حامد مظفری
از نوروز و اکران جنجالی «سالوادور...» و «آلبالو...» تا ماه های بعد و اکران آثاری همچون «بارکد» و «زاپاس» و «ناردون» و «دراکولا» و این هفتههای اخیر و اکران «آس و پاس»، «سلام بمبئی» و «مشکل گیتی» همواره با رسیدن به حدی قابل قبول از فروش در مورد فیلمهایی روبرو هستیم که هدف سازندگان آنها قبل از هر چیز سرگرم کردن مخاطب بوده است.
اینکه سینما به اعتقاد بسیاری از سینماگران ابتدا سرگرمی است و بعد مدیومی برای ارائه پیام به کنار بحث بر سر این است که چرا مخاطبان ایرانی که در سالهای اخیر از تریبونهای رسمی شان نوعی سینمای اجتماعی تلخ و پر از کدری تبلیغ میشود این چنین علاقه دارند به محصولات سرگرم کننده؟
مگر نه اینکه مهمترین جوایز سینمای ایران برای آثاری نظیر «طعم گیلاس» و «جدایی...» به دست آمده که آثاری مطلقا تلخ اندیش هستند و اصلا مگر نه اینکه سینمای ایران را در دنیا به نوعی سینمای جشنوارهای میشناسند که تا میتواند تیرگیها را زیر ذره بین میبرد پس چرا مخاطبانی که ملیت شان ایرانی است به این سینما چنان که باید روی خوش نشان نمیدهند؟
آیا منتقدی که برای سانفرانسیسکوکرونیکل مینویسد یا روزنامه نگاری که در گاردین کار میکند تابحال حتی نام «آس و پاس» هم به گوشش خورده است؟ «سالوادور...» و «بارکد» چطور؟ آیا این جماعت دگراندیش فرهنگ اروپا و آمریکا اصلا از سبد محصولات عامه پسند ایرانی خبر دارند؟
مطمئنا خیر! دلیلش همان است که سیستم سینمایی ما میخواهد.
مدیران سینمای ایران به یک دلیل مهم و آن هم اینکه اغلب عقبه سینمایی نداشتهاند وقتی بر کرسی صدارت نشستهاند مرعوب نوعی سینمای جشنوارهای شدهاند و کمترین تحرکی برای معرفی انواع دیگری از سینمای ایران به جهانیان نشان ندادهاند و نتیجه هم این شده که افتراق بعیدی پیش آمده است میان آن سینمایی که مردم در برابر سالنهایش صف میکشند با آن سینمایی که سیستم مدام تبلیغ آن را میکند!
البته میتوان مثال نقضی مانند «فروشنده» را هم مطرح کرد که به اندازه کمدیهای بفروشی نظیر «سالوادور...» فروخته است اما واقعیت این است که این فروش هم نه به خاطر ماهیت فیلم که به خاطر عقبه کارگردان و البته اسکار «جدایی...»اش است وگرنه از همین کارگردان آثاری نظیر «شهر زیبا» و «چهارشنبه سوری» را هم دیدهایم که ابدا رقبای جدی برای فروش نبودند.
رها کردن سینمای مفرح سرگرم کننده به حال خود توسط مدیران و حمایتهای مادی و معنوی فراوان برای سینمای اجتماعی تلخ اندیش نه فقط به تکرار مکررات سینمای اجتماعی در سالهای اخیر انجامیده که باعث شده سینمای مفرح ما هم بر مداری تکراری حرکت کند و کمتر پیش بیاید کارگردانانی در گونه سرگرم کننده دست به تجربیات جدید بزنند.
پرسش آن است که چرا هیچ کدام از مدیران سینمایی 37 سال اخیر ما چنان که باید به دنبال این نرفتهاند که به اندازه سینمای جشنواره پسند برای سینمای سرگرم کننده هم ارزش قائل شوند و شنونده درددلهای صاحبان این نوع سینما و تلاش برای حل مشکلاتشان باشند؟
دولت یازدهم هم تقریبا تمام شده و بعید است تا انتهای روزهای آن هم اتفاق تازهای برای جبران این ضعف انجام شود اما به نظر میرسد در دولت دوازدهم رییس سازمان سینمایی هر که میخواهد باشد باید به طور جدیتر از قبل برای جبران فاصله بعید میان سینمای مفرح و سینمای جشنواره ای برنامه داشته باشد.