ركسانا خوشابی؛ كارشناس ارشد مشاوره
متاسفانه با آنكه احساسات عمیق و غنی سرچشمه خلق آثار ارزشمند هنری همچون بسیاری از موسیقیها، نقاشیها و... شناخته میشود و احساس بهطوركلی، برای بقای فرد لازم بهشمار میآید، اما در زمانه ما احساساتی بودن را اكثرا مترادف عاقل نبودن، دانا نبودن، مدبر نبودن و سطحی عمل كردن میدانند!
در بسیاری از خانوادهها كودكان یا نوجوانان احساساتی، مذموم شناخته میشوند و والدین آنها را تشویق میكنند كه عاقلتر و با تدبیرتر شوند و احساسات را كنار بگذارند. مفهوم احساساتی بودن با آسیب پذیر بودن، گول خوردن، فریب خوردن و مانند اینها بیان میشود و در بسیاری موارد بالاخره افراد نمیفهمند چه چیز «احساساتی بودن» بد است و در نتیجه به تدریج عادت میكنند كه پذیرای احساسات خود نباشند و آن را انكار كنند.
از طرفی انكار یا سركوب احساسات هم عمدتا سلامت روان را به خطر میاندازد و فرد را دچار اختلالات یا بیماریهای روانی میكند. به همین دلیل لازم است هر چه زودتر تكلیف خود را با «احساساتی بودن» روشن كنیم و به این نتیجه برسیم كه بالاخره احساساتی بمانیم یا نه؟
بیماریهای روان تنی ناشی از انكار احساسات
سالها بود كه ژانت برای معالجه سردردها و گرفتگی عضلات گردن و شانه به دكترهای مختلف مراجعه كرده بود، اما هیچ پزشكی نتوانسته بود تشخیص درستی بدهد. سرانجام بعد از 4 سال تلاش بینتیجه، ژانت به یك روانكاو مراجعه كرد.
ژانت داستان زندگیاش را تعریف كرد. 36 سال داشت. مادر دو بچه بود و در یك اداره در سمت مدیر تمام وقت كار میكرد. همسرش وكیل بود. ژانت و مادرش (وقتی كه زنده بود) خیلی به هم نزدیك بودند، اما پدرش معتاد بود و رفتار نامتعادلی داشت و وقتی ژانت 7 سالش بود، آنها را ترك كرده و رفته بود.
وقتی پدر رفت، ژانت مسؤولیت مراقبت از دو خواهر دیگرش را به عهده گرفت و مادرش تمام وقت مشغول به كار شد. سالها گذشت و ژانت بزرگ شد، اما یك روز یك راننده معتاد مادرش را زیر گرفت و او مادرش را هم از دست داد.
وقتی روانكاو از ژانت درباره پدرش میپرسید او اصرار داشت كه اصلاً ناراحت و عصبانی نیست. میگفت كه از فوت مادرش هم خیلی ناراحت شده، اما الان دیگر فراموشش كرده و به زندگی ادامه میدهد. وقتی دكتر با ژانت حرف میزد، او از خودش هیچ احساسی بروز نمیداد.
اما به تدریج معلوم شد كه هنوز هم از بحرانهای عاطفی كودكی خود رنج میبرد و مرگ مادرش كه بر اثر بیاحتیاطی یك راننده معتاد بوده، خاطرات زندگی گذشته، پدر معتاد و فرارش را زنده میكند. او در كودكی به خاطر ترس از رفتار خشونتآمیز پدرش دچار یك نوع گسست عاطفی شده بود، یعنی میل به فراموش كردن آن وقایع، باعث شده بود بدون اینكه متوجه باشد، از مواجهه با احساساتش فرار كند.
اما بعد از این گفتگوها، ژانت متوجه قضیه شده بود؛ سعی كرد به جسمش و پیامهایی كه میفرستاد گوش كند و احساسات واپس زده و خشمی كه سالها فروخورده بود را ببیند، درباره آن صحبت كند و برای رفعش اقدام كند. با ادامه این كار، درد شانه و گردنش بهبود پیدا كرد و بعد از 8 ماه سردردهای میگرنی هم از بین رفت.
بدین ترتیب ملاحظه میكنید كه انكار و سركوب یا واپس راندن احساسات كار درستی نیست و میتواند باعث بروز بیماریهای جسمی یا روانی و نیز بیماریهای روان تنی شود.
توجه به نقشه راهنمای درونی
احساسات مثل نقشه راهنمایی برای كشف جهان درون ما هستند. خنده، انعكاس فیزیكی خوشحالی و گریه، واكنش به غم و اندوه است. احساسات دیگر هم در بدن ما واكنش ایجاد میكنند، بعضی از این واكنشها مثل خنده و گریه به راحتی قابل تشخیص و بین همه افراد مشتركند، اما بعضی دیگر پنهان بوده و از فردی به فرد دیگر متفاوتند.
آگاهی از واكنشهای جسم به احساسات برای بهبود كیفیت زندگی حیاتی است. هر چه بیشتر بتوانید فعل و انفعالات درونی خود را تشخیص دهید و به كلام درآورید، بیشتر میفهمید كه چه موقع باید در رفتار و رویه یا نوع روابط خود تجدید نظر كنید. احساسات مثل یك راهنما هستند.
وقتی یك نیاز برآورده نمیشود، این احساس ماست كه به ما اخطار میدهد؛ مثلاً وقتی احساس تنهایی میكنیم، یعنی اینكه نیاز ما به ارتباط با دیگران برآورده نشده است، وقتی احساس طرد شدن میكنیم، نیاز ما به مقبول بودن برآورده نشده است...
برای خواندن بخش دوم- عاقل یا احساساتی- اینجا کلیک کنید.