با یک اشتباه بزرگ در دوران جوانی، نه تنها اعتماد و اطمینان پدر و مادرم که بزرگترین سرمایه زندگی ام بودرا از دست دادم بلکه آینده و سرنوشت خودم را نیز با هوی و هوسهای هیجانی که نام عشق بر آن گذاشته بودم تباه کردم و ...
دختر ۲۰ ساله در حالی این جملات را بر زبان میراند که اعتقاد داشت به خاطر این رسوایی و آبروریزی دیگر هیچ گاه فرصت ازدواج نمییابد و هر بار خواستگارانش با دیدن تصاویر زنندهای که با پسری غریبه دارد از او متنفر میشوند. این دختر دانشجو که از شدت شرم نمیتوانست به چشمان پدرش نگاه کند، درباره این ماجرای تلخ به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: سال گذشته زمانی که در ترم اول رشته نرم افزار رایانه تحصیل میکردم یکی از همکلاسی هایم به بهانه گرفتن جزوه درسی به من نزدیک شد. او مدعی بود من با دقت و با خط زیبا موضوعات درسی را یادداشت میکنم. به همین دلیل با ظاهری موقر و خیلی مودبانه از من خواست تا جزوه درسی ام را برای گرفتن کپی در اختیارش بگذارم. من هم که از تعریف و تمجیدهای او لذت میبردم جزوه ام را در اختیارش قرار دادم و بدین ترتیب روابط ما با یکدیگر در حالی آغاز شد که او شعر زیبا و عاشقانهای را در برگه آخر جزوه ام نوشته بود.
از آن روز به بعد نه تنها سعی میکردیم در محیط دانشگاه یکدیگر را ملاقات کنیم بلکه روابط ما به فضاهای مجازی نیز کشیده شد و همواره با هم چت میکردیم. در این میان روزی «فرزین» خواهرش را برای دیدار من به دانشگاه آورد که همین موضوع اعتماد مرا به او افزایش داد چرا که با خودم میاندیشیدم اگر او قصد ازدواج با مرا نداشت مرا به خواهرش نشان نمیداد. خلاصه روابط ما بیشتر میشد تا جایی که من به بهانههای مختلف مانند کلاسهای فوق العاده درسی، پدر و مادرم را فریب میدادم و به ملاقات فرزین میرفتم. او نیز که مدعی بود به خاطر وقار و متانت من عاشقم شده است در مکانهای خلوت مختلف از من و خودش عکسهای سلفی تهیه میکرد. ارتباط پنهانی من و فرزین به جایی رسید که او روزی مرا به منزل خواهرش که در مسافرت بودند دعوت کرد. من هم به خاطر علاقه و اعتمادی که به او داشتم به بهانه یک امتحان کلاسی از خانه خارج شدم و به نشانی منزل خواهر فرزین رفتم. آن جا هیچ کس نبود و کلید منزل در دست فرزین بود. چند ساعت کنار هم نشستیم و از آینده و رویاهایمان سخن گفتیم. من که دیگر او را نامزد خودم میدانستم خیلی راحت بودم و با گرفتن عکس در صحنههای زشت و زننده مخالفتی نمیکردم.
خلاصه حدود هفت ماه به همین ترتیب سپری شد و من تازه فهمیدم که فرزین قصد ازدواج با مرا ندارد و هدف او از این ارتباط پنهانی رسیدن به خواستههای هوس آلودش بوده است اگرچه مقصر اصلی خودم بودم چرا که من هم بر این گناهان هوس آلود دوران جوانی نام «عشق» گذاشته بودم و خودم را این گونه توجیه میکردم به طوری که هیچ وقت به آبروی خانواده و آینده خودم فکر نکردم. هیچ گاه به ذهنم خطور نمیکرد که او اگر قصد ازدواج با مرا ندارد چرا به صورت آشکار به خواستگاری ام نمیآید و مرا پنهانی به خواهرش نشان میدهد و ...
بالاخره وقتی احساس سرد او را دریافتم من نیز دیگر به ملاقاتش نرفتم و این گونه روابط ما با یکدیگر قطع شد تا این که چند ماه بعد جوانی به نام «حمیدرضا» به خواستگاری ام آمد. او از شرایط مالی و تحصیلی مناسبی برخوردار بود و در خارج از کشور به تحصیلاتش ادامه میداد. ظاهری جذاب و رفتاری بسیار مودبانه داشت. خانواده اش نیز کاملا با این ازدواج موافق بودند و قرار شد بعد از برگزاری مراسم عقدکنان من هم به خارج کشور بروم و در کنار همسرم ادامه تحصیل بدهم.
با این توافق شاد و خندان به دنبال فراهم کردن مقدمات جشن عقدکنان رفتیم و حتی کارتهای دعوت به باغ تالار را هم در بین بستگان و آشنایان توزیع کردیم، ولی دو شب قبل از آغاز مراسم خانواده داماد با اعلام انصراف از این ازدواج پاکتی را با پیک به محل کار پدرم فرستادند. وقتی پدرم آن پاکت را به خانه آورد دنیا روی سرم خراب شد. درون پاکت یک آلبوم کامل از عکسها و تصاویری بود که من و فرزین را در کنار هم نشان میداد. فرزین با نوشتن یک نامه آن آلبوم سیاه را نیز برای خانواده خواستگارم فرستاده بود. من که با دیدن آنها شوکه شده بودم از شدت شرم فقط گریه میکردم، اماای کاش...
شایان ذکر است به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد مشهد) ماجرای تاسف بار این دختر دانشجو در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان