Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 12:24

24
دی
سردم نمی‌شود

سردم نمی‌شود

عصر وقتی بابایی به خانه آمد، با خوش‌حالی به مادر گفت: «چه بلوز گرمی! اصلا سردم نمی‌شود».

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرجان بابامرندی

 

 تحریریه زندگی آنلاین : مادر برای بابایی یک بلوز بافته است. صبح بابایی بلوز را پوشید و سر کار رفت.

عصر وقتی بابایی به خانه آمد، با خوش‌حالی به مادر گفت: «چه بلوز گرمی! اصلا سردم نمی‌شود».

مادرم لبخند زد و برای بابایی چای را آماده کرد. من روی پاهایم پریدم و الکی گفتم: «من سردم است. من سردم است».

بابایی شادی‌کنان به طرفم آمد. مرا بغل کرد. قلقک داد و محکم بوسید. مادر  فوری گفت: «چکار می‌کنی؟ صورتت سرد است.  بچه سردش می‌شود».

من هم فوری گفتم: «اصلا سردم نمی‌شود. سردم نمی‌شود». آن‌وقت بابایی و مادر با صدای بلند خندیدند.

 

بیشتربخوانید:

عروسکِ من

فکرکن، بنویس

برچسب ها: شعر، داستان، داستان های کودکانه تعداد بازديد: 488 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز