كنترل پرخاشگری
خیلیها اعتقاد دارند پرخاشگری واكنش هیجانی برانگیخته از سایق است. این افراد خواسته و ناخواسته به تبعیت از فروید بر این باورند كه وقتی مانعی بر سر راه ابراز ما وجود داشته باشد، سایق پرخاشگری سربرمیآورد. آنها این فرضیه را ناكامی – پرخاشگری مینامند و عملا با گسترش آن جوامع را تشویق میكنند با كم كردن چنین موانعی، از پرخاشگریهای موجود بكاهند. البته در سالهای اخیر با قدرت گرفتن نظریات روانشناسان رفتارگرا و شناختگرا این نظریه فروید با چالشهای جدی مواجه شده است.
یكی از این چالشها بحث پالایش یا همان برونریزی است. چرا كه فروید اعتقاد داشت در صورتی كه به رفتارهای منشاء گرفته از سایق فرصت بروز داده شود، این رفتارها خود به خود فروكش میكند مثال او در مورد میل شدید به غذاخوردن در هنگام گرسنگی بود كه با خوردن غذا كاملا از بین میرود. اما در مورد پرخاشگری تجربیات حكایت دیگری دارد. رفتارگرایان كه مبنای كار خود را تحقیقات معروف باولوف میدانند بر این باورند كه در صورتی كه به فرد اجازه داده شود پرخاشگری كند و طرف مقابل نیز واكنش تندی نشان ندهد و حتی خواسته پرخاشگری را اجابت نماید، ناخواسته به فرد پرخاشگر پاداش میدهد. این پاداش سبب تشدید پرخاشگری و تكرار آن میشود. نمونه بارز این مسأله زمانی است كه كودك شما از كنار یك اسباببازی فروشی رد شده و خرید یك اسباببازی خاص را بهانه میكند و در صورتی كه شما برای فرار از گریه و فریاد او خواسته كودكتان را فراهم كنید، این رفتار او بیش از پیش تكرار میشود.
چالش دوم نظریه سایق فروید تاثیرات سوء فیلمهای خشن و رفتارهای خشونتآمیز والدین در ایجاد پرخاشگری كودكان است كه حكایت از یادگیری و تقلید كودكان دارد.
با پیشرفت دانش بیولوژی و امكان بررسی نقاط مختلف مغز این امكان فراهم شده كه مركز هیجانات و خصوصا پرخاشگری شناسایی شود.
در آزمایشی كه روی گربه انجام شد، تحریك قسمتی از هیپوتالاموس منجر به افزایش پرخاشگری شد و در عوض تحریك قسمت دیگری از هیپوتالاموس گربه را كاملا آرام و خونسرد كرد. با مطرح شدن این نظریات بار دیگر نظریه سایقی فروید مطرح شد چرا كه به نظر میرسد پرخاشگری ارتباط بیشتری با واكنشهای ذاتی و بیولوژیكی دارد. اما گویی در پستانداران ردههای بالاتر اینگونه الگوهای غریزی بیشتر تحت كنترل قشر مغز است تا هیپوتالاموس. همانگونه كه میدانیم هیپوتالاموس بیشتر كنترل فرایندهای غریزی مانند گرسنگی، تشنگی، خواب و میل جنسی را به عهده دارد در صورتی كه فرایندهایی چون یادگیری، آموزش و كسب تجربه و تصمیمگیری منطقی در قشر مغز انجام میشود. این نظریه از آنجا ناشی شد كه محققان آزمایش جانبی را روی میمونها ترتیب دادند.
در میمونهایی كه به صورت گروهی زندگی میكنند، نوعی سلسله مراتب رعایت میشود یك یا دو میمون نر سرپرست گروه هستند و بقیه میمونها در سطوح مختلف فرمانبری میكنند. پژوهشگران در این آزمایش دست به یك ابتكار عمل جالب زدند. آنها هیپوتالاموس میمون فرمانده را تحریك الكتریكی كردند، نتیجه قابل پیشبینی نبود. او به همه میمونهای نر حمله كرد و آنها را گاز گرفت توجه كنید او با میمونهای ماده كاری نداشت. در آزمایش دوم آنها هیپوتلاموس یك میمون فرمانبر را تحریك كردند، آیا میدانید او چه كار كرد؟ او به جای اینكه خشمگین و پرخاشگر شود، سلطهپذیرتر شد. محققین اینگونه استنباط میكنند كه رفتار پرخاشگرانه در میمون برخلاف گربه مستقیما از راه تحریك هیپوتالاموس بروز نمیكند، بلكه محیط و تجارب گذشته او نقش اصلی را در بروز رفتار هیجانی میمون بازی میكند.
امروزه دیگر تقریبا مطمئن هستیم كه پرخاشگر هرچند ممكن است از خصوصیات ژنتیكی فرد تاثیر بگیرد اما رفتار، شناخت و تجارب در بروز آن حرف اول را میزنند.