Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 10:58

11
دی
خبرنگاران سانحه واژگونی اتوبوس تنها ماندند

خبرنگاران سانحه واژگونی اتوبوس تنها ماندند

در جریان تهیه یک گزارش ویدیویی در سالگرد واژگونی «اتوبوس خبرنگاران» فیلم و عکس‌های اتوبوس واژگون‌شده را که مرور می‌کردم؛ اتفاق عجیبی در ذهنم افتاد؛ «انکار». نمی‌توانستم باور کنم آن اتوبوس واژگون‌شده

به قلم : زینب رحیمی – خبرنگار

 

تحریریه زندگی آنلاین : در جریان تهیه یک گزارش ویدیویی در سالگرد واژگونی «اتوبوس خبرنگاران» فیلم و عکس‌های اتوبوس واژگون‌شده را که مرور می‌کردم؛ اتفاق عجیبی در ذهنم افتاد؛ «انکار». نمی‌توانستم باور کنم آن اتوبوس واژگون‌شده همان اتوبوسی است که سرنشینانش ما بودیم. نمی‌توانستم باور کنم آن سانحه تلخ برای ما اتفاق افتاد. نه که ما تافته جدا بافته باشیم در میان خیل آدم‌هایی که هر روز برای یک سفر چند ساعته چاره‌ای ندارند جز اینکه جانشان را کف دستشان بگیرند و بزنند به دل جاده‌. جاده‌هایی که انگار سایه مرگ همیشه در آن پرسه می‌زند و خودروهایی که شدت فرسودگی آنها نمادی از کارافتادگی ارکان مختلف جامعه امروز ایران است.

 

آغاز تنهایی خبرنگاران آسیب دیده

در روزهای ابتدایی سانحه واژگونی اتوبوس خبرنگاران، حجم همدردی‌ها و تسلی‌ها به‌ويژه از سوی همکاران روزنامه‌نگار و شهروندان بالا بود اما سازمان حفاظت محیط زیست و مدیران ستاد احیای دریاچه ارومیه بی‌تفاوت بودند. از همان روزهای اول سعی داشتند از مسئولیت شانه خالی کنند. تسلیت نگفتند. بابت اهمال و کوتاهی و بی‌کفایتی‌شان عذرخواهی نکردند. خبرنگاران مصدوم جسمی و روحی را به حال خود رها کردند. دریغ از یک تماس تلفنی برای احوالپرسی.

این آغاز تنهایی ما خبرنگاران بازمانده و خانواده «مهشاد کریمی» و «ریحانه یاسینی» بود. فردای سانحه بدون اینکه تدبیری برای رفتن خبرنگاران به پزشک قانونی اندیشیده شود، سازمان حفاظت محیط زیست و ستاد احیای دریاچه ارومیه ترتیبی دادند که ما خبرنگاران بازمانده به همراه پیکر مهشاد و ریحانه در اولین فرصت ممکن به تهران برگردیم. روز بعد چهارم تیر ۱۴۰۰ مراسم تشییع مهشاد و ریحانه در بهشت زهرا انجام شد. زخم‌ها یکی پس از دیگری سرباز کرد. استاندار آذربایجان غربی آن سانحه را اتفاق طبیعی دانست در حالیکه فرماندار نقده در همان شب وقوع سانحه سعی داشت از همسر مهشاد کریمی در بیمارستان نقده رضایت بگیرد و حتی تحویل پیکر بی‌جان همسرش را مشروط به این کرده بود که باید اعلام کنند که شکایتی ندارند.

یک روز بعد از مراسم تشییع پیکر دوستان جوان و نوعروسمان، مجبور شدیم وارد پروسه قضایی شکایت از سازمان حفاظت محیط زیست و ستاد احیای دریاچه ارومیه شویم. تلفن همراهم را در جریان واژگونی اتوبوس گم کرده بودم به هیچ شماره‌ای دسترسی نداشتم. به زحمت توانستم شماره همه خبرنگاران بازمانده را پیدا کنم. یک گروه در واتساپ تشکیل دادیم و با مشورت محمد داس‌مه وکیل پایه یک دادگستری که از پیش او را می‌شناختیم اولین گام‌ها را برای اخذ حکم نیابت برای دادسرای تهران، مراجعه به پزشک قانونی و سپس ثبت لوایح شکایت برداشتیم. خوب به خاطر دارم من هنوز فرصت کافی برای سوگواری از دست دادن دوستم مهشاد و همکارم ریحانه پیدا نکرده بودم که مجبور شدم در فشار روحی و روانی بالا نگران این باشم که مبادا مقصران اصلی سانحه اتوبوس خبرنگاران بتوانند قصر در بروند. پس تصمیم گرفتم با مشورت بقیه خبرنگاران بازمانده از اتوبوس و وکیل هر چه سریع‌تر شکایت‌هایمان را ثبت کنیم که کردیم. هر چند که بعد از گذشت یک سال از طرح شکایت و درخواست شناسایی مسببان واژگونی اتوبوس خبرنگاران و مرگ دو خبرنگار، هنوز در پله اول ایستاده‌ایم و تاکنون آنچه نیافتیم سر سوزن عدالت در روند رسیدگی به پرونده بود.

 

«یک سال سخت و طاقت فرسا

ما خبرنگار بودیم. هیچ نهاد مشخصی نبود که دست یاری به سمت ما دراز کند یا طبق قانون وظیفه‌ای در قبال ما داشته باشد. نهادی که پا به پای خانواده مهشاد و ریحانه و خبرنگاران بازمانده پیگیر روند قضایی پرونده واژگونی اتوبوس خبرنگاران باشد. نهادی که حداقل در روزهای ابتدایی بتوانیم به آنها اعتماد کنیم و سفر تا صد کار را به آنها بسپاریم. نهادی که آنها را تمام و کمال در کنار خودمان بدانیم. بعضی نهادهای صنفی تحرکات موقتی داشتند اما از حمایت و پشتیبانی تمام قد، ادامه‌دار، مفید و مؤثر هیچ انجمن و نهاد خصوصی و دولتی برخوردار نبودیم. به معنی واقعی کلمه تنها بودیم و هستیم.

هیچ یک از رسانه‌هایی که خبرنگارانشان در آن اتوبوس و سانحه بودند، حاضر نشدند از مسببان سانحه شکایت کنند یا حداقل در این زمینه کمترین حمایت مالی یا فکری از خبرنگار خود به جا آورند.

اطلاع دارم که بعضی از خبرنگاران بازمانده از سانحه واژگونی اتوبوس خبرنگاران تنها چند روز بعد از بازگشت از ارومیه و در اوج بحران روحی مجبور شدند در محل کار حاضر شوند بدون اینکه دبیر تحریریه‌ها فرصت بهبود شرایط جسمی و روانی را برای خبرنگاران فراهم کنند. فکر می‌کنم طولانی‌ترین مرخصی برای خود من بود که ۲۰ روز بعد از سانحه کارم را شروع کردم. خبرنگاران از امکانات درمانی بهره چندانی نداشتند. این موضوع برای کسانی که دچار آسیب جسمی جدی شده بودند، بدتر بود. بقیه خبرنگاران هم مجبور بودند هزینه جلسات مشاوره درمانی و روانپزشک را از جیب پرداخت کنند آن هم از حقوق ناچیز خبرنگاری.

 

حفره‌ای که هرگز پر نمی‌شود

بعد از گذشت یک سال از آن سانحه که حق هیچ‌کداممان نبود، وقتی آخرین عکس‌های مهشاد و ریحانه را می‌بینم باور نمی‌کنم آن اتفاق برای ما رخ داد. باور نمی‌کنم ریحانه خبرنگار جوان برای هیچ و پوچ و تنها بدلیل ناکارآمدی عده‌ای مدیر نامدیر جان جوان و عزیزش را از دست داد باور نمی‌کنم مهشاد که شادتررین روزهای زندگیش را می‌گذراند و تنها پنج روز با شروع زندگی جدید و جشن ازدواجش فاصله داشت؛ بدلیل بی‌کفایتی عده‌ای مسئول نامسئول، جان جوان و شادش را از دست داد. باور نمی‌کنم حداقل چهار خانواده به خاک سیاه نشستند، ۱۹ خبرنگار هنوز با بیماری‌های روانی ناشی از سانحه دست و پنجه نرم می‌کنند و مسببان آن حادثه سرخوشانه به‌دنبال ارتقای شغلی و بزرگ‌تر کردن میز مدیریتی خود هستند. این رنج‌ ناتمام، این خشم بی‌پایان، در قلبم حفره‌ای باز کرده که فقط مرگ آن را پر می‌کند.

 

سفری که بنا بود بیادماندنی باشد

نمی‌توانم آن پیشامد را باور کنم چون قرار بود این سفر هم مثل بسیاری از سفرهای کاری قبلی، سخت باشد اما نه جانکاه. سخت باشد اما نه مرگ‌آور. نه مصیبت‌بار. می‌بینید؟ حالا هم دارم دست دست می‌کنم برای گفتن اصل بلایی که سرمان آمد. بلایی که آدمی برای دشمنش هم آرزو نمی‌کند. ۲۱ نفر خبرنگار از رسانه‌های مختلف؛ از خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها با دعوت سازمان حفاظت محیط زیست راهی استان آذربایجان غربی شدیم. صبح روز دوم تیر ۱۴۰۰ در ارومیه بودیم. در فرودگاه سوار ارابه مرگ شدیم. مقصد پیرانشهر بود؛ برای دیدن سد کانی سیب و تونل انتقال آب رودخانه مرزی زاب به دریاچه ارومیه. ساعت پنج عصر بود که بعد از چندین ساعت کار، از تونل انتقال آب که هنوز در حال تکمیل بود، بیرون آمدیم. خسته بودیم و البته گرسنه. لباس‌هایمان خیس و دوربین و موبایل‌ها حسابی خاکی شده بود. تصمیم بر آن شد که برگردیم نقده برای خوردن ناهاری دیرهنگام. راننده اتوبوس بنا به اصرار «علی حاجمرادی» مدیر برنامه‌ریزی ستاد احیای دریاچه ارومیه که از قضا برنامه‌ریز جزییات آن سفر بی‌پایان هم بود، وارد یک جاده فرعی شد. جاده روستایی بیگم‌قلعه در دشت قوره. نزدیک به نقده. جاده‌ای باریک که پلیس راهور بعدها تاکید کرد که مناسب تردد اتوبوس نبوده و نیست. اتفاق در چند لحظه رخ داد. نفهمیدیم یک آن هجوم بلا چطور بر سرمان نازل شد. ساعت شاید بین پنج و ۳۰ دقیقه تا پنج و ۴۵ دقیقه عصر بود. اتوبوس واژگون شد. گرد و خاک همه جا را فراگرفت. صدای جیغ‌هایمان هنوز در کابوس‌های شبانه در گوشم تکرار می‌شود. زخمی و لت و پار. شیشه‌های شکسته کف دست چپ و ریو دست راستم را زخمی کرده بود. همکارم مرا از اتوبوس بیرون کشید. صحنه‌های گنگی را از ریخت‌های به هم‌ریخته خبرنگاران از سر و وضع خاکیشان به خاطر دارم. التماس‌هایم را اما خوب به یاد دارم. التماس می‌کردم کسی مهشاد را نجات دهد. از روستاییان که خودشان را به ما رسانده بودند؛ خواهش کردم اما کاری از دست کسی برنیامد. استیصال از همان لحظه در من شروع شد. بعد از یک سال هنوز خودم را مستأصل می‌بینم که نتوانستم کاری برای نجات مهشاد و ریحانه بکنم. «مهشاد کریمی» همکار سابق و دوستم بود. «ریحانه یاسینی» را تا پیش از آن سفر نمی‌شناختم. سفره ۲۱ نفره را ۱۹ نفره ناتمام گذاشتیم. با دو پیکر بی‌جان برگشتیم. با دو تابوت. از جهنم حالمان از بعد آن سانحه، انتقالمان به بیمارستان نقده و بیمارستان ارومیه چیزی نمی‌گویم. فقط در همین حد بگویم که تنها چند ساعت بعد از آن سانحه وحشتناک تعدادی از خبرنگاران را که آسیب کمتری دیده بودند، سوار مینی‌باس و راهی ارومیه کردند. راننده با سرعت به سمت ارومیه پیش می‌رفت. شاید کمتر کسی این واقعیت را باور کند اما مایی که از مرگ جسته بودیم بدون کمترین ملاحظه و مراقبت تنها برای رفع تکلیف به ارومیه منتقل شدیم آن هم با ماشینی که راننده حاضر نبود سر سوزن مراعات وضع بحرانی جسم و روح ما را بکند. مایی که به تازگی از مهلکه مرگ جان سالم به در برده بودیم و در بهت و حیرت سانحه و مرگ دوستانمان بودیم.

 

 

برچسب ها: حوادث، خبرنگاران، مهشاد کریمی، ریحانه یاسینی تعداد بازديد: 105 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز