اصغر نعمتی
ای از بَرِ سدره شاهراهت
وی قبهی عرش، تكیهگاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشهی كلاهت
هم عقل، دویده در ركابت
هم شرع، خزیده در پناهت
این چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه، طاسك گردن سمندت
شب، طرهی پرچم سیاهت
جبریل، مقیم آستانت
افلاك، حریم بارگاهت
خوردهست خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خود كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
محمد(ص) آشفته بود. چهل شب بود كه در غار بیتوته كرده بود. چهل روز خدیجه برای محبوبش، هر روز غذا میبرد و هر روز محمد(ص) را منقلبتر میدید.
میدانست اتفاقی دارد میافتد، چیزی در حال تغئیر كردن است؛ اما نمیدانست این تغییر، سرنوشت همهی جهان را برای همیشه عوض خواهد كرد.
محمد(ص) خود نیز چنین گمانی نمیكرد. او عمری را به پاكی، پاكدینی، پاكدامنی و صداقت زیسته بود و در مكه آنقدر مورد احترام بود كه نامش را بدون صفت «امین» نمیبردند.
روزگاری كه جاهلیت بر رفتار عرب حاكم بود و بادهگساری و غارت و شهوترانی و كشتن، رایجترین اخلاق عرب محسوب میشد، محمد(ص) راه خود را از همان ابتدا از بقیهی مردم جدا كرده بود و این را همه میدانستند.
همگان محمد(ص) را قابل اطمینان و قابل اعتماد میانگاشتند، قضاوتش را در امور مهم و دشوار خود میپذیرفتند و او و تبارش را - كه از اصیلترین ریشههای قریش بودند - ارج مینهادند.
محمد(ص) همهی اینها را میدانست و میدانست كه آن اتفاق در حال رخ دادن است. او در محیط غار بود اما احساس عجیب، او را فراتر میبرد.
ناگهان همهی فضا تغئیر كرد. محمد(ص) در تنهائی غار، احساسی خاص یافت.
احساس وحشتآور بود. او چهل شب را به تنهائی در غار سر كرده بود و هرگز نشده بود كه از تنهائی بترسد، اما امشب، در این لحظه ناگهان احساس كرد در غار تنها نیست.
انرژی وجود شخص دیگری را به وضوح حس میكرد، اما كسی را نمیدید. فضا رنگ و بوی متفاوتی یافته بود. محمد(ص) به اطراف نگریست. كسی نبود.
ناگهان صدائی در فضا آویخت، صدائی كه نمیتوانست صاحبش را تشخیص دهد. صدائی كه قبلاً هرگز نشنیده بود.
- بخوان.
محمد(ص) متحیر نگاه میكرد. جانب صدا را نمیتوانست تشخیص دهد. بیاراده زمزمه كرد:
- خواندن نمیدانم.
صدا، باز طنین افكن شد:
- بخوان به نام پروردگارت كه آفرید.
محمد(ص)، اندیشید: چه چیزی را آفرید و صدا، دیگر بار به گوش رسید.
- آفرید انسان را از خون بسته شده
محمد(ص)، آرامشی عجیب را جایگزین آشفتگی شدید وجودش یافت و از كوه پائین آمد با بار طاقت فرسای رسالت.
او برانگیخته شده بود و مقام پیامبری، همهی وجودش را نورانی كرد. او آخرین واسطهی خدا در میان زمینیان شده بود تا خدا وجود خود را بیشتر به مخلوقاتش بنمایاند.
برانگیخته شد تا حرفهای خدا را به مردم بازگوید و راه صحیح زندگی كردن را به آنان نشان دهد.
او آمد تا انسان از سرگشتگی عظیمی كه پس از عیسی(ع) دچارش شده بود و از تغئیراتی كه در كتاب و دین او ایجاد كرده بودند، روحش را رهائی دهد و به همهی بشریت بگوید كه فرصت محدود چند ده سالهی عمر را چگونه باید زیست.
محمد(ص)، خود مصداق روشن این حیات طیبه شد. او هرگز در عمر خود، هیچ انسانی را نیازرد.
مورخان نوشتهاند تا آنجا كه میتوانست، حتا با دشمنان خدا نیز مدارا میكرد و آنگاه كه آنان، دین خدا را هدف قرار میدادند، به تكلیفی كه از سوی «الله» بر آن مكلف شده بود، با ایشان به جنگ میپرداخت.
او در اولین حركت پیروزمندانهی خود در فتح مكه، در حالیكه میتوانست همهی آنانی را كه تا سر حد مرگ آزارش داده بودند و عزیزانش را مورد خشم و نفرت قرار دادند، از دم تیغ بگذراند و قتلعامی بزرگ در مكه به راه بیندازد.
در پاسخ مسلمان رنجیدهای كه در نخستین لحظات فتح مكه فریاد برآورد: «الیوم، یومالملحمه» (امروز، روز انتقام است)، زمزمه كرد: «الیوم، یومالمرحمه» (امروز، روز بخشایش است) و در همان اولین قدم، نشان داد كه اسلام چگونه دینی است، دین بخشایش و محبت!
او بارها زمزمه كرده بود كه «بعثت علی شریعه سهله سمهه بیضاء» (من، بر دینی برانگیخته شدم كه آسان و راحت و درخشان است) و همیشه به اصحاب خود در بارهی نیكی كردن سفارش میكرد.
مورخان نوشتهاند در سلام كردن، حتا بر كودكان نیز پیشی میگرفت و مدام به دیدار مردم میرفت و در سختیها از ایشان دلجوئی میكرد.
نوشتهاند هیچكس به اندازهی او نرمخو، مهربان، خوشگفتار و خوشرو نبود.
و همهی اینها پاسخهای تاریخ است به یاوهسرایانی كه پیوسته از دیرباز و البته هماكنون نیز اسلام را دین شمشیر میپندارند و خشونت و كشتار را به آن نسبت میدهند؛ و اینگونه است كه بعثت از همان 1400 و اندی سال پیش، تا به امروز همچنان، هر روز تكرار میشود و تكلیفی عظیم بر شانههای مسلمانان میگذارد، تكلیف معرفی آخرین فرستادهی خدا، آنگونه كه واقعاً بود.
مبعث هر روز تكرار میشود تا جاهلان امروز همچون عرب جاهلیت، محمد(ص) را به چیزهائی متهم كنند كه سزاوار خودشان است.
مبعث تكرار میشود تا مشركان امروز، همچون مشركان قریش، پنبهی تبلیغات دروغین را در گوش مردمان فرو كنند تا آوای نجاتبخش اسلام را نشنوند و تكلیف ما، تنها این است كه محمد(ص) را آنگونه كه بود، در هر مبعث بشناسانیم.
امید است كه در این راه صعب، موفق باشیم، انشاءالله.