گفتگو : سپیده پیری - روزنامهنگار
تحریریه زندگی آنلاین : اینجا خانهای متفاوت از خانههای دیگر است. درش باز است به روی آنها که بارها به درهای بسته خوردهاند، طردشدهاند، فروختهشدهاند، مورد تعرض قرارگرفتهاند و سالها پس از بهبودی هم انگ زن معتاد از چهرهشان پاک نمیشود.
اینجا خانه خورشید است. نور میتاباند به روزگار سیاه زنانی که پناه آوردهاند تا کسی دستشان را بگیرد بدون آنکه قضاوتشان کند. آنها که سرشت و سرنوشتشان با اعتیاد گرهخورده و حالا که به خودشان آمدهاند و میخواهند فرمان زندگی را بچرخانند بهجایی که به قول خودشان کسی به ایشان لگد نزند، جامعه،سنت و فرهنگ چوب لای چرخشان میگذارد.
مقصود همان بغرنج بودن مسیر صعب و سخت بهبودی زنانی است که سوءمصرف دارند و لیلا ارشد که نام و مرامش برای زنان دروازه غار شناختهشده در این مصاحبه از تجربه زیسته و مشاهدات و آرزوهایش میگوید.
او مددکار اجتماعی و مدیرعامل مرکز کاهش آسیب اعتیاد خانه خورشید است. اولین مرکزی که در ایران برای زنان درگیر اعتیاد راه چاره یافت، تابوشکنی کرد و حالا محلی امنوامان برای آنها شده است.
بیشتربخوانید:
خودباوری، مهمترین رکن موفقیت زنان ( قسمت اول)
چرا مقوله اعتیاد؟ آنهم اعتیاد زنان که همچنان تابو محسوب میشود. چه انگیزه و اتفاقی شمارا به این سمت سوق داد؟
بهعنوان یک مددکار اجتماعی بیش از 40 سال است که در حوزه زنان، کودکان و آسیبهای اجتماعی فعالیت میکنم. معمولاً برای حوزههایی که بکر و دستنخورده است انگیزه دارم و سرم درد میکند. زمانی که در دهه 80 تصمیم گرفتم در حوزه اعتیاد زنان فعالیت کنم هیچکس از آن صحبت نمیکرد. در کشورهای درحالتوسعه مانند ما که سنتها، مذهب و فرهنگ ویژهای داریم صحبت از زنان و آسیبهای زنان خوشایند نیست. بنابراین راجع به آسیبهای زنان بهویژه اعتیاد خیلی کم صحبت شده بود. ما سالها بود که در مورد اعتیاد مردان اطلاعات داشتیم و نهادهای دولتی هم اقداماتی انجام میدادند، اما در ارتباط با اعتیاد زنان صحبت نمیشد.
من به این نتیجه رسیدم که در این جعبه بسته را بازکنم و ببینم که وضعیت زنانی که به هر دلیلی دچار سوءمصرف شدهاند، چگونه است. دهه 50 یک سال بهعنوان دانشجو در دروازه غار تهران بودم. آن زمان اعتیاد در دروازه غار وجود داشت، اما بیشتر امری مردانه بود و البته مدلش هم با اعتیاد امروز خیلی متفاوت بود. آن زمان همهچیز زیرزمین بود، شیرهکش خانهها و مشتریها در گود بودند و ما در بالا بیشتر فقر و مشکلات را میدیدیم که خیلی هم زیاد بود. بنابراین وقتی در سال 84 پیشنهاد تأسیس مرکز کاهش آسیبهای اجتماعی زنان داده شد، من دوباره دروازه غار را انتخاب کردم چون مراجع و گروه هدف اینجا بودند، اما همچنان اطلاعات در حوزه اعتیاد زنان بسیار کم و محدود بود.
بیشتربخوانید:
بررسی نقش زنان در جامعه از نگاه دین
همانطور که گفتید قطعاً بکر بودن حوزه، روح جستوجوگر شمارا ارضا میکرد. اما فقدان اطلاعات و ناشناخته بودن مسئله و گروه هدف قطعاً با مشکلات زیادی همراه بوده، چقدر تحتفشار و تهدید بودید؟
کار کردن در حوزه آسیبهای اجتماعی دشواریهای خودش را دارد اما وقتیکه بحث زنان میشود و خودت هم یک زن هستی این شرایط برای کار کردن سختتر و تنگتر است. اما باور کنید که در مدت 17 سال من هرگز تهدیدی از جانب گروه هدف، مردم، ساقی و سوءمصرف کنندگان نداشتم. آنها باور کردند و پذیرفتند که به قول خودشان من آدمفروش نیستم، واژهای که در فرهنگ و طبقه اجتماعی ما معنی ندارد و در خانوادهها کسی در مورد آدمفروشی صحبت نمیکند اما این زنان بارها و بارها توسط ساقی، والدین یا شرکای جنسیشان فروختهشدهاند. ازنظر این گروه وقتی پلیس آنها را میگرفت و لو رفته بودند، یعنی فروختهشدهاند. اینها باور کرده بودند که حضور ما و وجود ما در اینجا قرار نیست که آنها را لو بدهد یا تحقیر، سرزنش و قضاوت شوند. در آغاز کار یعنی سال 1385 از بهبودیافتگان خانم و آقا خواستم که گشت امدادرسان ما باشند. ما به محلات میرفتیم و حضورمان را اعلام میکردیم. به بقالی که سیگار یا کبریت میفروخت یا حتی خود کارتنخوابها. درواقع ما وارد ارتباط میشدیم تا ما را بشناسند. طوری شد که روزی 10 نفر به ما مراجعه میکردند. پرسیدم چطور ما را پیدا کردید میگفتند که به ما گفتهاند اینجا مرکزی است که به آدم لگد نمیزنند. این صحبتها فراگیر شده بود چون من از همان ابتدا این اصل را مدنظر قراردادم که همه مراجعین فارغ از آنکه تنفروش است یا فرزندش را فروخته، شایسته احترام است و حق دارد از خدمات مرکز استفاده کند. ما همه افراد را بانام کوچک و پیشوند خانم صدا میکردیم.
اجازه نمیدادیم جز نام واقعی با برچسبهایی مثل کوتوله و ... همدیگر را صدا کنند. آنها میدانستند که اینجا کسی حق ندارد فحش بدهد درحالیکه فحش دادن در صف حمام و غذا و .... جز زندگی عادیشان بود اما ما داشتیم تمرین میکردیم حداقل طی 7 ساعتی که در مرکز هستند فحش ندهند به این خاطر که به تغییر معتقد بودیم و برای این تغییر باید از جایی شروع میکردیم.
ما از طرز صحبت کردن، وضعیت سلامت و ارتباطاتشان شروع کردیم. در رویهای که پیش گرفتیم احترام و تأیید وجود داشت چون این گروه از زنان چنین مفاهیمی را تجربه نکرده بودند. چراکه در خانوادههای گسسته و درگیر زندگی میکردند که فقر و نداری و خشونت وجود داشت، قدرت پدر و برادر حاکم بود. درنهایت این افراد همه این اتفاقات را کنار میگذاشتند و از شهرشان خارج میشدند. حتی نمیدانستند که بیرون چه میگذرد و فکر میکردند که اگر از شهرشان بیرون بیایند همهچیز خوب میشود. درواقع ما یک تمرینی را باهم در عمل شروع کردیم نه با موعظه و نصیحت و حرف و آنها هم کمکم باور کردند.
افرادی که به شما مراجعه میکردند انگیزه ترک داشتند؟
ما در 10 سال نخست بهعنوان اولین مرکز کاهش آسیب اعتیاد زنان در ایران و خاورمیانه مطابق ماده 15 ستاد مبارزه با مواد مخدر فعالیت میکردیم که اعتیاد را بیماری میشناختند. پس در آن برهه زمانی زنانی که سوءمصرف داشتند میآمدند و متادون دریافت میکردند. در آن سالها ما یک مرکز روزانه بودیم. کسانی که سوءمصرف داشتند صبحها میآمدند، صبحانه و ناهار گرم میخوردند، حمام میکردند، پوشاک دریافت میکردند و متادون میگرفتند. ما به مدت 10 سال متادون را از وزارت بهداشت میخریدیم. پزشک، مددکار اجتماعی، پرستار و روانشناس هم میآمدند و خدمات میدادند. بسیاری از مراجع توسط دوستانشان تشویق میشدند که بیایند و یک فضای امن داشته باشند. اینجا فقط ناهار و حمام نبود. فیلم پخش میکردیم و یوگا خنده داشتیم. چون خیلی وقتها اعتیاد یا از افسردگی است یا بعدش فرد را به افسردگی دچار میکند. ما سعی میکردیم فضای خوب و جذابی مهیا کنیم مثلاً برایشان تولد میگرفتیم. چیزی که هیچوقت تجربه نکرده بودند.
اما بعد از ده سال ماده 16 مورد تأیید قرار گرفت که معتقد به ترک اجباری در کمپ بود. ما هم تغییراتی در رویکرد مرکز ایجاد کردیم و تصمیم گرفتیم به مرکز حمایتهای اجتماعی و کاهش آسیبهای ناشی از سو مصرف تغییر و به زنان بهبودیافته کمک کنیم. درواقع الآن تمرکزمان بر بهبودی و پایداری شرایط است. مثلاً اجاره خانهشان را پرداخت میکنیم، با خدمات حقوقی برای خودشان و فرزندانشان شناسنامه میگیریم و به اشتغالزاییشان کمک میکنیم. در یککلام همه آنچه کمک میکند یک زن سرپا بماند.
بیشتر بخوانید:
نگاهی به نقش بانوان در مبارزه با کرونا
تابو بودن اعتیاد زنان در جامعه ما چقدر مسیر ترک و بهبود را در مقایسه با مردان دشوارتر میکند؟
بله همانطور که گفتید در کشور ما ترک اعتیاد برای زنها بغرنجتر است. مواردی داشتیم که یک خواهر و برادر در خانواده اعتیاد داشتند. برادر احترام داشت، اجازه داشت سر یخچال برود، برایش پول جمع میکردند تا ترک کند اما به دختر میگفتند که آبروی ما را بردی و ازاینجا برو و طردش میکردند. ما خیلی اوقات مورد تمسخر و تعجب کارشناسان سازمانهای مربوطه بودیم. آنها میگفتند اینجا هتل است و پلوخورشت میدهید. درحالیکه زنانی که ماهانه پریود را تجربه میکنند یا فرزند شیرخوار دارند یا باردارند حتماً باید تغذیه مناسبی داشته باشند. ما از هیچ نهادی کمک مالی دریافت نمیکردیم، بلکه همکاری و کمک مردم بود. البته این را هم بگویم که برخی خیرین سنتی حاضر نیستند به زنانی که تنفروش هستند و یا سوءمصرف دارند کمک کنند. برای من مهم بود که این افراد بدانند حقدارند غذای خوب بخورند، سرپناهی داشته باشند و امنیتشان به خطر نیفتد. چیزی که در طول عمرشان نشنیده بودند، حقی که هیچوقت هیچکس برایشان قائل نبود. در کشورهای مثل ما اعتیاد زنان انگ دارد و تابو است چون جایگاه مادر و ارتباط نزدیم مادر با فرزند در خانه پررنگ است. پس وقتی مادر دچار اعتیاد میشود بچهها عدم امنیت زیادی تجربه میکنند.
از طرفی زنان به دلیل قدرت باروری به دلیل اعتیاد مورد آسیبهای زیاد و بارداریهای ناخواسته قرار میگیرند. درواقع زنان به لحاظ جسمی، روانی و عاطفی در قبال اعتیاد آسیبپذیرترند و این موضوع مشکلات اعتیاد زنان را پیچیدهتر میکند. مثالی میزنم تا پیچیده بودن شرایط را بهتر درک کنید.
یکی از مسائل عمده ما در سالهای نخست که مرکز روزانه بودیم، این بود که زنان ناگزیر بودند شبها را دوباره در پارک بگذرانند. اینجا حمام میکردند و روپوش و کفش نو میپوشیدند اما صبح بالباس پاره و گریان برمیگشتند و میگفتند دیشب در پارک مورد تعرض قرارگرفتهاند. صبح که از ایشان آزمایش میگرفتیم، مثبت بود. به ایشان میگفتم تو از امکانات اینجا رایگان استفاده میکنی و برایت هزینه میشود تا تغییر کنی. در جواب به من میگفتند «اگر تو دیشب جای من مورد تعرض بودی دو تا دود نمیگرفتی که فراموش کنی. به بیخیالی بزنی. من باید چکار میکردم.» کار میدانی این حسن را دارد که متوجه حفرهها و جاهای خالی میشوید.
وارد مذاکره شدیم که از سازمان بهزیستی بخواهیم خوابگاه زنان داشته باشند. خیلی تلاش کردم که به ایشان بگویم به یکسر پناه برای زنان احتیاج داریم. گفتند پولنداریم و الآن نمیشود. بعد از 6 ماه و با پیگیریهای مکرر
گفتند ما این کار را انجام میدهیم به شرطی که شما مسئولیت خوابگاه را بپذیری. من نپذیرفتم. چون بهعنوان مددکار اجتماعی اساس ما در اینجا بر این بود که آدمفروش نیستیم. اگر من مسئولیت را پذیرفته بودم به هر دلیلی و بابت هر اتفاقی که میافتاد پلیس میخواست آنها دستگیر کند از چشم من میدیدند و میگفتند تو ما را لو دادی. متأسفانه این ماجرا آنقدر طولانی شد تا در یکی از شبهای یخبندان زمستان سال 1386 یکی از زنان که شب را بیرون خوابیده بود، یخ زد و فوت کرد. عصر روز حادثه مدام به من میگفت جایی ندارم، کجا بروم. دائم این پا و آن پا میکرد که نرود. سختترین مرحله کار ما ساعات خداحافظی است. زنان بهعناوینمختلف معطل میکنند که نروند. یکی جارو میکشد یکی گردگیری میکند تا زمان بخرد. آن زن هم واقعاً جایی را نداشت. اینها نمیتوانند همدیگر را به اتاقهای اجارهایشان ببرند چون صاحبخانه دادوبیداد راه میانداخت که چرا یک نفر اضافه آمده و باید پول اضافه بدهی. خلاصه که آن زن یخ زد و من صبحی که متوجه این موضوع شدم زمین و زمان را به هم دوختم، با سازمان بهزیستی و مبارزه با مواد مخدر ارتباط گرفتم. درنهایت اولین خوابگاه 30 تخته زنان تأسیس شد. ما هم در تجهیز کمک کردیم. مقاومت اولیه شکسته شد و کمکم خوابگاه دوم و سوم را هم تأسیس کردند. اما مشکل دیگری خودش را نشان داد.
خوابگاهها طبق اساسنامه بهزیستی زنان را با فرزندانشان نمیپذیرفتند و حالا باید بچه بیرون میماند. من برای حل این مشکل طرحی دادم که متولیان امر میگفتند به درد کشورهای حوزه اسکاندیناوی میخورد و ما امکان اجرای آن را نداریم. من پیشنهاد دادم که اگر زنانی شرایط را تغییر دادند و بهسلامت رسیدند مثلاً هشت نفر را در ساختمانی اسکان بدهیم که هرکدام یک اتاق شخصی داشته باشند. یک نفر مسئول نگهداری از بچههایشان شود و آن 8 زن کار کنند و تا یک سال پول پسانداز کنند که بتوانند سال بعد مستقل شوند و جایشان را به زنان دیگری بدهد. با کمک خیریهها هزینه خانه و خوراکشان تأمین میشد. ما هم خدمات روانشناسی و درمانی میدادیم. اما این طرح اجرا نشد. درحالیکه متولیان همچنان به گرمخانهها اعتقاد داشتند. چطور میشود در محلات جایی را در نظر گرفت که چند صد فردی که سو مصرف دارند در آن رفتوآمد کنند. مردم محله این را نمیپذیرند. اگر هم گرمخانهها را به خارج از شهر منتقل کنند بازهم مقدور نیست. نمیشود این جمعیت زیاد را از دروازه غار برای خواب به ورامین یا شهرهای اطراف ببرند. خلاصه که مدل خانههای 8 نفرِ مؤثر بود. ما نمیتوانیم این افراد را تا آخر عمر در مکان گروهی همراه با مهدویت و تحقیر نگهداریم یا آنها را یکدفعه وارد جامعه کنیم. بهترین شیوه کمک به توانمندسازی و استقلال زنان بود که اجرا نشد.
از بهبود و توانمندسازی گفتید اما چقدر شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه پذیرای زنانی است که از سوءمصرف نجاتیافتهاند؟
تازه بعد از ترک و بهبود مشکلات زنان شروع میشود. نمونه بارزش وضعیت بد دندان و لثههایشان بود. معمولاً مورد قضاوتهای ظاهری قرار میگرفتند و کارفرماها به آنها اعتماد نمیکردند و همچنان انگ معتاد میخوردند. یا مثلاً فرزندانشان میگفتند «ما خجالت میکشیم، مدرسه نیا، همه میفهمند معتاد بودی»
این زنان یا دندان ندارند که اصلاً مزه غذا را حس نمیکنند یا آنقدر دندان خراب دارند که به خاطر درد بازهم به مصرف رو میآورند. بیشترین عود آدمها بعد از سو مصرف زمانی است که خیلی غم یا سوگدارند یا زمانی که خیلی خوشحالاند.
ما باید تلاش کنیم اگر آدمی قرار است به زندگی برگردد، کامل برگردد یعنی مشاوره روانشناسی برود، دندان و ظاهرش درست شود و حتماً یک حرفه و مهارت برای توانمندسازی بیاموزد. در این زمینه انجمن نیکوکاری دندانپزشکی ایران پذیرفت به زنان بهبودیافته و حتی آنهایی که اچ آی وی مثبت هستند خدمات رایگان بدهد. همه اینها باعث شد ظاهر زنان به شرایط عادی برگردد و بتوانند عزتنفس ازدسترفتهشان را احیا کنند. یا مثلاً در بخش مهارتآموزی و اشتغال هر چه تلاش کرده بودیم به بادرفت. چراکه کرونا و تحریمهای سال 97 باعث تعطیلی سالنهای عروسی و تولیدیهایی شد که زنان بهبودیافته در آنجا مشغول بکار بودند. این زنان در بخش مونتاژ مشغول بودند. مثلاً کارت عروسی و پاکتهای زعفران را میچسباندند. پیچ و مهره بستهبندی میکردند. آنها بر اساس ساعت کار دستمزد میگرفتند و کار جمعی را تمرین میکردند. اما فقر و فشار اقتصادی که در این سالها فراگیر شد دیگر برای تولیدیها توجیه مالی نداشت که بخشی از کارشان را به ما بسپارند و زنانی که در مسیر تغییر و توانمندی بودند باز هم آسیبهای جدی دیدند.
شما در قالب یکنهاد غیردولتی سالهاست کوشیدهاید گرهای از زندگی زنان طردشده بازکنید درحالیکه همواره بخش مهمی از فعالیت سمنها و نهادهای غیردولتی در ایران صرف مقابله با تصورات و تهدیدهای امنیتی میشود. چرا فعالان اجتماعی آنقدر با تهمت و سو ظن مواجهاند؟
این نگاه سختی کار را چند برابر میکند. ما با گروه هدفمان مشکل نداشتیم چون میدانستیم چکار میکنیم و آنها چه مشخصاتی دارند. درواقع آنها هیچ تهدیدی برای ما نبودند. درحالیکه آدمهایی آمدند و رو به روی ما نشستند و گفتند تو باید به ما پاسخگو باشی (نهادهای امنیتی و سیاسی)، من میگویم مجوز وزارت کشور، سازمان بهزیستی، ستاد مبارزه با مواد مخدر و.. را دارم و آنها هم میگویند ما این مجوزها را قبول نداریم، ببند و برو. خلاصه میخواهم بگویم داستان خیلی پیچیدهتر از این حرفها هست.
یعنی اگر شما مرکز کمک به مردان آسیبدیده بودید آیا همین چالشها را داشتید؟
نه ماهیتاً زنان بیشتر زیر ذرهبین هستند و نگرانیهای بیشتری را در بقیه ایجاد میکنند.
احساس میکنید بهعنوان یک زن توانستهاید رسالتتان را در قبال زنان دیگر جامعه بجا آورید؟
با همه محدودیتها، سنگاندازیها و مقاومتها میگویم بله، وقتی میبینم یکی از دختران این مرکز رزمیکار شده و در سطح ورزش قهرمانی توانسته مدالآور شود، وقتی میبینم تعدادی از خانمهایی که قبلاً اینجا بودند حالا در سلامت کامل راننده اسنپ شدهاند یا دیگری توانسته با خیاطی خرج زندگی و فرزندانش را بدهد همه اینها یعنی ما در مسیر درستی هستیم. بسیاری از این زنان الآن همکار ما هستند و دارند به زنان دیگر خدمت میکنند.
6 نفر هم مددکاری اعتیاد خواندهاند. رشتهای که تا پیشازاین بیشتر متعلق به مردان بود. من همیشه از زنان بهبودیافته میخواهم به مراجع جدید مرکز، مشاوره بدهند. تلاشها و حمایتهایی صورت گرفت که سبب تغییر رفتار و مسیر زندگی زنان شد. مشاهده این دستاوردها لذتبخش است و حس رضایت ایجاد میکند.
درواقع ما در تمام این سالها تلاش کردیم صدای زنانی باشیم که هیچکس صدایشان را نشنیده بود. ما تلاش کردیم زنگها را به صدا دربیاوریم تا همه بشنوند و بدانند که میشود اقدام مؤثری انجام داد تا زنان آسیبدیده بهبود یابند و شهروند بهتری تبدیل شوند.
درنهایت چه آرزویی برای زنان درگیر اعتیاد دارید که تاکنون امکان انجامش را نداشتید؟
دوست داشتم خدمات و امکانات بیشتر و بهحق در اختیار این گروه از زنان قرار بگیرد. این افراد اگر وام مسکن و اشتغال برایشان درست نشود و دفترچه خدمات درمانی نداشته باشند، زنجیره بهبودی قطع میشود. آدمی که قرار شده برای خودش قدم بردارد و بهسلامت برسد، اگر نتوانیم حمایتش کنیم تا به این مراحل برسد کار زیادی نکردهایم و همیشه خطر بازگشت وجود دارد.
از سوی دیگر من امیدوارم که پیشگیری در کشور ما در سطح یک، اتفاق بیفتد چون سالهاست که اغلب نهادهای مدنی و سازمانهای دولتی پیشگیری سطح 3 را انجام میدهند یعنی زمانی که فرد اعتیاد پیدا کرد و به دروازه غار رسید ما آماده کمک میشویم درحالیکه ما به پیشگیری سطح یک نیاز داریم. ما نیاز داریم که مددکاران اجتماعی بهعنوان پیشگیری سطح 2 در مدارس حضورداشته باشند و مسائل دانش آموزان را پیدا کنند.
من آرزو دارم همه افراد بهویژه آنهایی که در مسیر بهبود و رهایی هستند امکان دسترسی به خدمات مشاوره و روانپزشکی را داشته باشند و این خدمت ضروری آنقدر هزینهبر نباشد و موردحمایت بیمه قرار بگیرد.