دختر ۲۵ سالهای که برای پیشگیری از یک رسوایی بزرگ دست به دامان قانون شده بود تا از شر مزاحمتهای دوست پسرش رهایی یابد، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: فرزند سوم یک خانواده پنج نفره هستم که تا مقطع دیپلم تحصیل کرده ام، اما بعد از پایان تحصیلاتم سخت گیریهای خانواده ام درباره رفت و آمدهای من زیادتر شد به طوری که حتی نمیتوانستم با دوستانم به پارک بروم یا ساعتی را با آنها بگذرانم.
این مسائل فشارهای عاطفی زیادی را به من وارد میکرد به همین دلیل همواره سعی میکردم به نوعی از محیط خانه دور بمانم. در این شرایط بود که حدود سه سال قبل در خیابان با «بهزاد» آشنا شدم. آن روزها برای سرگرمی و هیجان این رابطه شکل گرفت، ولی آرام آرام به او علاقهمند شدم و به امید تشکیل یک زندگی مشترک به این ارتباط پنهانی ادامه دادم. دیگر وابستگی شدیدی به بهزاد پیدا کرده بودم و همه آینده ام را در کنار او میدیدم. از آن روز به بعد به بهانههای مختلفی از خانه بیرون میرفتم و با بهزاد قرار میگذاشتم. آن قدر با یکدیگر صمیمی شده بودیم که در مکانهای مختلف با هم سلفی میگرفتیم و هنگامی که در محلی خلوت نیز یکدیگر را ملاقات میکردیم او مرا وادار میکرد تا با وضعیتی نامناسب و با پوشش زننده تصاویری از من به عنوان یادگاری برای آینده بگیرد من هم که خام حرفهای او میشدم و او را شوهر خودم میدانستم اجازه میدادم تا این تصاویر را با گوشی تلفن همراهش از من بگیرد. این در حالی بودکه هیچ کس از اعضای خانواده ام در جریان این ارتباط مخفیانه نبودند و تنها خواهر بزرگ ترم را درجریان موضوع قرار داده بودم تا با کمک او بتوانم نقشههای خروج از خانه را برای دیدار با بهزاد اجرا کنم. خواهرم نیز که فکر میکرد بهزاد قصد ازدواج با مرا دارد مرا همراهی میکرد تا این که بعد از گذشت دو سال از این ماجرا به رفتار و حرکات بهزاد مشکوک شدم. او فقط از من سوءاستفاده میکرد و حرفی از ازدواج نمیزد به گونهای که احساس میکردم فقط طعمه هوسرانی هایش شدم. او دیگر علاقهای به من نداشت و درگیر ماجراهای دیگری شده بود. وقتی چشمانم را باز کردم و از حالت عشق و عاشقی بیرون آمدم تازه فهمیدم که بهزاد نه تنها به من خیانت میکند بلکه دچار مشکلات اخلاقی زیادی است. او علاوه بر من با تعداد دیگری از دختران هم سن و سالم نیز ارتباط داشت و حتی با برخی از دوستان خودم خلوت میکرد. وقتی به این ارتباطهای خیابانی او پی بردم تازه متوجه شدم که در یک گرداب فساد افتاده ام و آینده ام را به تباهی کشانده ام.
این بود که نزد بهزاد رفتم و به او گفتم که دیگر نمیخواهم به این ارتباط خیابانی ادامه بدهم؛ اما بهزاد وقتی حرفهای مرا شنید تهدیدم کرد که دیگر نمیگذارد من با کسی ازدواج کنم اگرچه آن روز حرف هایش را جدی نگرفتم، ولی او با خواهرم تماس گرفته و او را نیز تهدید کرده بود که اگر به ارتباطم ادامه ندهم آینده ام را نابود میکند. او آن قدر از انتشار تصاویر خصوصی ام در فضاهای مجازی گفته بود که خواهرم از شدت نگرانی دست و پایش میلرزید، با وجود این من تصمیم خودم را گرفته بودم و نمیخواستم بار دیگر طعمه هوسرانیهای او باشم، اما از آن روز به بعد بهزاد به همراه دوستانش من و خواهرم را تعقیب میکردند و همواره در اطراف منزلمان پرسه میزدند یا از طریق تلفن برای من و خواهرم ایجاد مزاحمت میکردند. در یک دو راهی وحشتناک قرار گرفته بودم از سویی میدانستم بهزاد نه تنها قصد ازدواج با مرا ندارد و دارای مشکلات اخلاقی است بلکه فقط به خاطر هوسرانی هایش مرا دوباره به دام خودش میکشاند از سوی دیگر نیز میترسیدم خانواده ام در جریان این ارتباط مخفیانه قرار بگیرند یا تصاویری را که در کنار بهزاد گرفته ام در فضاهای اجتماعی ببینند و رسوایی بزرگی به بار بیاید. این گونه بود که با همفکری خواهرم تصمیم گرفتم به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری بیایم تا راهی قانونی برای رهایی از این مشکل پیدا کنم.
شایان ذکر است به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی) تلاش ماموران انتظامی با دستور قضایی برای احضار بهزاد به کلانتری آغاز شد و پرونده دختر جوان نیز توسط مشاوران و مددکاران اجتماعی مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان