تهران یکی از کلانشهرهای بزرگ ایران است که مناطق گردشگری زیادی برای تفریح و سرگرمی مردم دارد. این شهر پرهمهمه و زیبا برای هر فردی و با هر روحیهای یک مکان منحصربهفرد برای خوشگذراندن دارد.
گاه روحیهی انسان یک محیط آرام را میطلبد که کمی با خود خلوت کند؛ که خوشبختانه تهران پر است از کافهها و رستورانهای دنج و شیک که جای خوبی برای پاتوق هستند و برخی دیگر به دنبال یک مکان منحصربهفردتر میگردند، تا ساعاتی را در آنجا و در کنار عزیزان خود سپری کنند و آن جا جایی نیست، جز دربند بینظیر!
یکی از معروفترین قسمتهای دربند تهران، میدان سربند و مجسمه سهمتری کوهنورد است که اکنون به عنوان یکی از نمادهای مشهور پایتخت کشورمان شناخته شده است. در مجاورت این مجسمه تاریخی مناظر طبیعی و کوهستانی بینظیری قرار دارد. با ما همراه باشید تا شما را با ماجرای ساخت مجسمه میدان سربند و امیر شاهقدمی، کسی که مجسمه او را در این میدان ساختهاند آشنا کنیم و دلیل انتخاب او را شرح دهیم.
آشنایی با امیر شاهقدمی
نام اصلی امیر شاهقدمی در شناسنامه قربانعلی است، اما در زمان جنگ و در ارتش به نام امیر معروف شد و ازآنپس او را با نام امیر میشناسند. وی اهل قوچان و متولد سال ۱۳۰۹ است و متاهل و دارای یک دختر میباشد. امیر شاهقدمی در آستانه ۱۷ سالگی یعنی در سال ۱۳۲۷ با درجه گروهبانی به ارتش راه یافت و از همان زمان به ورزش کوهنوردی علاقهمند شد و در ارتش به طور حرفهای این ورزش را آغاز کرد. ایشان با درجه استواریکم از بازنشسته شدند و متاسفانه در اردیبهشتماه سال ۱۳۹۱ به علت کهولت سن دار فانی را وداع گفتند.
امیر شاهقدمی در طول زندگی خود بارها و بارها قلههای متعدد و مختلفی را در سراسر دنیا و همچنین در ایران عزیزمان فتح کردند. در حدود ۵۰ سال پیش یعنی در سال ۱۳۴۰ یک فروند هواپیمای آمریکایی در قلههای زردکوه بختیاری در ارتفاع ۳۸۷۰ متری و در سرمای ۳۰ درجه زیر صفر سقوط کرد و امیر شاهقدمی موفق شد تا بسیاری از بازماندگان این حادثه را نجات دهد. پس از این رویداد توسط رئیسجمهور آمریکا، جان. اف. کندی موفق به دریافت مدال لیاقت شد.
ماجرای ساخت مجسمه مرد کوهنورد دربند از زبان امیر شاهقدمی
در آن سالها شاه و همسرش یک جشن در دربند تهران برپا کرده بودند و به من دستور داده شد تا بر روی دو قله که روبروی یکدیگر قرار گرفتهاند رفته و حرکات نمایشی انجام دهم. من هم دوستم را به عنوان یک مصدوم بر روی دوش گذاشته و از کوه بالا رفتم و خطاب به دوستم گفتم هر حرکتی که دوست داشتی انجام بده؛ اما با دستان من کاری نداشته باش!
پس از مدتی شروع کردم به دویدن بر روی کوه؛ شاه و همسرش از حرکات نمایشی من بسیار حیرت زده شده بودند و حاضران در این جشن بسیار لذت میبردند. پس از این جشن به دستور شاه و به پیشنهاد سرهنگ خاکبیز و آقای بیات که یکی از قدیمیترین افراد فدراسیون کوهنوردی بودند، مجسمه من در دربند ساخته شد.
ماجرای ساخت مجسمه برگرفته از اخبار بهجایمانده
از طرف دیگر در سال ۱۳۳۷ فردی با نام حسن وجدانخوش که یکی از کوهنوردان برجسته و معروف کشورمان بود پیشنهاد ساخت یک مجسمه کوهنوردی را ارائه داد و ازاینرو سایر کوهنوردان از این پیشنهاد بسیار استقبال کردند. حسن وجدانخوش مستقیماً خودش پیشنهادش را با رئیس فدراسیون کوهنوردی، سرهنگ بیات مطرح نمود و از طرف ایشان هم مورد تایید قرارگرفت و شهرداری تهران هزینه ساخت این مجسمه را متقبل شد.
سرهنگ بیات پس از کمی تحقیقات امیر شاهقدمی را به عنوان مدل مجسمه انتخاب کرد و ایشان را به رضا لعل ریاحی استاد دانشکده هنرهای زیبایی و مجسمه ساز معرفی کرد. شاهقدمی در طول هشت ماه به مدت روزانه هشت ساعت از وقت خود را پیش آقای ریاحی میگذراند، تا مجسمه را به همان شکلی که او میایستد، پیکرتراشی کند. گفتنی است که در آن زمان شهرداری مبلغ ۱۰.۰۰۰ تومان به عنوان هزینه ساخت مجسمه پرداخت.
سرانجام در سال ۱۳۳۸ این مجسمه آماده و در میدان سربند نصب شد و با اجرای یک مراسم باشکوه از آن پردهبرداری شد. اما متاسفانه در زمستان همان سال قسمتی از بدنه این مجسمه تخریب شد، چرا که جنس آن از گچ بوده و در برابر بارندگی و یخ زدگی آن قدرها هم مقاومت نداشت. پس از آن قسمت تخریبشده را مدتها با پرچم ایران پوشاندند.
در سال ۱۳۴۱ فردی با نام استاد رفعتی افشار رئیس وقت فدراسیون کوهنوردی این مجسمه برداشته شد و یک مجسمه دیگر با همان طرح قبلی، اما از جنس سیمان جایگزینش کرد و نصب آن را دو فرد از طرف فدراسیون به نامهای خلیل میلانی و عبدالحسین امیر به عهده گرفتند.
مجسمه امیر شاهقدمی هنوز هم در این میدان پا برجاست و در آبان ماه سال ۱۳۵۰ با پیشنهاد فدراسیون کوهنوردی و موافقت جمعی از روسای انجمن شهرداری تهران نام میدان سربند به میدان کوهنورد تغییر پیدا کرد.
ماجرای حادثه زردکوه از زبان روزنامه اطلاعات
هواپیمای آمریکا در سال ۱۳۴۰ به دلیل شرایط بد جوی و همچنین مهآلود بودن هوا به قله زردکوه بختیاری اصابت کرد و سپس بدون این که حتی آتش سوزی رخ دهد، واژگون گردید. این حادثه در فصل زمستان رخ داد و قبل از این که ماموریتی به ما داده شود، گروه امداد و نجات از آلمان به ایران رسید. اما متاسفانه نتوانستند موفق به نجات سرنشینان هواپیما شوند، چرا که زمانی میخواستند با چترهایشان فرود بیایند، چتر به صخره اصابت کرده و آنها را در هوا معلق نگهداشته بود. سرانجام ارتش ایران به آقای امیر شاهقدمی و آقای نورائی دستور نجات بازماندگان حادثه را دادند.
تعریف حادثه زردکوه از زبان امیر شاهقدمی
به ما فقط چند قرص انرژیزا دادند و راهیمان کردند. زمانی که به دره رسیدیم دو جنازه و دو مجروح آنجا افتاده بود که یکی از کمر آسیب دیده و دیگری هم اوضاع وخیمی داشت. اول به سراغ نجات کاپیتان رفتم که او هم اوضاع بسیار بد و وحشتناکی داشت، اسکیهایم را به صورت تخت درست کرم و او را حدود دو کیلومتر بالا کشیدیم. سپس اسکیهایمان را پایمان کردیم و لیزخوردیم تا کاپیتان را نجات دهیم. او دچار ضعف شدیدی شده بود. تصمیم گرفتم یکی از آن قرصها را به او بدهم، اما او در آن شرایط میپرسید (What is it) من هم در جواب گفتم: چه میدونم اینها چی هستن! فقط بگیر بخور بابا!
به ما دستور داده شد تا مدارکی را در داخل هواپیما پیدا کنیم. عطا نورانی از هواپیما بیرون آمده و من تنهایی به سمت هواپیما رفتم، هنگامی که به هواپیما رسیدم هوا تقریبا تاریک شده بود و بدنم از شدت سرما میلرزید به طوری که دیگر توان برگشتن را نداشتم. برای جلوگیری از سرما چند چمدان برداشتم و آنها را جلوی در هواپیما چیدم.
بوی بنزین همه جا را برداشته بود و این مرا کلافه میکرد، به سختی شب را به صبح رساندم و صبح که میخواستم برگردم برف تمام نقاط هواپیما را پوشانده بود. من بهسختی در هواپیما را باز کردم؛ وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود، شروع به فریاد کشیدن و صدا زدن عطا نورائی کردم؛ اما هیچ جوابی از سمت او نمیشنیدم. کمی جلوتر رفتم و دیدم او خیلی راحت در گودالی نشسته و سیگار میکشد.
امدادگران آلمانی دو روز متوالی در هوا معلق بودند. من مجبور شدم عطا را با کفشهای اسکیام که بسیار لیز بودند، از گودال بیرون بیاورم. سرانجام پس از نجات او سوار هلیکوپتر شدیم و به تهران برگشتیم.
منبع : برترینها