داستانك: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: ناهید لشگری فرهادی
خواب دیدم كه: خانم معلم به خانه ما آمده است. من و مادرم خیلی خوشحال شدیم.
من یك سیب توی بشقاب خانم معلم گذاشتم.
خانم معلم مرا نگاه كرد.
و گفت: «مثل خودت لپ گُلی و قشنگ است.»
بعد دفتر نقاشیام را آوردم و نقاشی تازهام را كه یك جوجه بود به او نشان دادم.
خانم معلم گفت: و مثل خودت كوچولو و ناز است.»
بعد چند دانه برای جوجهام كشید و گفت: «كوچولوی من باید سیر باشد و جیك جیك كند.»
من برای خانم معلم جیك جیك كردم. مادر و خانم معلم خندیدند.
من خوشحال شدم و این بار خیلی جیك جیك كردم.