا براي پختن آماده کنم، من به مادرم گفتم که از کله‌پاچه بدم مي‌آيد و هرگز امکان ندارد اين غذا را در آينده بپزم، اما مادرم گفت تو دوست نداري، شايد روزي شوهرت کله‌پاچه خواست، بنابراين بايد يک زن خانه‌دار در همه زمينه‌ها توانمندي داشته باشد و به اصرار مادرم کله‌پاچه را تميز کردم و روي گاز گرفتم تا باقي‌مانده موهاي کله‌پاچه از بين برود. يکي ديگر از بخش‌هايي که مادرم خيلي بر يادگيري آن اصرار مي‌کرد، آشپزي و شيريني‌پزي بود. آن موقع مجله زن روز به‌صورت دائم، دستور شيريني‌پزي و آشپزي را منتشر مي‌کرد و به محض اينکه مجله منتشر مي‌شد، آن را مي‌خريديم و همه مواردي که تشريح شده بود را مي‌پختيم و آماده مي‌کرديم. مادرم علاوه بر انواع شيريني‌ها و غذاهاي سنتي، انواع ترشي‌ها، سالادها و دسرها را نيز به من آموزش مي‌داد و تأکيد داشت که بايد همه چيز را ياد بگيرم، تا اگر روزي ازدواج کردم، توان مديريت خانواده را داشته باشم. مادرم همواره به من يادآور مي‌شد که اگر توان لازم را نداشته باشي، روزي خواهد رسيد که سرکوفت مي‌خوري و سرزنش مي‌شنوي، اين تاکيدهاي مادرم باعث شد تا هرگز در آموختن خانه‌داري و آنچه يک زن بايد بداند و بتواند، کم نياورم.

 

اولين تحول در اين روند زندگي را چه زماني تجربه کرديد؟

تحول جدي زندگي من با رفتن به مدرسه و درس خواندن کليد خورد زيرا مي‌بايست آموزشي فراتر از آنچه مادرم آموزش مي‌داد را ياد بگيرم. زندگي من با اين روند ادامه داشت، تا آنکه بنابر باور و روال زندگي‌هاي سنتي، به سن ازدواج رسيدم. در همان هنگام فردي سال‌ها به‌صورت آشکار خواستار زندگي با من بود و همچنان بر درخواست خود اصرار مي‌کرد، اما والدين من رضايت نمي‌دادند، زيرا براي تک دخترشان آرزوهاي زيادي داشتند. والدينم تأکيد مي‌کردند که بايد مدارج عالي علمي را پشت سر بگذارم و به جايگاه بالاتري برسم و پس از آن اگر تصميم به ازدواج گرفتم، انتخاب کنم. اما با کمال تأسف يک‌باره پدرم دچار بيماري سرطان شد و خواستگار سمج من که مي‌دانست مادر و برادرانم هرگز به اين ازدواج تن نمي‌دهند، به نزد پدرم رفت و من را خواستگاري کرد که پدرم نيز به اين ازدواج رضايت داد. پس از فوت پدر و گذشت چهل روز، خواستگار با اعضاي خانواده‌اش به خانه ما آمدند و قولي که پدرم به آنها داده بود را يادآور شدند. البته مادرم همچنان به اين ازدواج راضي نبود، اما در هر صورت به خاطر احترامي که به پدر و قولش داشتيم، به اين وصلت تن داديم.

 بیشتربخوانید:

نسیم آرامش بر ساحل بازنشستگی

 

 

 

ورود به زندگي زناشويي را چگونه آغاز کرديد و آيا محور همان آموزشهاي مادر بود؟

از همان ابتداي زندگي مشکلي نداشتيم، زيرا آموزش‌هاي مادرم به اندازه‌اي کامل و جامع بود که چيزي در خانه کم نداشتيم. اما در همان اوايل ازدواج، با اصرار همسرم به شغل معلمي روي آوردم. همسرم که مي‌دانست چه علاقه‌اي به فعاليت در بيرون از خانه دارم، تأکيد کرد که يا معلم شوم يا هيچ کار ديگري را انتخاب نکنم. بنابراين بدون آنکه دوره‌هاي تربيت معلم را گذرانده باشم، وارد يک مدرسه پسرانه شدم که مطرح‌ترين و توانمندترين مدرسه در اصفهان بود. براي اولين بار در کلاس اول به تدريس پرداختم. اين مدرسه به اندازه‌اي ويژه بود که دانش‌آموزانش از بين خانواده‌هايي با توان مالي بالا يا کساني بود که از خارج به ايران آمده بودند و فرزندان آنان را آموزش مي‌دادند. پس از آن‌که اولين سال تدريس در کلاس اول را به پايان رساندم، دانش‌آموزاني که به کلاس‌هاي بالاتر رفته بودند، حاضر نشدند کلاس دوم را با معلم ديگري سر کنند و اصرار کردند که من معلم آنها باشم. اين دانش‌آموزان که پدرشان ايراني و مادرشان خارجي بود، به‌صورت گروهي به کلاس اول آمدند و حاضر نشدند سر کلاس دوم بروند. والدين آنها نيز که در جريان علاقه فرزندانشان به من بودند، به مدير مدرسه گفتند که در خارج از ايران معلم، از کلاس اول ابتدايي با دانش‌آموزان مي‌ماند و حداقل تا پايان دوره ابتدايي ادامه مي‌دهد. مدير مدرسه نيز هنگامي که اصرار والدين را ديد، اين مسئله را قبول کرد و من تا پنجم ابتدايي تدريس به يک تعداد دانش‌آموز مشخص را ادامه دادم.

 

با اين شرايط پس از پايان پنجم ابتدايي ميبايست به کلاس اول بازگرديد و با دانشآموزان جديد آغاز کنيد، اينطور شد؟

قبل از آنکه اين روش آموزشي به روال تبديل شود، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. عده‌اي که تازه روي کار آمده بودند، بدون آنکه سابقه تدريس، روش تدريس و توانمندي که در سال‌ها آموزش به دست آورده بودم را در نظر بگيرند، از من مدرک دانش‌سراي تربيت معلم را خواستند و من چون اين مدرک را نداشتم و با ديپلم وارد مدرسه شده بودم، به من گفتند که نبايد در اصفهان تدريس کنم و مرا به يک روستا فرستادند. توجيه آنان اين بود که چون به فرزندان ويژه با توان مالي بالا آموزش داده‌ام، طاغوتي هستم، در نتيجه به يکي از مدارس دخترانه در روستاي اصفهانک اعزام شدم.  البته تجربه بسيار خوبي بود. دختران روستايي هر روز از مزرعه به سر کلاس مي‌آمدند و من يک سال تمام در اين روستا تجربه در کنار کودکان کشاورز بودن را تجربه کردم.  پس از آن، آموزش و پرورش اصفهان که به توانمندي من و شايد اشتباه خودشان پي برده بود، خواستار بازگشت من به اصفهان شد و در يکي از مدارس دخترانه تدريس خود را آغاز کردم اين تدريس ادامه داشت تا طرح کاد در مدارس تعريف شد و چون من در نتيجه آموزش‌هاي مادرم، با گلدوزي، بافتني و دوخت‌هاي سنتي آشنايي قابل‌توجهي پيدا کرده بودم، مربي طرح کاد در دبيرستان دخترانه شدم و به آنها انواع بافتني‌ها و گلدوزي‌ها را آموزش دادم.

 

به نظر ميرسد تا اينجا آشپزي هيچ نقشي در زندگي شما نداشته است؟

بخش مهم آشپزي، هنرنمايي در خانه و خانواده است که به خوبي از عهده آن برآمدم. اما همه چيز يک‌باره اتفاق مي‌افتد و تحول زندگي من با آشپزي در مدرسه کليد خورد. هنگامي که به دخترها کار بافت و دوخت آموزش مي‌دادم، در زمينه آشپزي نيز آنها را راهنمايي مي‌کردم که در نتيجه مسئولان مدرسه متوجه تخصص و مهارت من در شيريني‌پزي و آشپزي شدند و از من خواستند که کلاس آشپزي را برگزار کنم. همزمان با اين مسئله طرح کاد پايان يافت و رشته کارودانش در دبيرستان‌ها فعال شد. به دنبال آن، يکي از دبيرستان‌هاي اصفهان را به آشپزخانه مدرن و بزرگي مجهز کردند و قرار شد دخترها دو واحد درسي آموزش آشپزي ببينند و من به عنوان مربي آشپزي کار را شروع کردم. فعاليت من در زمينه آموزش آشپزي به اندازه‌اي چشمگير شده بود که در شهرهاي ديگر نيز مطرح شد تا آنکه يک روز مسئولان آموزش و پرورش اصفهان به مديران دبيرستان گفتند که قرار است از تهران ميهماناني به اصفهان بيايند و عملکرد اولين مربي آشپزي در ايران را بررسي کنند که مدرسه نيز به من خبر داد. در نتيجه تيم کارشناسي از تهران به اصفهان آمد و از آشپزخانه مدرسه بازديد کردند و با توجه به کيفيت و اهميتي که آموزش آشپزي براي دخترها پيدا کرده بود، تصميم گرفتند در تهران نيز کار آموزش آشپزي را در دبيرستان‌هاي کارودانش اجرا کنند.

 بیشتربخوانید:

سفر و گردشگری در دوران بازنشستگی

 

 

 

 

اين تخصص و تجربه شما فقط در سطح آموزش و پرورش مطرح بود؟

ابتدا فقط در آموزش و پرورش بود و از آنجا کليد زده شد. افرادي که از آموزش و پرورش تهران به اصفهان آمده بودند، با دانش‌آموزان صحبت کردند و جزوه‌هايي که در سر کلاس آشپزي توضيح داده و تشريح کرده بودم، مورد توجه آنان قرار گرفت و با پيشنهاد آنها، جزوه‌ها را به اولين کتاب آشپزي خودم در سال 68 تبديل کردم. در آن زمان به دليل آنکه مربي آشپزي در سطح آموزش و پرورش وجود نداشت، قرار شد در هفته دو روز به تهران بيايم و به دبيران دبيرستان‌هاي کارودانش تهران و شهرستان‌ها، آموزش آشپزي بدهم. در اين راستا وزارت آموزش و پرورش به تمام دبيرستان‌هاي سراسر کشور اعلام کرده بود که از هر شهرستان سه نفر که مايل به فراگيري آشپزي و شيريني‌پزي هستند و البته مهارت قابل‌توجهي هم دارند، به تهران بفرستند، شرط هم اين بود که اين افراد تعهد بدهند پس از پايان دوره آموزشي و موفقيت در آزمون، به شهر خودشان بازگردند و به معلمان ديگر آموزش بدهند. بدين‌صورت رسته آموزش آشپزي براي معلمان تعريف شد.

 

کلاسها در تهران برگزار ميشد و انتقال معلم از شهرستان به تهران سخت است، چگونه از اصفهان منتقل شديد؟

من منتقل نشدم و آموزش و پرورش اصفهان با انتقال من مخالف بود، اما چون آموزش و پرورش فراخوان داده بود، 120 معلم از سراسر کشور به تهران آمدند و قرار شد هفته‌اي دو روز به تهران بيايم و آموزش بدهم. در ميدان محسني تهران دبيرستان زينب را تجهيز کردند و در آنجا از ساعت 8 تا 12 براي 60 هنرجو و از يک و نيم تا 6 بعدازظهر براي 60 هنرجوي ديگر آموزش آشپزي مي‌دادم. روال بدين‌صورت بود که يک ماشين مرا از منزل به فرودگاه اصفهان مي‌آورد، سوار هواپيما مي‌شدم و در فرودگاه تهران پياده مي‌شدم و يک ماشين در فرودگاه تهران مرا به دبيرستان زينب مي‌رساند و برگشت نيز به اين صورت بود. در نهايت نيز قرار بر اين شد به کساني که آموزش مي‌بينند، کارت مربيگري و مهارت بدهند. از آنجا که براي من سخت بود هفته‌اي دو بار به تهران بيايم و برگردم و از سوي ديگر اصفهان با انتقال من مخالف بود، يک سال مرخصي بدون حقوق از آموزش و پرورش اصفهان گرفتم. البته آموزش و پرورش تهران درخواست انتقالم را مطرح کرده بود، اما به دليل آنکه اصفهان مي‌خواست همچنان اولين مربي آشپزي متعلق به خودش باشد، با انتقال من موافقت نکرد و من ناچار شدم يک سال مرخصي بدون حقوق بگيرم. در نهايت با رونق رشته آشپزي و شيريني‌پزي در بسياري از مدارس دولتي، رشته آشپزي و شيريني‌پزي در مدارس شکل گرفت.

 

آيا آشپزي فقط براي دخترهاست و اين شغل را زنانه ميدانيد؟

درحالي‌که بسياري از آقايان آشپزهاي ماهري هستند، چگونه مي‌توان آشپزي را مختص به خانم‌ها دانست. اما آموزش و پرورش تفاوت دارد و با تعريف مربي آشپزي و شيريني‌پزي در آموزش و پرورش، آقايان نيز در اين زمينه فعال شدند و اين رشته از انحصار دخترها بيرون آمد و قرار شد پسرها هم بتوانند آموزش آشپزي ببينند و ديپلم آشپزي بگيرند. اما براي من متفاوت بود، زيرا افراد بسياري که دانش‌آموز من بودند، ديپلم گرفتند و در نتيجه تخصصي که اين افراد به دست آوردند، به اندازه‌اي مهم بود که امروزه بسياري از آنها در بهترين هتل‌ها، رستوران‌ها و قنادي‌ها مشغول به کار هستند و من بارها با آنها روبه‌رو شده‌ام.

 بیشتربخوانید:

ملاحظات ازدواج در دوران بازنشستگی

 

 

 

چگونه به فکر آموزش آشپزي به مردم عادي افتاديد؟

در همان زمان که در اصفهان مشغول به تدريس بودم، به فکر آموزش افتادم و يک آموزشگاه فني و حرفه‌اي راه‌اندازي کردم. اما هنگامي که به تهران آمدم، همه چيز متفاوت شد. زماني که در يکي از دبيرستانهاي منطقه 7 مشغول به تدريس شدم، از آنجا که معتقد بودم آموزش آشپزي مي‌بايست همه‌گير باشد، يک پارکينگ 70 متري در آپارتمان داشتم که آن را تبديل به آشپزخانه کردم و براي گرفتن مجوز آموزشگاه آشپزي، به سازمان آموزش و فني حرفه‌اي تهران مراجعه کردم. با وجود آنکه در اصفهان با مجوز آموزشگاه فني و حرفه‌اي من موافقت کرده بودند، اما سازمان آموزش فني حرفه‌اي تهران با اين درخواست من مخالفت کرد، زيرا براساس قانون، کارکنان دولت و از جمله معلمان حق نداشتند مجوز آموزشگاه بگيرند. اما به دليل آنکه سابقه، تجربه و توانمندي را مي‌دانستند، در سازمان آموزش فني و حرفه‌اي به من پيشنهاد کردند که يک فرد معتمد را براي دريافت مجوز انتخاب کنم و من کسي را نمي‌شناختم. اما خانمي به‌تازگي از سازمان فني و حرفه‌اي بازنشست شده بود را به عنوان فردي معتمد به من معرفي کردند و قرار شد مجوز را به نام ايشان بدهند، درحالي‌که هيچ تخصص و تجربه‌اي از شيريني‌پزي و آشپزي نداشت. نکته مهم اين بود که براي آنکه اين خانم بتواند مجوز بگيرد، مي‌بايست نسبت به آشپزي و شيريني‌پزي تسلط داشته باشد. بنابراين شروع به آموزش اين خانم کردم و از آنجا که استعداد لازم را نداشت، چندين بار در آزمون کتبي مردود شد، که اينبار بيشتر از گذشته به او آموزش مي‌دادم تا آنکه موفق شد و زمان آزمون عملي فرا رسيد. براي آنکه با مشکلات آزمون کتبي روبرو نشويم، شروع به آموزش‌هاي گسترده کردم و حتي اين خانم را به خانه خود آوردم و آموزش‌هاي مستمر و تأثيرگذاري را به او ياد دادم. هنگام آزمون نيز بالاي سر او بودم و راهنمايي‌اش مي‌کردم، تا اينکه موفق شد با نمره ناپلئوني، مجوز آموزشگاه را بگيرد و چون همه چيز آماده بود، آموزشگاه را فعال کرديم.

 

به نظر شما اين روش درست بود و آن خانم توانست موفق شود؟

اين خانم هيچ نقشي در آموزش شيريني‌پزي و آشپزي نداشت. همه‌کاره من بودم و ايشان فقط پشت صندوق مي‌نشست و از هنرجويان پول مي‌گرفت. به قول معروف "طرف را ساززن کردم و دهل را به دست خودم داد". متأسفانه با وجود تلاش گسترده‌اي که مي‌کردم، اين خانم در پايان سال اعلام مي‌کرد که سر به سر شده‌ايم و آموزشگاه سودي نداشته است درحالي‌که به دليل استقبال گسترده و حضور هنرجويان فراوان، اطمينان داشتم آموزشگاه درآمدزايي بالايي دارد. پس از گذشت 10 سال متوجه شدم که نبايد به اين خانم اعتماد مي‌کردم و پس از حسابرسي متوجه تخلفات او شدم که به کار آموزشگاه پايان دادم اما از آنجا که مجوز به نام اين خانم بود، ناچار شدم همه چيز را به ايشان بدهم و دست‌خالي به همکاري با او پايان دادم.

 

چرا چنين اتفاقي افتاد و نتوانستيد بدونِ حاشيه به کار خود ادامه دهيد؟

باور من اين است که اين خانم نتوانست محبوبيت و توانمندي من را تحمل کند و در تمامي سال‌ها در بحث مالي عملکرد درستي نداشت که بعد از 10 سال متوجه شدم. همزمان که در آموزشگاه کار مي‌کردم، شرکت نستله از من دعوت به همکاري کرد و استاد آشپزها در شرکت نستله شدم. پس از گذشت مدتي، شرکت نستله مرا به همراه يک مترجم به دبي فرستاد و در آنجا از من آزمون گرفتند که پس از تأييد، من را به عنوان يک فرد توانمند و صاحب‌نظر در آشپزي معرفي کردند. در آنجا افزودني‌هاي لازم براي همه غذاها را تهيه مي‌کردم و به‌صورت يک بسته جامع براي هر غذا بسته‌بندي و عرضه مي‌شد. روش آزمون هم جالب بود. همه افزودني‌هايي که تهيه مي‌کردم، به شرکت نستله مي‌فرستادند و اين افزودني‌هايي که مخلوط کرده بودم، به مواد اوليه مي‌افزودند و با آن غذا درست مي‌کردند. همه غذاهايي که من تهيه مي‌کردم، براي تأييد به افرادي مي‌دادند که پس از خوردن، در مورد آنها نظر بدهند. اين افراد بايد ازدواج کرده و دستپخت همسرانشان را خورده باشند تا بتوانند آن را با غذايي که من مي‌پختم، مقايسه کنند. به عبارت بهتر افراد متأهل غذاهاي دستپخت مرا تست مي‌کردند و تأييديه را به شرکت نستله مي‌فرستادند.

 

يعني بستههايي که شما تهيه ميکرديد، براي همه مردم دنيا قابل استفاده بود؟

مهم‌تر اين بود که آنچه من تهيه مي‌کردم، مي‌بايست طبق ذائقه ايرانيان باشد. من اعلام مي‌کردم که غذا چه کسري‌هايي دارد و چگونه مي‌شود که بهتر پخته شود و آنچه تأييد مي‌کردم، به عنوان غذاي مورد تأييد نهايي وارد خط توليد مي‌شد. اما اين بسته‌ها قرار نبود فقط در ايران فروخته شود، بنابراين مي‌بايست غذاها را با توجه به ذائقه هر کشوري تهيه کنم. به عنوان مثال اروپايي‌ها غذاهاي کم‌نمک دوست دارند و هندي‌ها غذاهاي تند با ادويه بالا مصرف مي‌کنند، بنابراين ‌بايد غذاها طبق ذائقه کشورهاي مختلف تهيه و توليد شود که با توجه به بسته‌هايي که دستور تهيه آنها را داده بودم، نستله در اين زمينه موفق بود.

 

چه اهميتي دارد که بسته مکمل تهيه شود مگر يک خانم خانه نميتواند افزودنيها را به اندازه مناسب به غذا بيفزايد؟

مواد اوليه غذاها مشخص است، اما نکته مهم افزودني‌هايي است که مي‌بايست به غذا اضافه شود تا طعم مطلوبي به دست بيايد. نکته مهم اين است که خانم‌هاي بسياري ازدواج مي‌کنند، اما آگاهي لازم را هنگام ترکيب افزودني‌هاي غذا ندارند، به همين دليل شاهد هستيم خانم‌هايي که تازه ازدواج مي‌کنند و حتي خانم‌هايي که مدت‌هاست زندگي مي‌کنند، براي افزودني‌هاي غذا دچار مشکل هستند، به همين دليل نستله بسته‌هايي را تهيه مي‌کرد که ديگر نياز نبود يک خانم براي افزودن به غذا ادويه‌ها را ترکيب کند. من اعلام مي‌کردم که اين بسته براي چه غذا و چه مقدار برنج، گوشت، حبوبات و مواد اوليه کافي است. بنابراين مقدار تعريف شده زعفران، زردچوبه، فلفل، نمک و ديگر ادويه‌ها ترکيب مي‌شد و در اين بسته قرار مي‌دادند تا دختر خانم که تجربه ندارد يا خانمي که گاهي غذاهايش شور يا بي‌نمک يا تند يا بي‌مزه مي‌شود، با افزودن اين بسته‌ها، تمام مشکلاتش حل شود و بتواند غذاي ايده‌آل بپزد. نکته ديگر همکاري من با شير پگاه بود. در آن زمان بر فرهنگ‌سازي مصرف شير بسيار تأکيد مي‌شد و به همين دليل از من خواستند براي فرهنگ‌سازي مصرف شير در سراسر کشور برنامه بگذارم. در نتيجه در يک برنامه تعريف شده، به مدت 10 سال فرهنگ مصرف شير را در ايران گسترش داديم. روال کار بر اين بود که هر غذايي را که مي‌توانيم با شير تهيه کنيم، به مردم معرفي و تشويق به پخت آن کنيم. گاهي مطرح مي‌کرديم که در غذايي شير يا در غذاي ديگري خامه افزوده شود و موضوع اصلي، استفاده از لبنيات بود. هنگامي که قرار بود سس درست شود، به خانواده‌ها مي‌گفتيم که مي‌توانند خامه، ماست، آب‌ليمو و فلفل را به چه ميزان ترکيب کنند تا سس خانگي مطلوبي به دست بياورند يا روش پخت شير پلو را آموزش مي‌داديم يا براي پختن سوپ تأکيد مي‌کرديم که به‌جاي آب، از شير به علاوه عصاره قلم استفاده شود. در اين مدت يک خانم دکتر و يک خانم مهندس در تمام شهرها مرا همراهي مي‌کردند. خانم دکتر در اين برنامه راجع به مصرف و اهميت شير توضيحاتي ارائه مي‌کرد و خانم مهندس مسئول هماهنگي و مديريت برنامه‌ها بود، اما بقيه کار آشپزخانه در اختيار من و تيمي بود که با خود همراه داشتم. پس از آن 60 برنامه تلويزيوني تهيه شد که در اين برنامه‌ها، روش پخت غذاها را آموزش و توضيح مي‌دادم که با استقبال قابل‌توجهي روبه‌رو شد. به عبارت بهتر همزمان با آموزش و پرورش همکاري داشتم، آموزشگاه فني حرفه‌اي خودم را اداره مي‌کردم، با پگاه و شرکت نستله همکاري مي‌کردم و فعاليت داشتم. با وجود اين همه مشغله کاري، تلويزيون جام جم از من دعوت به کار کرد تا برنامه آموزش آشپزي و شيريني‌پزي را براي شبکه خارج از کشور اجرا کنم. طبق روال معمول، حراست صداوسيما راجع به من شروع به تحقيق کرد و با فعاليت من در صداوسيما مخالفت شد و درحالي‌که بر تسلط من در اجراي برنامه و آشپزي تأکيد داشتند، حراست مرا تأييد نکرد و دليل آن را همکاري من با شرکت نستله عنوان کرد. حراست اعلام کرده بود که نستله يک شرکت اسرائيلي است و من به دليل اينکه با يک شرکت اسرائيلي همکاري کرده‌ام، نبايد در صداوسيما برنامه داشته باشم. جالب توجه اين بود که نستله در داخل ايران فعاليت مي‌کرد و هيچ ممنوعيت و محدوديتي براي آن وجود نداشت، با اين وجود خانم پوريامين که تهيه کننده اين برنامه بود، با حراست مخالفت کرد و با اصرار ايشان وارد تلويزيون شدم و 18 سال با تلويزيون همکاري داشتم و برنامه‌هاي زنده اجرا مي‌کردم، به دليل آن‌که سال‌ها معلم بودم، اين توانمندي را داشتم که بدون هيچ مشکلي، آشپزي و شيريني‌پزي را به صورت زنده آموزش دهم.

 

چگونه با مجله آشپزباشي و دنياي تغذيه آشنا شديد؟

 همزمان که آموزشگاه داشتم و با استقبال خوبي روبه‌رو شده بود، معاون فني حرفه‌اي استان تهران با من تماس گرفت و اعلام کرد که مجله‌اي به نام دنياي تغذيه قرار است اولين سالگرد خود را جشن بگيرد و از من خواست که در جشن اولين سالگرد اين مجله حضور يابم. من در اين مراسم حضور پيدا کردم و به سخنراني پرداختند که پس از آن، بخش آشپزي و شيريني‌پزي مجله آشپزباشي زير نظر من به صورت ماهيانه منتشر شد.

 

 

برچسب ها: زنان، آشپزی، اعظم گلزارمنش، بازنشستگی، دوران بازنشستگی، جامعه تعداد بازديد: 234 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز