تمهيدات ظريف پيامبر اكرم صليا... عليه وآله و سلم به منظور صيانت قرآن از آفت تحريف:
ما براي شناخت اسلام راهي جز رجوع به قرآن و سنت نداريم؛ زيرا اسلام تنها بر اين دو پايه اصلي و اساسي بنا شده است. قرآن و سنت اگر چه هر كدام يك اصل و پايه اساسي و مستقل هستند، با يكديگر ارتباطي وثيق و همهجانبه دارند. از يك سو قرآن حاوي اصول و مباني اسلام و سنت تفصيل و توضيح و شرح آن است و از سوي ديگر «تبييني» است، و ديگري وظيفه و نسبتش با آن وظيفه و نسبت «تصحيحي» است.
قرآن كه حاوي كليات و اصول نظريات اسلام در همه زمينههاست و وظيفه حفاظت از سنت را برعهده دارد، خود از تمام دستبردها و تحريفات مصون مانده و امروز تنها كتاب آسماني سالم و دستنخورده بر روي زمين است.
عوامل مصونيت قرآن كريم از تحريفات بسيارند. شكل ساختمان لفظي و معاني معجزهآساي قرآن و كار عظيمي كه پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) در شور و شوقي عام و نهضتي همهگير در جهت تعليم و تعلّم آن به همه مسلمانان انجام دادند، از جمله عوامل مصونيت كتاب آسماني اسلام از تحريفات بهشمار ميرود.
اين مقاله به فصاحت و بلاغت بيمثالي قرآن و به تعالي مضامين آن نميپردازد و اين كار را به فرصتي ديگر وا ميگذارد و تنها آنچه را كه پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) انجام دادهاند، در نگاهي گذرا مورد نظر قرار ميدهد و با اقرار به ناتواني از احاطه به عمق و ابعاد كارها، آنچه فعلاً مقدور است عرضه ميكند.
پيامبر اكرم (صلي ا... عليه و آله و سلم) وظيفه و كاري بزرگ بر دوش داشتند و آن را به تمام و كمال به پايان رسانيدند. همه جوانب اين كار سنجيده و حساب شده بود. كوشش ايشان براي اين بود كه قرآن كريم به آن وسعت و گستره دست يابد كه از حيطه دستبرد طواغيت و قدرتمندان به دور بماند و آنها هر قدر صاحب شوكت و قدرت باشند نتوانند با اين گستردگي مقابله كرده و چيزي از قرآن را مورد دستبرد قرار دهند.ما عملكرد حضرت ختمي مرتبت را در چند مرحله قابل تنظيم ميدانيم. البته شايان ذكر است كه مراحل اين طرح و تنظيم بهصورت زماني ترتيب نيافتهاند و بيشتر به وجه طبيعي و معقول حوادث توجه شده است. يعني آنچه را ما در اينجا با ترتيب و پشت سر هم ذكر ميكنيم و عنوان دو مرحله بدان ميدهيم ممكن است در كنار هم وقوع يافته باشند يا اينكه يك مرحله متوسط در اين شكلبندي خيلي زودتر از مراحل قبلي انجام گرفته است.
***
1. گسترش خواندن و نوشتن
اولين مرحله از مراحل عملكردپيامبر اكرم (صلي ا... عليه و آله و سلم) مسأله باسواد كردن مسلمانان بود و تا آنجا كه ميدانيم اين كار مربوط به دوران بعد از هجرت ايشان به مدينه است.
سواد خواندن و نوشتن و حساب داني اگر چه در جزيره العرب وجود داشت، اما آنقدر اندك بود كه تقريباً به حساب نميآمد. تعداد باسوادان در قريش، يعني مهمترين قبيله عربي در عصر جاهليت، و در شهر مكه، مهمترين شهر در اين سرزمين، تا هفده تن بيشتر نام برده نشدهاند. شهر يثرب(مدينه) هم باسوادان شناختهشدهاش حدود ده نفر بودهاند. در آن روزگار اگر كسي خواندن و نوشتن ميدانست و بر شنا و تيراندازي توانايي داشت «كامل» نام ميگرفت. اينكه دارنده سواد و آشناي به شنا و تيراندازي كامل ناميده ميشود يعني ركن اصلي كمال در فرهنگ آن روز عرب تنها دانستن خواندن و نوشتن است و تعداد بسيار اندك كساني كه به اين عنوان خوانده شدهاند نشاندهنده فقر شديدي است كه عرب در زمينه سواد داشته است.
اين مقدار اندك دانايي، مربوط به شهرها بود كه ساكنان آن به تجارت ميپرداختند و به كشورهاي متمدن مجاور مثل ايران و رم رفت و آمد مداوم داشتند. اما در قبايل بياباني، مسأله بسيار بدتر از اين بود و بسياري از آنها از سواد خواندن و نوشتن بكلي محروم بودند. حتي پارهاي از آن ننگ داشته و آن را عيب ميشمردند.
پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) در چنين وضعي كوشيدند كه همه مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزند تا بتوانند قرآن را بنويسند و بخوانند و حفظ كنند. بررسي اين كار بزرگ نياز به تحقيقي جدا داشته و فرصتي مناسب ميطلبد و ما آن را به وقت ديگر موكول ميكنيم.
***
2. تعليم قرآن
مرحله دوم از كار پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) اين بود كه ايشان به عنوان اولين معلم، خود به تعليم صحابه پرداختند و تلاوت قرآن را ده آيه ده آيه به آنها آموزش دادند. هر وقت كه تعليم كيفيت ده آيه پايان مييافت و صحابه آن را به درستي ميآموختند، به تعليم آنچه آيات مزبور از علم و عمل در برداشت ميپرداختند و تا اين كار تمام نميشد به آموزش ده آيه بعد مشغول نميشدند. در واقع، نخست تلاوت الفاظ آموزش داده ميشد بعد هم به آموختن معاني و مفاهيم و تفسير آيات ميپرداختند و پيامبر (صلي ا... عليه و آله و سلم) براي آنها عقايد و معارف و امر و نهي و حلال و حرام موجود در آن آيات را بيان ميداشتند.
اين شكل و ترتيب در هر دوره از تعاليم مراعات ميشد. در اين مرحله كه ما آن را مرحله دوم نام نهاديم صحابه باسواد بيانات پيامبر (صلي ا... عليه و آله و سلم) را نوشته و ثبت ميكردند. بدين ترتيب، گروه زيادي از مسلمانان آشناي با قرآن به وجود آمدند.
***
3. معلمان قرآن
بعد از آنكه در شهر مدينه افراد علاقهمند و مستعد و بعضاً با سواد، از دانش قرآن بهره گرفتند و آن مقدار كه براي هر مسلمان لازم است از قرآن بداند آموختند، پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) گروه ممتاز و نخبه آنها را به كار واداشت و از ايشان به عنوان معلمان قرآن استفاده كرد.
«عباده بن صامت» از بزرگان صحابه ميگويد: آنگاه كه كسي به مدينه هجرت ميكرد، پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) او را به يكي از ما ميسپرد تا بدو قرآن بياموزد.
در نقلي ديگر از همين صحابي آمده است: اگر كسي به مدينه هجرت ميكرد پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) او را به دست يكي از حافظان قرآن ميسپرد تا بدو قرآن آموزش دهد و بدين ترتيب تعداد حافظان قرآن در عهد آن حضرت فراواني يافت.
به عنوان نمونه در تاريخ ميخوانيم: وقتي از قبيله« عبد قيس » كساني به مدينه آمدند، پيامبر (صلي ا... عليه و آله و سلم) دستور داد كه انصار ايشان را ميهماني و اكرام كنند. بعد از چند روز از آنها سؤال كرد كه پذيرايي برادرانتان را چگونه يافتيد؟ در جواب با اظهار امتنان گفتند: وسايل راحت و غذاي خوب براي ما فراهم ساختند و شبانهروز كتاب پروردگار و سنت پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) ما را به ما آموختند.
در روايت ابوسعيد خدري تفصيل ديگري از اين حادثه وجود دارد. او ميگويد: ما نزد پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) نشسته بوديم؛ ايشان فرمودند «فرستادگان قبيله قيس آمدند». ما كه گمان كرديم مقصود پيامبر آمدن آنها به همين جا و مكان ماست، به اطراف نگريستيم اما كسي و چيزي را مشاهده نكرديم. اما چندان طول نكشيد كه از راه رسيدند و بر پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) سلام گفتند. بعد از آنكه در محضر پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) نشستند، آن حضرت از ايشان سؤالاتي كردند و جواب شنيدند. آنگاه هر يك از ايشان را به يكي از مسلمانان سپردند كه به ميهماني به نزد خويش برد و قرآن و نماز به او بياموزد. يك هفته به اين شكل گذشت. پيامبر اكرم در پايان هفته آنها را آزمودند، موفقيت نسبي، بود.
هفته بعد آنها را به كسان ديگر سپردند. در امتحان پايان اين هفته فرستادگان قبيله عبد قيس موفق شدند؛ زيرا به اندازه لازم از قرآن و نماز آموزش ديده بودند.
همچنين هنگامي كه نمايندگان قبيله «بني ثقيف» به مدينه آمدند، در ابتدا براي آنها در مسجد چادري زده شد تا بتوانند قرآن خواندن را بشنوند و نماز گزاردن ايشان را ببينند. پس از چند روز، آنها اسلام آوردند.
بعد از آن نيز به يادگيري قرآن پرداختند.
نمايندگاني از قبيله «جرم» به مدينه آمدند مسلمان شده و در آنجا تعليم قرآن يافتند.
از فرستادگان قبيله «بني حنيفه»كسي به نزد «اُبي بن كعب» فرستاده شده و در نزد او آموختن قرآن پرداخت.
در اسناد موجود در مورد قبايل تجيب و بنيثعلبه و بنيخولان و رهاوبين و بنيغنم و غامد و مراد و... اطلاعاتي به همين صورت وجود دارد. آنها هركدام به شكلي به شهر مدينه آمده و بعد از تشرف به اسلام، در تحت تعليم صحابه به يادگيري قرآن و اسلام پرداختند.
***
4. مبلغان قرآن
در اين مرحله به هرجا كه اسلام ميآوردند و آمادگي داشتند و شرايط مناسب بود و به هرجا كه علاقه و طلب وجود داشت، قاريان و حافظان قرآن گسيل ميشدند تا بديشان قرآن اسلام را بياموزند.
از جمله هنگامي كه پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) هنوز در مكه بودند و هجرت اتفاق نيفتاده بود، مصعب بن عمير و به احتمالي عبدا... بن اممكتوم را به مدينه فرستادند تا به مردم مسلمان اين شهر قرآن بياموزد و اين در پي درخواستي بود كه بزرگان دو قبيله اوس و خزرج از ايشان كرده و معلم قرآن خواسته بودند.
در نامهاي كه اين مردم به محضر پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) نوشتند آمده بود: «إبعَث الينا رجُلاً يفقهنا فيالدين و يقرئنا القرآن»؛ «مردي را به نزد ما بفرست كه ما را به دين آگاه كرده و قرآن بياموزد.»
در سال سوم هجرت، بعد از جنگ اُحد، پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) طبق درخواست دو قبيله«عضل» و «قاره» گروهي از قاريان اصحاب را براي تعليم قرآن اسلام به سوي ايشان فرستادند. آنها از حضرت پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) درخواست كرده بودند: «اسلام در ميان ما ظهور يافته است. براي ما گروهي از ياران خويش را گسيل دار تا به ما قرآن آموخته و احكام دين را تعليم كنند». پيامبر هم ده تن از ياران خويش را به سوي ايشان گسيل داشت.
