قصه: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویر: سحر حقگو
پنج تا پروانه بودند. اولی رفت توی گلخانه، پروانه گلخانه شد.
دومی رفت توی باغچه، پروانه باغچه شد.
سومی رفت روی گلی كه نیما كشیده بود. پروانه دفتر نقاشی شد.
چهارمی رفت گلفروشی، پروانه گلفروشی شد.
پنجمی رفت روی گل دست عروس نشست. پروانه گل عروس شد. عروس لبخند زد. داماد با خوشحالی گفت: «عروسیمان مبارك.»