نگاهی به مولفهها و سنجههای فرهنگ عمومی
محمود سعید
در تقویم جمهوری اسلامی ایران، روز 14 آبانماه بهعنوان روز «فرهنگ عمومی» نامگذاری شده است.
شاید در نگاه نخست به این ترکیب، تصور شود که میتوان فرهنگ عمومی را بهراحتی تعریف کرد اما بهنظر میرسد این ترکیب، سهل ممتنع است.
از یک سو واژگان بهکار رفته در آن، در گفتوگوهای روزمره و مکتوبات، بسیار پرکاربرد است که آشنایی ذهنی و بصری مردم را با آن بیشتر کرده است و از سوی دیگر پیچیدگیها و در عین حال گستردگیهای قلمرو فرهنگ و فرهنگ عمومی چنان فراخ است که بهراحتی نمیتوان برای آن مرزی خاص تعریف کرد.
در هر صورت قبل از ورود به بیان مولفهها و شاخصهای فرهنگ عمومی، باید روی این نکته دقت کرد که فرهنگ، شناسنامه اصیل یک جامعه محسوب میشود و اصولاً یک حالت غالب در جامعه دارد.
بهرغم همه تفاوتهای فردی و ژنتیکی، همه افراد جامعه در اتمسفر یک نگرش و باور غالب تنفس میکنند و بر همین اساس سعی میکنند گفتوگوها، کنشها، منشها و برخوردهایشان را تنظیم کنند؛ بهطوری که وقتی فردی وارد آن جامعه میشود، به مولفههایی پی میبرد که در جامعه خود با آنها کمتر مواجه بوده است.
لذا هر اندازه، جامعه، اندیشه و فرهنگ بازتری داشته باشد، دیگرانِ بیرونی احساس غربت نخواهند داشت.
یک مجموعه پیوسته پیچیده
در رابطه با واژه فرهنگ تعاریف بسیار متعددی از سوی فرهنگشناسان، جامعهشناسان و مردمشناسان ارائه شده است که گاه حتی امکان دارد این تعاریف با هم در تضاد باشند.
در واقع میتوان گفت، تعریف فرهنگ یکی از عرصههای مناقشات فکری و اندیشهای بهحساب میآید و بهجهت گستردگی و پیچیدگی، برخیها تلاش کردهاند، آن را به دو یا چند بخش ـ البته بهصورت پیوستارـ تقسیم کنند.
واژهشناسی و تعریف فرهنگ در اروپا چنان گسترده است که قریب به 200 تعریف برای این واژه میتوان استخراج کرد که این نشان از اهمیت فرهنگ در جوامع اروپایی است.
اغلب در جوامع اروپایی فرهنگ از دیدگاههای مختلف مثل دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی تعریف و توصیف شده است.
اما در صورت کلی میتوان فرهنگ را اینگونه تعریف و بازنمایی کرد: مجموعهای بههم پیوسته و پیچیده از باورها، نگرشها، دانشها، خلق و خو، قوانین و هنجارهایی است که مردمان یک جامعه را زیر یک چتر تقریباً همگن پوشش میدهد و مردم از طریق این مولفهها، به ایفای نقش اجتماعی و خانوادگی خود میپردازند.
در این تعریف میتوان مولفههایی مثل زبان، دین و مذهب، ارزشها و طرز فکر، تحصیلات، زیباییشناسی، سازمانهای اجتماعی، فنآوری و فرهنگ مادی، قوانین و سیاست را ذیل فرهنگ بازنمایی و بازتعریف کرد.
کاشت فرهنگ و برداشت رفاه
در همه تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده است، سه محور اصلی بهعنوان دربرگیرنده همه تعاریف بهچشم میخورد:
الف) برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
ب) الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
ج) مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.
هنگامی که مفهوم فرهنگ برای نخستینبار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا بهکار گرفته شد، بر فرآیند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت.
چنانکه واژه انگلیسی این مفهوم از واژه لاتین Cultura ریشه گرفته که بهمعنای کشت، زراعت و ترویج است.
بر اساس همین ریشه میتوان به نمادی از واژه فرهنگ دست یافت که دستاوردهای فکری و باورمندی مردم یک جامعه، نیازمند کشت در محیطی مطلوب، جهت ثمربخشی گسترده، ارتقا و بهبود کیفیت زندگی انسانها در کنار یکدیگر است.
علیرغم همه تفاوتهایی که بین فرهنگ جوامع مختلف وجود دارد، میتوان از بالا یا پایین بودن فرهنگ عمومی جوامع سخن به میان آورد کما اینکه مردم نیز در گفتوگوهای عادی روزمره خود بارها و بارها از این تعابیر استفاده میکنند.
الگویی برای اصلاح
یکی از نکاتی که در باب فرهنگ از اهمیت فراوانی برخوردار است، قابلیت انتقال آن بین نسلها است.
یعنی فرهنگ از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود و علاوه بر فرآیند انتقال، فرهنگ قابل آموزش و اصلاح است.
بارها و بارها در فرهنگ عامه، این گزاره شنیده شده که «فلان فرهنگ غلط، باید اصلاح شود» یا «فلان فرهنگ صحیح، باید تداوم یابد»؛ این موضوع نشان میدهد که اساساً امور فرهنگی، قابل آموزش و نهادینهشدن است.
اما سؤال مهمتر در امور فرهنگی این است که کدام فرهنگ برتر و کدام فرهنگ فرومایهتر است؟
اصولاً ارزشگذاری مولفههای فرهنگی، امری بهغایت پیچیده و حتی سلیقهای است.
قطعاً هنجارهایی در یک جامعه، مطلوب و ارزشمند هستند و احیاناً همان هنجارها در جامعه دیگر، ضد ارزش و نامطلوب محسوب میشوند اما در هر صورت میتوان شاخصهایی کلی را در نظر گرفت تا به کمک این شاخصها، میزان ارتقای فرهنگی را سنجید.
یکی از مولفههای اساسی در سنجش فرهنگ، توزیع قدرت در جامعه است. وقتی سخن از توزیع قدرت میشود، یک نگرش عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه در هیچ جامعهای قدرت بهصورت عادلانه تقسیم نشده است اما نحوه مواجهه مردم با این نابرابری توزیع، یکی از شاخصهای اساسی در سنجش میزان ارتقای فرهنگ محسوب میشود.
نگرش مبتنی بر آینده
از دیگر مولفههای سنجش و ارزیابی فرهنگ میتوان به درجه پذیرش ابهام اشاره کرد. در واقع این مؤلفه، بیانگر فقدان ظرفیت تابآوری در برابر ابهام و نیاز به وجود قوانین رسمی است.
در فرهنگهایی که پذیرش ابهام کمتر است، افراد در مواجهه با موقعیتهای غیرقابل پیشبینی، کنترل خود را از دست میدهند و تلاش میکنند از این موقعیتها، اجتناب کنند.
داشتن نگرش کوتاهمدت یا بلندمدت، یکی دیگر از ابزارهای سنجش فرهنگ است.
عموماً نگرشهای مبتنی بر آینده، نشان میدهد که فرهنگ برآمده از باور مردم، ارزشمندی بالایی دارد اما نگرشهای مقطعی و کوتاهمدت، دارای ارزش کمتری هستند.
جوامعی که در نگاه کلان، معضلات را بهصورت ریشهای ارزیابی و ردیابی میکنند، در توصیف مشکلات، دست به سانسور و مخفیکاری نمیزنند و برای حل آنها، راهحلهای بلندمدت تعریف و عملیاتی میکنند، دانش وسیع و در عین حال فرهنگ ثمربخشی دارند در حالیکه فرهنگهای فرومایه اساساً مشکل را در فرعیات تعریف میکنند، از دست بردن در عمق و اصل مشکلات عاجزند و دست به مخفیکاری میزنند و یا در حل مشکل ناتوانند یا اینکه مشکلات را بهصورت مقطعی برطرف میکنند.
چنین فرهنگهایی بهدلیل اینکه از سطح پایین دانش و معرفت رنج میبرند توان ندارند تا معضلات را قبول و حل و فصل کنند.
جامعه جنسیتزده فاقد توازن است!
جنسیت یکی از عوامل تاثیرگذار بر کنشهای فرهنگی جامعه میباشد و حتی در مباحث توسعهمحور نیز عنصر جنسیت، همیشه مورد تاکید و بحث بوده است.
در موضوع فرهنگ هم میتوان مردانگی یا زنانگی را مورد توجه قرار داد. در جوامعی که فرهنگ عمومی بر مردانگی ابتنا یافته است، اهداف شغلی مانند درآمد و پیشرفت و جراتمندی به عنوان صفات مردانه وصف میشوند ولی در جوامعی که زنانگی الگوهای رفتاری را شکل میدهد، ارتباطات بینفردی، پرورش و تربیت پررنگتر جلوهگر میشود.
لذا با نادیده گرفتن هر کدام از این دو بخش و انحصار و فرادستی یکی از این دو نگرش، باعث برهم خوردن توازن فرهنگی جامعه میشود.
مثلاً عموماً در جوامع جهان سوم، از آنجایی که نگرش فرهنگ عمومی مردانه است و نقش زنانگی در اغلب موارد نادیده گرفته میشود، حس مراقبت از جامعه و نسلهای مختلف کمرنگتر شده و این رفتهرفته باعث زوال عاطفی جامعه میشود.
لذا در اینجا مشارکت زنان در فرآیندهای فرهنگی، بسیار حائز اهمیت است و هر اندازه زنان، در آفرینش و تداوم الگوهای فرهنگی نقش داشته باشند، بههمان اندازه میتوان امید داشت که توازن فرهنگی برقرار خواهد شد.
فرهنگ خالق قانون است!
با تعاریف و برشمردن مولفهها و ارزشهای فرهنگی میتوان فرهنگ عمومی را چنین تعریف کرد که فرهنگ عمومی عبارت است از وجوه، ابعاد یا قلمروهایی از فرهنگ که با عامه مردم در ارتباط است.
در نتیجه آن جنبهها یا وجوهی که مرتبط با بخشهای خاص، اختصاصی و تخصصی است، از مفهوم فرهنگ عمومی خارج است.
بر اساس این قاعده و تعریف، میتوان نوع مراودات روزمره مردم با یکدیگر، نگرش غیرتخصصی مردم به مسائل کلان و مبتلابه جامعه، نحوه برخورد مردم با مبادی و جریان قدرت، نحوه تعامل مردم با بخشهای هنری جامعه، میزان اثرپذیری افراد جامعه با فضای علمی و مسائلی از این دست، در حوزه فرهنگ عمومی قابل تعریف است.
یکی از مختصات اصیل فرهنگ عمومی که به تأمل بسیار زیاد نیاز دارد، این است که از آنجایی که فرهنگ عمومی، فرهنگ غالب و گستردهای است که در میان عموم جامعه رواج و رسوخ دارد و حوزهای از عقاید، ارزشها و جلوههای احساسی است، لذا این دسته توسط اجبار اجتماعی غیررسمی مورد حمایت قرار میگیرد.
یعنی اساساً لازم نیست فرد برای تنفس در فضای فرهنگ عمومی، نیازمند قوانین باشد اما فرهنگ عمومی جامعه، فرد را مجبور میکند کنشها و منشهای خود را بر هنجارهای عمومی اجتماعی مبتنی کند.
مسئولیت در برابر دیگری
دومین ابزاری که میتوان بر اساس آن، میزان ارتقا یا فرومایگی فرهنگی را مورد سنجش و ارزیابی قرار داد، دقت در جمعگرایی یا فردگرایی نگرش عمومی مردم است.
در جوامعی که «فرد» خود را مستقل از جامعه تعریف میکند و خود را در برابر جامعه و محیط زیست مسئول نمیداند، طبیعی است که نمیتوان از ارتقای فرهنگ سخن گفت اما وقتی فرد، خود را درون یک جمع تقریباً واحد تعریف میکند و خود را در تعامل با آحاد دیگر جامعه قرار میدهد و از همه بالاتر، با توجه به تکلیف و نقشی که دارد، خود را در برابر جامعه مسئول تلقی میکند، قطعاً میتوان قضاوت کرد که با یک فرهنگ ارتقایافته مواجهیم.
در واقع میتوان گفت فردگرایی مشخصه جوامعی است که هر عضو آن خود را مستقل از گروه میداند.
در این نگاه مستقل، «خود» بهعنوان کانون فعالیت و انگیزش تلقی میشود.
در نقطه مقابل، جمعگرایی مشخصه جوامعی است که «خود» در جریان ارتباط با دیگران، تعریف میشود.
به این معنی که هر فرد، در دیگران تعبیه شده است و در ارتباط با اهداف و خواستههای دیگران عمل میکند.
مطابق با این مدل، افراد دیگری که در یک ارتباط دخیل هستند، کانون فعالیت «خود» و زیربنای انگیزش فرد تلقی میشوند.
هسته پربار
بسیاری از پژوهشگران برای واکاوی فرهنگ عمومی و اصلاح و برنامهریزی آن، ابتدا به بررسی دقیق آن از طریق کارکردهای سطوح و لایههای مختلف فرهنگ، میپردازند.
زیرا فرهنگ از سطوح مختلفی مشتق شده است. برخی از این مشتقات، در یک نظام فرهنگی، پایهها و ریشههای فرهنگ عمومی را میسازند.
این بخش را لایه زیرین مجموعه میتوان نامید که دیگر سطوح و لایهها بر روی آن قرار دارند.
میتوان گفت که جهانبینیها در این سطح قرار دارد و ریشه بسیاری از باورها، اعتقادات و ارزشها را بهعنوان لایه بعدی فرهنگ تشکیل میدهد.
سطح دیگر فرهنگ همان رسوم، آیینها، هنر و ادبیات است که بر پایه باورها، اعتقادات و ارزشهای یک جامعه استوارند.
لایه بعدی که بیرونیترین و آشکارترین سطح است، هنجارها و الگوهای رفتاری و معیارهای اجتماعی در یک جامعه است.
بنابراین میتوان برای درک بهتر فضای فرهنگ عمومی، بهعمق باورها و نگرشهای مردم توجه کرد.
یعنی همواره نمودهای بیرونی رفتارهای فرهنگی مردم، ریشه در یک رویداد دینی یا ملی دارد که از آن میتوان بهعنوان هسته فرهنگ نام برد.
لذا هر اندازه هسته فرهنگ عمومی، غنی، ارجمند و منطقی باشد، رفتارها، کنشها و واکنشهای جمعی نیز منطقی خواهد بود.
بنابراین برای ارتقای فرهنگ، باید هسته اصلی فرهنگ را پربارتر کرد.