در ابتداي سال بعد نيز طبق درخواست نماينده قبيله «بنيعامر» هفتاد نفر از جوانان انصار، كه همه قاري و معلم قرآن بودند، به سوي آن قبيله فرستاده شدند. مورخان در مورد اين دسته نوشتهاند «و كان مِنالانصار سَبعون رجُلا شببه يسمّون القرّآء»؛ «در ميان انصار هفتاد مرد جوان بودند كه قاري ناميده ميشدند». اينها بيشترين مقدار از وقت خود را به تعليم قرآن اختصاص داده بودند و سرانجام در اين سفر تبليغي به دست دشمن گرفتار شده، به شهادت رسيدند.
هنگامي كه مكه فتح شد، پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) «معاذ بن جبل» و«ابوموسي اشعري» را در آنجا با مأموريت تعليم قرآن برجاي گذاشت و خود به سوي حنين رفت.
بعد از اسلام آوردن مردم طائف، پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم)، «عثمانبن ابيالعاص» را جهت تعليم قرآن به مردم آن شهر مأمور فرمود. او بر مردم طائف امامت جماعت ميكرد، و به آنها قرآن آموزش ميداد.
«معاذ بن جبل» دوبار به يمن رفت و بار دوم ابوموسي اشعري او را همراهي ميكرد. اين مأموريتها يك بار در سال نهم و يك بار در سال دهم انجام شد. در هر دو سفر معاذ مأموريت تعليم قرآن به مردم داشت و طبق اين مأموريت به تمام شهرهاي يمن و حضرموت سفر كرده، به آموزش مردم مسلمان آن نواحي پرداخت. مورخان در مورد سفر دوم او گفتهاند: «پيامبر به او و ابوموسي امر فرمود كه به مردم قرآن بياموزند.»
همچنين پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) «عمر بن حزم انصاري» را در سال دهم به شهر نجران فرستاد و به او امر فرمود كه به مردم آن شهر تا آنجا قرآن بياموزد كه بدان آگاه شوند.
تاريخ در اين زمينه نمونههاي ديگري نيز به ياد دارد.
***
5. فرماندهان جنگ و تعليم قرآن
فرماندهاني كه در جوانب مختلف جزيرهالعرب به مأموريت جنگي ميرفتند، دستور داشتند كه در صورت توفيق در انجام مأموريت خويش، به مردم قرآن و اسلام تعليم نمايند.
نص تاريخي معتبري كه در اين زمينه در دست داريم در مورد قبيله بنيالحارث و فرماندهي خالد بن وليد وارد شده است.
اما دستورهايي كه در ضمن نامه آمده است همه دستورهاي عمومي و هميشگي اسلام درباره چگونگي دعوت به اين دين است. بنابراين، هيچ گونه دليلي بر اختصاص آن به اين مورد خاص وجود ندارد و ما آن را حكمي كلي تلقي ميكنيم.
نص تاريخي بسيار مورد توجه بحث ما، در ضمن نامهاي است كه خالد بعد از اداي و ظايف خويش در قبيله بنيالحارث به پيامبر اكرم مينويسد:
بسما... الرحمن الرحيم. لمحمد النبي رسولا... صليا... عليه [وآله] وسلم مِن خالد بن وليد، السلام عليك يا رسولا... و رحمها... بركاته. فإني أحمد اليكا... الذي لا اله الا هو، أما يا رسولا... صليا... عليك، بَعثتني إلي بنيالحارث بن كعب و أمَرتني. «اذا أتيتهم إلا اُقاتلهم ثلاثه أيام و إن أدعوهم إلي الإسلام، فإن أسلموا قبلت منهم و عملتهم معالم الإسلام و كتابا... و سُنه نبيه...» و إني قدمت إليهم فدَعَوتهم الي الإسلام ثلاثه أيام كما أمرني رسولا... صليا... عليه [وآله] و سلم و بعثت فيهم رُكباناً قالوا: «يا بنيالحارث أسلموا تسلموا»، فأسلموا و لم يقاتلوا و أنا يقيم بين ظهرهم و آمرهم بما آمرهما... به و أنهاهم عمّا نهاهما... عنه و أعلمهم معالمالإسلام و سُنه النبي صليا... عليه [و آله] وسلم حتي يكتب إلي رسولا.... والسلام عليك يا رسولا... و رحمها... و بركاته.
خلاصهاي از ترجمه اين سند چنين است: ....يا رسولا...! تو مرا به قبيله بنيالحارث بن كعب فرستادي و امر كردي «آنگاه كه به اين قبيله رسيدم سه روز با ايشان جنگ نكنم و آنها را به اسلام دعوت كنم. اگر اسلام آوردند از ايشان بپذيرم و معالم اسلام و كتاب خدا و سنت پيامبر را به ايشان بياموزم»... من به اين قبيله رسيدم و آنها را چنانكه رسول خدا فرموده بود سه روز به اسلام دعوت كردم. آنها را به آنچه خداوند فرموده امر ميكنم و از آنچه نهي فرموده بود نهي ميكنم و معالم اسلام و سنت پيامبر را به ايشان ميآموزم....
ابن اسحاق سيره نويس متقدم (م 153 ق) نقل ميكند:
خالد در ميان ايشان اقامت گزيد و اسلام و كتاب خدا و سنت پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) او را به ايشان تعليم كرد و اين طبق دستور پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) بود.
در ســال دهــم هجــري، اميرالمومنيــن علي(عليهالسلام) در رأس يك گروه به يمن گسيل شد تا قبيله بزرگ مذحج را به اسلام بخواند. آنها بعد از مقاومتي اندك اسلام را پذيرا شدند. امام (عليهالسلام) در ميان شيعيان اقامت كرد و در ميان ايشان اقامت كرد و قرائت قرآن و شرايع دين را ايشان تعليم ميفرمود.
مورخان گفتهاند «أقام فيهم يقرئهم القرآن و يعلمهم الشرائع.»
و نيز در همين سفر، بعد از اسلام آوردن قبيله بنيزبيد كه به دنبال مقاومتي كوتاه انجام شد، امام در ميان آنها ماند و به تعليم قرآن پرداخت.
***
6. تشويق بر آموختن قرآن
علاوه بر اهتمام زيادي كه پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) در آموختن قرآن به ياران خويش داشتند و علاوه بر آموزشي كه ياران ايشان به مسلمانان و مهاجران تازه به مدينه آمده ميدادند و علاوه بر تعليماتي كه فرماندهان سپاه و فرستادگان به قبايل تازه مسلمان شده سرزمينهاي دوردست ميدادند، آن حضرت كار تبليغي زياد و پيگيري نيز در تشويق و تحريص بر فرا گرفتن، خواندن، نوشتن و حفظ كردن قرآن انجام دادند. پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) به بيانات مختلف و در موارد گوناگون، ثوابهاي فراوان و اجرهاي بزرگ معنوي براي اين گونه كارها وعده ميفرمودند و اين باب بزرگي در كلمات به جاي مانده از آن حضرت دارد. علاوه بر اينها، تشويق و ترغيبهاي عملي ايشان نيز، نمونههاي فراوان و صور گوناگوني داشته است. از جمله:
الف) هنگامي كه نمايندگان قبيله بني ثقيف به مدينه آمدند و مسلمان شدند، پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) «عثمان بن ابيالعاص» را بر ايشان امير قرار دادند، او با اينكه جوانترين ايشان بود اين مقام را دارا شد، چون كه از همه همراهان خود در يادگيري اسلام و آموختن قرآن حريصتر بوده و عشق و علاقهاي بيشتر نشان ميداد.
مورخان و سيرهنويسان ميگويند: توقف قبيله ثقيف در مدينه به طول انجاميد و آنها مكرر به محضر پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) مشرف ميشدند و هربار «عثمان بن ابيالعاص» كه سن كمتري داشت بر سر اموال و اثاثيه آنها ميماند. اما چون افراد قبيله از ملاقات پيامبر باز ميگشتند او دور از چشم افراد قبيله خويش به تنهايي به حضور پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) رفته و از شخص ايشان قرآن تعليم ميگرفت و مسائل دين را پرسش ميكرد. در نتيجه توانست در مدتي اندك دانش و اطلاعات لازم را كسب كند.
ب) شبيه اين حادثه، درمورد قبيله «سعدهذيم» اتفاق افتاده است. وقتي نمايندگان اين قبيله به مدينه آمدند و به مسجد شهر يعني مسجدالنبي (صليا... عليه و آله و سلم) رسيدند ايشان را در حال نماز ميت يافتند. در آخر صفوف نماز ايستادند اما در نماز با مسلمانان همراهي نكردند. آنها فكر ميكردند ما نبايد با جمع مسلمانان همراه شويم مگر وقتي كه پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) را ملاقات كرده و با او بيعت كنيم. حضرت پيامبر (صليا... عليه و آله و سلم) نمازشان را به پايان رسانيده و آنها را به نزد خويش خواندند و سؤال فرمودند: شما از چه قبيلهاي هستيد؟ آنها گفتند: از قبيله سعد هذيم! فرمودند: آيا مسلمان هستيد؟ گفتند: بلي! فرمود: پس چرا نماز نخوانديد؟ گفتند: يا رسولا...! گمان داشتيم براي ما اين كار روا نيست، مگر وقتي كه با شما بيعت كرده باشيم. فرمود: هر كجا كه شما مسلمانان بشويد ديگر مسلمان هستيد. بعد، آنها با پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) بر اسلام بيعت كردند. آنگاه به سوي بارها و وسايل و مركبهاي خود رفتند. آنها بر نگهداري اسباب و وسائل خود يكي از افراد قبيله خود را به جاي گذاشته بودند كه از نظر سن كوچكترينشان به حساب ميآمد.
چندي بعد پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم)كسي را به دنبال آنها فرستادند تا همه را به نزد ايشان ببرد، اين بار آن فرد كمسنتر هم به همراه آمد و به حضور پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) رسيد و باايشان بر سر اسلام بيعت كرد. آنها در اين ملاقات اين فرد را چنين معرفي كردند: اين شخص كمسنترين و كوچكترين ما و خدمتگذار ماست. پيامبراكرم(صليا... عليه و آله و سلم) فرمودند: خدمتگذار يك قوم، آقا و سيد آنهاست؛ خداي به او خير دهد.
نمايندگان قبيله سعد هزيم گفتند: بركت اين دعا شامل حال او شد و او بهترين افراد و برترين قاري قوم ما گرديد.
بعدها پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) او را به همين جهت امير بر افراد اين قبيله و امام جماعت آنها قرار داد.
ج) گروهي از مسلمانان براي انجام دادن مأموريتي انتخاب شده بودند. تعداد آنها زياد بود. پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) از يكايك ايشان مقدار آياتي را كه ميدانستند و حفظ داشتند سؤال فرمودند و هر كس هر چه ميدانست جواب ميگفت؛ اين عمل ادامه يافت تا اينكه پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) به كسي رسيدند كه از همه آنها سن كمتري داشت، از او پرسيدند: «چقدر قرآن حفظ داري؟» جواب داد: فلان و فلان سوره و سوره بقره را. فرمودند: «آيا سوره بقره را نيز در حفظ داري؟» عرض كرد: بلي! فرمودند: «تو امير اين گروه هستي.» مردي از بزرگان آن جمع به پيامبر عرض كرد: يا رسولا...! من تنها از ترس اينكه نتوانم به حق اين سوره قيام كنم از آموختن آن خودداري كردهام.
