Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 10:26

6
مهر
بازی با برگ‌ها

بازی با برگ‌ها

صبح، باران چک و چک آواز می‌خواند. برگ‌های زرد هم روی درخت خش وخش می‌خندیدند. من به برگ‌ها گفتم: «برگ‌های زرد، برگ‌های زرد؛ این قدر خش و خش می‌خندید، الان می‌افتید روی زمین».

تحریریه زندگی آنلاین :

 

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: رفعت هاشمی سی سخت

 

صبح، باران چک و چک آواز می‌خواند. برگ‌های زرد هم روی درخت خش وخش می‌خندیدند. من به برگ‌ها گفتم: «برگ‌های زرد، برگ‌های زرد؛ این قدر خش و خش می‌خندید، الان می‌افتید روی زمین».

برگ‌ها فریاد زدند: «وای روی زمین! روی زمین! ما دوست داریم روی زمین دنبال هم بچرخیم».

یک دفعه باد آمد، کلاهش را برداشت و برگ‌ها را فوت کرد. برگ‌ها روی زمین افتادند و با شادی دنبال هم چرخیدند.  حیاطِ خانه ما خیلی قشنگ شد. من هم خیلی خوش‌حال شدم و با برگ‌ها بازی کردم.

بیشتربخوانید:

داستانک با آن تور بزرگ

چه قورباغه های خوبی!

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کودکانه، داستان کوتاه، قصه، کتاب داستان تعداد بازديد: 182 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز