میلاد جلیلزاده
فیلم «بمب» ساخته «پیمان معادی» فارغ از تلاشهای زیباشناسانهاش برای ایجاد یک فضای شاعرانه و نوستالژیک در ارتباط با دورهای نهچندان دور از تاریخ جمعی مردم ایران که خودش جای یک نقد فرمال جدی را باز میگذارد، دارای یک اندیشه محوری است که در سطوح مختلف، لایههای چندگانه محتوایی و فرمی را با هم پیوند میزند.
حالا دیگر به صراحت از دورانی حرف میزنند به نام دوران پساایدئولوژیک.
دورانی که میگویند فرصت ایدئولوژیها به پایان رسیده است و آن چیزی که شانه به شانه گزاره «پایان دوران ایدئولوژی» حرکت میکند، چیزی است به نام تکثرگرایی.
چیزی که در جامعه روشنفکری ایرانی هم بهشدت روی آن تاکید میشود اما به همان ترتیبی که پایان ایدئولوژی چیزی بیش از یک فریب نیست.
مرز این تکثرگرایی و تساهل هم فقط تا زمانی است که با یک «دیگری» واقعی طرف نباشیم.
نکته همین جاست که اکثر مردم ایران برای جامعه سینمایی «دیگری» هستند و این همان نتیجهای است که امروز در سینما میبینیم: مردم واقعی در سینما نیستند چه برسد به اینکه حالا سالهای حیات آرمانخواهیشان هم به سخره گرفته شوند.
ظهور و بروز این نگاه در سالهای اخیر، در غالب آثار سینمایی که به دهه 60 نگاه میکنند، مشهود است. آنچه میخوانید تنها بخشی از مواجهه سینمای ایران با جذابیتهای واقعی دهه 60 است.
فیلم «بمب» ساخته «پیمان معادی» فارغ از تلاشهای زیباشناسانهاش برای ایجاد یک فضای شاعرانه و نوستالژیک در ارتباط با دورهای نهچندان دور از تاریخ جمعی مردم ایران که خودش جای یک نقد فرمال جدی را باز میگذارد، دارای یک اندیشه محوری است که در سطوح مختلف، لایههای چندگانه محتوایی و فرمی را با هم پیوند میزند. این اندیشه محوری، بهنوعی نقد فضای ایدئولوژیک کلیشهای دهه 60 از طریق اگزجره کردن برخی مفاهیم و کنشهای موجود در آن دوران است.
بیشترین نمود این اندیشه را شاید بتوان در بخشهایی از فیلم دید که «شعارزدگی» ایدئولوژیک در مدارس آن دوران به نمایش گذاشته میشود و بهواسطه کمیک کردنشان، تا حدی تحقیر هم میشوند.
از این نظر «بمب» که در عنوان فرعیاش «یک عاشقانه» را یدک میکشد، تلاش دارد «یک سیاسی» هم باشد و به مرزهای اثری دارای موضع و پیوند با آگاهی تاریخی دوران معاصر نزدیک شود و حیات فرهنگی و اجتماعی دورهای نهچندان دور را چنان بازنمایی کند که برای حیات فرهنگی و اجتماعی مخاطب امروزی واجد امکانات آگاهیبخش، غیرکاذب و غیرایدئولوژیک باشد.
این تلاش «بمب» هم مانند تلاشهای زیباشناسانه و فرمالش جای نقد جدی را باز میگذارد و این نوشته به دنبال چنین نقدی است.
نقد ایدئولوژیهای موجود
مهمترین نقدی که به نوع پرداخت فیلم «بمب» و البته به همه فیلمهای دیگر در عرصه سینمای موسوم و موصوف به «روشنفکری» در ایران که برای نقد ایدئولوژیهای موجود ساخته میشود، وارد است، مبتنیبر وجود نوعی تناقض ایدئولوژیک در خود آن فیلمهاست.
این فیلمها برای نقد درونمایههای ایدئولوژیک، به طرز عجیبی خودشان دچار ایدئولوژیهایی میشوند که صرفاً به دلیل رایج بودن، به چشم نمیآیند!
همانطور که ایدئولوژیهای موجود در دهه 60 هم به دلیل رایج بودنشان هیچگاه به چشم نیامدند و بهعنوان اموری کاملاً حقیقی و غیرکاذب پذیرفته شدند و حتی توسط اسلاف روشنفکران امروزی (روشنفکران دیروز) مورد دفاع قرار گرفتند.
ایدئولوژی زدگی دوران حالا کلاسیک و نوستالژیک
به این ترتیب میتوان گفت نقد فیلم «بمب» نسبت به ایدئولوژی، خودش نقدی ایدئولوژیک است، نه به دلیل شعاری بودن، بلکه به این دلیل واضح و از همان مسیری میرود که ایدئولوژیزدگی آن دوران حالا کلاسیک و نوستالژیک شده، از آن رفته بود و منجر به پنهان ماندن و مشوب شدن بخش مهمی از آگاهی آدمیان شده بود.
از این طریق، آگاهیای که از طریق فیلم «بمب» به مخاطب داده میشود، درواقع یک آگاهی حقیقی و سیاسی درباره همه شرایط آن دوران نیست، بلکه آگاهی کاذبی و تقلیلیافتهای در خصوص بخشی از حقیقت است که به دلیل جدا شدنش از زمینه کلی واقعیت مضحک و مسخره جلوه میکند.
مجموعه آگاهیهای کاذب
این نوع نقدها به ایدئولوژی نمیتوانند بهعنوان یک گسست و ایجاد شکاف در مجموعه آگاهیهای کاذب برآمده از مجموعه ایدئولوژیهای زمانه ما عمل کنند و لذا نه نقدهایی بنیادین هستند و نه تاثیرگذار. چنین پرداختهای انتقادی بهواسطه ناتوانیشان در فاصلهگرفتن از وضعیت هژمونیک زمانه نو، نمیتوانند بنیاد هرگونه نگاه ایدئولوژیزده را سست کنند، بلکه صرفاً با اتخاذ یکسویه ایدئولوژیک دیگر، سویههای دیگر ایدئولوژیزدگی را تحقیر یا تمسخر میکنند.
به همین دلیل است که مثلاً در سکانسهای کلیشهای مدرسه، شعاردادن دانشآموزان سر صف و شعارنویسی روی دیوار و... که محورشان هم همان نقد شعارزدگی است، خودش بهنحو عجیب و غریبی شعاری میشود و اتفاقاً به دلیل همین شعاری بودن هم خندهدارند. یعنی وجه کمیک قضیه را باید در تاکید و اگزجره کردن بیش از حد کنش «شعار دادن»، یا نحوه شعار دادن جستوجو کرد و اگر تاکید بر یک شعار را «کلیشه» بدانیم، تاکید شعاری «بمب» بر «شعار دادن» هم چیزی جز «کلیشه» نیست و در اینجا ما با دعوای مضحک «کلیشه با کلیشه» مواجهیم که در نوع خود طنزآمیز است.
نقد منطقی و بنیادین
بدین ترتیب، «بمب» دچار چیزی میشود که خود ناقد آن است؛ «شعارزدگی»! درحالی که یک نقد منطقی و بنیادین از شعارزدگی آن هم در قالب یک اثر سینمایی، نه نیازمند نشان دادن اگزجره کنش شعار دادن و نه حتی استفاده از بازیگران کمیک برای القای مسخره بودن شعار دادن و نه حتی نشان دادن کودن بودن کسانی است که شعار میدهند، بلکه لازمه آن نشان دادن تناقضات موجود در عرصه سیاستی است که به دلیل شعارزدگی به آنها دچار شده است! و این چیزی است که ما ابداً در «بمب» نمیبینیم و درست به دلیل همین فقدان است که «بمب» هم خود، فیلمی شعارزده و کلیشهای است و درخصوص «شعار ندادن»، شعار میدهد!
بالا بردن حجم سیاسی فیلم
این تناقض در لایههای دیگر فیلم هم یافتنی است؛ زوجی وامانده در ارتباط دوسویه در فیلم حضور دارند که بار مهمی از داستان فیلم را حمل میکنند.
زن رابطه، در دیالوگی کلیشهای و شعاری چیزی نزدیک به این مضمون میگوید که «آدمها باید با هم حرف بزنند تا مشکلاتشان حل شود» و این احتمالاً کنایهای است برای بالا بردن حجم سیاسی فیلم؛ به عبارت دیگری این اظهارنظر هم نقدی است به فضای مخاصمه، با هدف ضدیت با جنگ و... .
اما درعینحال خود این فیلم دچار این تناقض واضح است که خود زن و گوینده این حرف، ناتوان از برقراری رابطهای مبتنیبر گفتوگو و دیالوگ برای حل کردن مشکلات خانوادگیاش است.
او سخن نمیگوید و بار همه مشکلات را به نحوی ساختگی به دوش میکشد، ولی درعینحال اعتقاد و تاکید دارد که آدمها برای حل مشکلاتشان باید با هم حرف بزنند.
نوستالژیبازی
همه این تناقضات که نمونههای دیگری هم دارد، کار را به جایی میرساند که تکلیف فیلم با «جنگ» کاملاً مبهم و پنهان میماند و اصلاً مشخص نیست که «موضع» فیلم در این خصوص چیست!
فیلمی که گاه به موضع ضدجنگ نزدیک میشود و تلاش میکند برای لحظاتی هم که شده سیاسی باشد.
بدینترتیب فیلمی که قرار بود سیاسی و دارای موضع باشد، چنان در ابهام فرو میرود که درعین ضدیت با جنگ، «بمبارانش موقعیت خوبی برای دیدن معشوق» فراهم میآورد و مردم میتوانند با آن «حال» کنند.
نقد ایدئولوژیک بودن
حالا میتوان در خصوص ایدئولوژیک بودن خود آن فیلمهایی که کارشان قرار بوده «نقد ایدئولوژیک بودن» باشد، به نحو روشنتری حرف زد.
اولاً در ایدئولوژیک بودن وجه «فرمال» اهمیت دارد، نه «محتوای» ایدئولوژی؛ زیرا هر محتوایی ذاتاً امکان تبدیل به عنصری ایدئولوژیک را دارد و درواقع آنچه از آن محتوا، یک ایدئولوژی میسازد، همان وجه فرمال است.
در آثار روشنفکرانه ایرانی که عمومشان مبتنی بر نوعی از سیاستزدایی، خنثی بودن و تأویل امور جمعی و سیاسی به اموری اخلاقی و از این نظر فردی، شخصی، متکثر، نسبی و... است، همواره فرم ایدئولوژی حفظ میشود و محتوا بر تقدس زندگی و ضرورت تداوم آن در دل همه تناقضهای سیاسی و ایدئولوژیک و باتحمل همه تلخیها و دردها مورد تأکید قرار میگیرد؛ این تقدس و دفاع از «زندگی ناب» چیزی نیست جز یک ایدئولوژی تمامعیار.
بهعبارتدیگر در اینگونه آثار هرگونه سیاسی بودن و درافتادن با وجوه تناقض بار و مصیبتبار زندگی سیاسی، امری ایدئولوژیک تصویر میشود و بر نادیده گرفتن همه آنها به نفع «خود زندگی» و همراه شدن با عشق، معشوق، غروب آفتاب، شعر، دو فنجان چای و همهچیزهایی که درد و تناقضات سیاسی زندگی را کم میکند، تأکیدی ایدئولوژیک دارد.
به تعبیر دیگر، این ایدئولوژی، آدمی را نسبت به همه آن مصائب و تضادها و دردهای ناشی از آن «سِر» میکند به نحوی ایدئولوژیک همین «سِر» و «سترون» بودن را تحسین و ترویج میکند.
درست با همین وجه فرمال ایدئولوژیک است که «بمب» در مقام اثری که برای ضدیت با نگاه شعارزده و ایدئولوژی زده ساختهشده، تبدیل به فیلمی میشود که در آن مصیبتی مانند بمباران نهتنها در دل «جذابیت زندگی» هضم میشود، بلکه خود به عاملی برای «دوست داشتن زندگی در دل فاجعه و جنگ» بدل میشود.