پيامبر فرمودند: «قرآن را بياموزيد. آن را بخوانيد و به ديگران ياد بدهيد....»
د) پيامبراكرم (صليا... عليه و آله و سلم) نمايندگاني به يمن فرستادند و كمسنترينشان را بر ايشان امير قرار دادند... كسي از آن جمع به محضر ايشان عرضه داشت: يا رسولا...! او را با اينكه كوچكترين ماست بر ما امير قرار ميدهي؟ پيامبر در جواب او، قرآن داني آن جوان را به عنوان دليل انتخاب وي ذكر فرمودند.
بدين ترتيب، يكي از معيارها و ملاكهاي اساسي و مهمي كه در تعيين فرماندار يا امير لشكر و رئيس دسته نمايندگان تأثير داشت، آشنايي بيشتر آنها با قرآن كريم بود و پيامبر اكرم (صليا... عليه و آله و سلم) با توجه به اين ملاك و معيار، كساني را به رياست يك دسته يا به فرمانداري يك شهر منصوب ميكردند. آشنايي و حفظ سوره مباركه بقره در اين زمينه تأثير بيشتري داشت. بدين جهت، پارهاي از صحابه با زحمت و رنج فراوان به حفظ قرآن بهويژه سوره بقره ميپرداختند. از جمله عبدا... بن عمر با زحمتي هشت ساله به حفظ بقره موفق گرديد و يا پدرش دوازده سال تمام تحمل زحمت كرد تا بتواند اين سوره را از بر كند. از اين بالاتر گاهي مرتبه و مقامي از كسي گرفته شده و به ديگري داده ميشد و ملاك در اين تغيير و تحول «قرآن داني بيشتر» كسي بود كه مقام به او داده شده بود. از جمله:
هـ) پرچم جنگي قبيله بنيمالك بن نجار در جنگ تبوك به دست عماره بن حزم بود. پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) اين پرچم را از او باز گرفت و به زيد بن ثابت داد. «عماره» به محضر پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) آمده و عرض كرد: آيا از من چيزي [خبر بدي] به شما رسيده است؟ فرمود: «نه! وليكن قرآن مقدم است. زيد از تو بيشتر قرآن ميداند، بنابراين، بايد پرچمداري سپاه بهعهده او باشد.»
و) در نقل واقدي تفصيل بيشتري از اين جريان مهم تاريخي آمده است: در جنگ تبوك مردم همراه پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) سي هزار تن بودند. ده هزار اسب نيز به همراه اين سپاه بود. پيامبر به همراه اين سپاه بود. پيامبر امر فرمود كه هر طايفه از قبايل انصار درفش و پرچمي داشته باشند و قبايل ديگر عرب نيز به همين شكل عمل كنند. پيامبر اكرم(صليا... عليه و آله و سلم) درفش فرماندهي «طايفه بنيمالك بن نجار» را به «عماره بن حزم» داده بودند، اما هنگامي كه«زيد بن ثابت» به پيامبر(صليا... عليه و آله و سلم) رسيد، ايشان درفش را عماره بازگرفتند و به زيد دادند؛ عماره به محضر پيامبر عرض كرد: يا رسولا...! گويي بر من خشم گرفتهاي؟ فرمودند: «نه به خدا قسم! و ليكن بايد قرآن را مقدم بداريد. او بيشتر از تو قرآن ميداند [و در هر صورت] قرآن بايد مقدم قرار گيرد. اگر چه حامل آن برده سياه دماغ بريدهاي باشد.» آنگاه دستوري كلي و عموميدادند كه در تمام سربازان و افراد قبيلههاي انصار يعني اوس و خزرج، درفش فرماندهي را آنكس به دست بگيرد كه بيشتر از ديگران قرآن ميداند.