نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تحریریه زندگی آنلاین : توی کتاب من، یک قایق روی رودخانه تاب میخورد. من سوار قایق میشوم و قایقسواری میکنم. یک دفعه یک ماهیگیر از کنار رودخانه به من میگوید: «صبر کن، تا سوار بشوم. میخواهم با این تور ماهی بگیرم».
اما من به حرفِ آن گوش نمیکنم و از آنجا دور میشوم. بعد ماهیهای رنگارنگ دورِ قایق جمع میشوند. دهان کوچکشان را باز و بسته میکنند و از من تشکر میکنند. من هم با خوشحالی لبخند میزنم.