به قلم : علیاصغر احمدزاده
تحریریه زندگی آنلاین : در جاییکه بزرگ شدهام، به دوران کودکیام فکر میکنم. زمانیکه تحصیلاتم ابتداییام را شروع کردم، محیط پیرامونم شکل دیگری بود. شهرسازیهای بهشکل امروزین نبود و بارندگی زیاد، طبیعت بکر، باغات پرطراوت و منابع آلودگی کم بود. من در شهری کوچک قد کشیدم و طی ین قریب به چهار دهه، وقتی به اوایل کودکیام فکر میکنم، میبینم که ما چه بلایی سر سیاره زمین آوردهایم! حتی بهخاطر دارم که برخی از گونههای جانوری، خصوصاً تعدادی از پرندگان، دیگر نیستند و گویا انقراض یافتهاند! این سؤال برایم پیش آمده است که انسان چگونه دست به تاراج و تسخیر طبیعت میزند؟ روند تغییرات بهقدری سریع است که حتی عمر افراد جوان نیز، میتواند این تغییرات را لمس کند. پدیده مدرنیسم، فاجعه بزرگی خلق کرده و انسان بهعنوان عامل اصلی تخریب طبیعت بهحساب میآید و جالب اینکه صداهای کوتاه در مورد فجایع زیستمحیطی، فیالفور خفه میشوند. چرا که منافع اقتصادی، در گرو تخریب طبیعت است و صدای صاحبان ثروت، پرهیاهوتر از صدای حافظان محیطزیست است. سؤال اساسی این است که واقعاً رابطه بین انسان و طبیعت چه بود و این رابطه در طول قرنهای متمادی چگونه دستخوش تغییرات شگرف شده است؟ زمانی بود که انسان، اسیر طبیعت بود و اینک بر آن سروری میکند!
بیشتربخوانید:
به خاطر مشکلات، مهربانی را از یاد بردهایم!
نقش مادری طبیعت
رابطه انسان و طبیعت از دیرباز دستخوش اتفاقات گوناگونی بوده است. طبیعت در نقش بستر و مادری برای انسان که گاه او را تشویق و گاه او را تنبیه کرده نمود یافته است. انسان در همین بستر توانست رشد پیدا کند. از دل همین بستر ابزار بسازد و با این ابزار زندگی خود را بهشکلی متفاوت دنبال کند. رابطه انسان و طبیعت در دورههای مختلف دستخوش تغییرات و اتفاقات متفاوت بوده است.
از سالهای دوری که انسان برای در پناه ماندن از خطرات طبیعت به غارها پناه آورد؛ یا دورانی که انسان کمکم بهواسطه ابزار و سلاحهایی که ساخت بیشتر سفر و ماجراجویی کرد. تا به حال که نوع بشر استفاده خود از منابع طبیعت را به حداکثر رسانده است. شاید بتوان رابطه انسان با طبیعت را به سه شکل تعریف کرد. دوران اولیه که انسان در اکثر مواقع مغلوب قدرت و عظمت طبیعت بود. دوران میانی که شاید بهنوعی همزیستی و همراهی با طبیعت دست یافت و دوران معاصر که انسان ادعای غلبه و چیره شدن بر طبیعت را کرد. از منظر انسان اتفاقاتی بودند که این رابطه را دچار تحول کردند. اتفاقاتی از قبیل ساخت ابزار و سلاح از سنگ. دوران شکار و کاشت و جمع آوری آذوغه.
انسانگرایی محض
شاید مهمترین اختراع انسان، آتش باشد که منجر به تحولی شگرف در سرنوشت بشر شد. اتفاقاتی از قبیل تولید انواع آهن نیز کاملاً وابسته به همین اختراع بشر بود. همانطور که گفته شد رابطه انسان و طبیعت در دوران باستان همخوانی و هارمونی بیشتری داشت. در متون کهن هندی طبیعت و دنیای پیرامون بهنوعی در قالب «خدا» معنی میگرفت. آنها اعتقاد داشتند طبیعت پیرامون انسان مقدس است و همواره برای محیطزیست احترام و ارزش خاصی قائل بودند. آنها معتقد بودند تخریب طبیعت ضربهای به پیکر هستی خود انسان است. در یونان باستان هم فیلسوفان طبیعت وجود داشتند که به بررسی طبیعت و جهان اطراف میپرداختد. پس از رنسانس و شیوع افکار فیلسوفانی چون دکارت اما رابطه انسان و طبیعت دچار تحول شد. تحولی که منجر به فاصله گرفتن انسان از طبیعت میشد. دکارت میگفت حقیقت انسان اندیشه و حقیقت طبیعت بعد است. از این رو انسان تنها موجود دارای روح در هستی تلقی میشد و در واقع اومانیسم و انسانگرایی عصر جدید باعث شده بود که انسان خود را غالب بر طبیعت بداند و با تمام توان، دست به تسخیر آن بزند. انسان تصور میکرد که دست برتر را در طبیعت دارد و سرور همه جانوران، گیاهان و نباتات است.
بیشتربخوانید:
کودکان فرشته هایی بدون بال
ستایشگران طبیعت
گرچه این تفکر تا سالها بر بشر حکمفرما بود اما بار دیگر انسان به اصل خویش بازگشت. فیلسوفانی چون ژان ژاک روسو، هگل و هایدگر اندیشمندانی بودند که با نظرات دکارت مخالفت کردند. روسو خود را ستایشگر طبیعت میخواند و آن را مادر و زمینه انسان میدانست. هگل آلمانی هم در قرن ۱۹ با کتابهایش بر یکپارچگی روح انسان و طبیعت تاکید کرد. او معتقد بود روح و حقیقت هستی یگانه است و انسان و طبیعت اطرافش جدا از هم نیستند. هایدگر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم دیگر اندیشمندی بود که به این تفکر انسانمحور تاخت.
او این تفکر که انسان میتواند با هویت سرور عالم، به تخریب و تسخیر محیطزیست بپردازد نادرست میدانست. از نظر هایدگر، انسان بدون طبیعت اطرافش هیچ حقیقت و وجودیتی نمیتوانست داشته باشد. بعدها این یکپارچگی علاوهبر فیلسوفان در نزد عارفان و حتی فیزیکدانان نیز مورد تأیید قرارگرفت. دیوید بوهم، فیزیکدان بزرگ قرن بیستم پس از کشف پتانسیل کوانتومی، مرزگذاری میان ما و طبیعت را بیمعنا دانست. او معتقد بود کل موجودات عالم مرتبط هستند و آسیب به هر جزء به کلیت یکپارچه آن صدمه میزند. البته این نوع تفکر، اگرچه مطلوب مینماید اما بهنظر میرسد دیگر دیر شده انسان راه تسخیر طبیعت را آموخته بود.
تخریب محیط زیست بهدلیل پیامدهای ناگواری که برای بشر بههمراه داشته است تبدیل به یکی از بزرگترین چالشهای دنیای معاصر شده است. این بحران با رشد جمعیت و تغییر شیوه زندگی، پیشرفت تکنولوژی، گسترش دنیای صنعتی و ماشینی در عرصههای مختلف زندگی رفتار انسان در قبال محیطزیست را به رفتاری بحرانآفرین تبدیل کرده است.
بحرانهای محیطزیستی معاصر، زاییده اندیشههای مادینگر، توسعهطلب، سلطهجو و از تبعات آشفتگی ارتباط انسان و محیط است.
بهراستی در بررسی رابطه انسان و طبیعت در دورههای مختلف و چگونگی تغییر این نگرش از گذشته تا به امروز در زندگی انسان معاصر چه نکات قابل فهم وجود دارد؟ ما چگونه میتوانیم این زیادهخواهی انسان را صورتبندی منطقی کنیم با اینکه نیک میدانیم این تسخیر طبیعت در آینده خود ما آثار منفی برجای میگذارد؟ حتی محققان اعتقاد راسخ دارند که شیوع بخش زیادی از بیماریها، منجمله همین کروناویروس، زاییده دخالت بیپایان انسان در طبیعت است.
حالا چهعواملی باعث خواهد شد که انسان امروزی دوباره احساس یکپارچگی با طبیعت داشته باشد؟ چرا انسان نمیتواند دوباره طبیعت را بهمثابه مادری مهربان حساب کند و نسبت به آن احساس تعلق، دلبستگی و احساس آرامش داشته باشد؛ چون داشتن این نوع تفکر، در تعیین نوع تعاملات انسان با محیطزیست نقش اساسی دارند.
انسان مخرب
این روزها با رشد تکنولوژی و زندگی شهری رابطه انسان و طبیعت دستخوش تغییراتی شده است. انسان با تولید انواع مواد شیمیایی و پلاستیکی و آلودگی به طبیعت خود ضربه میزند. این فرآیند بهطوری بوده که طی سالهای اخیر شاهد تغییرات اقلیمی و آبوهوایی بودهایم. این تغییرات سبب انقراض گونههای جانوری و گیاهی و حتی آتشسوزیهای گسترده جنگلها شده است.
البته گروهها و نهادهایی در تلاش برای احیای محیطزیست فعالیتهایی کرده و میکنند. اما برای ایجاد تحولی در این رابطه نیازمند نوعی فرهنگسازی عمومی هستیم. بهترین اتفاق این است که این تحول را از خود شروع کنیم. احترام به محیطزیست اطرافمان در واقع احترام به خود و یکپارچگی جهان هستی است. جامعه از تکتک افراد تشکیل میشود پس کافی است هرکدام نقش خود را بهدرستی ایفا کنیم. کوچکترین کارها به حساب میآیند. کافی است من تهسیگارم را مثل همیشه روی زمین نیاندازم. کافی است بیشتر مراقب زبالههای پلاستیکی که تولید میکنم باشم.
کافی است کمتر با ماشین شخصی و تکسرنشین تردد کنم. کافی است از ظروف چندبار مصرف بهجای ظروف یکبارمصرف استفاده کنم. شاید حالا هم برای نجات کامل محیط زیستمان دیر باشد. اما شاید اگر همین حالا به عادتهای آسیب رسان خود فکر کنیم آنها را تغییر خواهیم داد.