رسول صفایی - الکتروکاردیوگرافیست
تحریریه زندگی آنلاین : شاعران را میتوان اندیشمندان زمانه هم نام برد. اندیشمند از آن جهت که بدون تفکر و اندیشیدن و مسائل را زیر و رو کردن و به نتیجه مطلوب رسیدن و حقایق مطالب را عنوان کردن کار سادهای نیست. لذا آنکس که هرگونه مسئلهای را در ذهن خود به کنکاش بگذارد مایل است نتیجه آن بررسیها را البته به صورت شعر برای همنوعانش عنوان کند. چه در روزگاران بسیار و گذشته و چه امروز که اینهمه مسائل ارتباطی موجود است. لذا آنچه شاعر عنوان میکند را میتوان با دید دیگری نگریست و تفسیر کرد.
بیشتر بخوانید:
اختر چرخ ادب
آموزش الفبای ادب به کودکان
این شاعر گرانقدر فیلسوف و ریاضیدان و پزشک بود و در عین حال شاعر هم بود که البته رباعیاتش به زیبایی به یادگار مانده است.
این شاعر گرانمایه ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری است.
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تومانی و نه من
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر در گه او شهان نهاوندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که: «کوکو، کوکو؟»
بیشتربخوانید:
شاعر و شعر و شعور
عبدالواسع جبلی هم به فارسی و هم به عربی شعر سروده است اما این نام کامل اوست:
«بدیع الزمان فرید الدین ابوالفضائل عبدالواسع بن عبد الجامع الجبلی الهروی»
بله در اوایل قرن ششم در غرجستان ناحیهای در مشرق هرات به دنیا آمده است. البته از دنیای خودش هم شکایتها دارد:
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دونام ماند چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد مردمی جفا
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهیهای گشته مبتدا
و در پایان میسراید که:
مرد آن بود که روی نتابد ز دوستی
لو بسّت الجبال او انشقّت السّماء
البته مثل همه شاعران او هم زبان به شعر عاشقانه میگشاید که:
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود، برفتی
در سال 1361 دیوان عبدالواسع جبلی به وسیله آقای ذبیحالله صفا منتشر شد
در این دیوان اشعار جبلی فراوان است اما از این دو بیت هم نمیتوان گذشت:
در دیده ز دیدار تو باغی دارم
وز دیدن دیگران فراغی دارم
در جان ز جفای تو چراغی دارم
بر دل ز غمت چو لاله داغی دارم
حقیر با مولوی گرانمایه ارتباط خوشی دارم به همین جهت کتاب «کشف المصراع» که عمل تازهای روی مصراع دوم مثنویات ایشان تنظیم کردم که به وسیله چاپ و نشر دانشگاه اصفهان چاپ و منتشر شد.
اینهم چند بیت از ابتدای مثنویات مولاناست که از نای و نی حکایت میکند.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییهای شکایت میکند
آتشست این بانگ نای و نیست یاد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
شارل بودلر در عصر (امپراتوری دوم) فرانسه زندگی کرد و از بزرگترین شعرای آخر دوران رمانتیسم فرانسه بوده است.
داستان زندگیاش طولانی است گرچه عمر چندان طولانی هم نداشت اما ویکتور هوگو درباره او گفته است:
با شعر بودلر هیجان تازهای در نظم فرانسه راه یافته است.
بودلر درباره موسیقی اینگونه نظر خود را ابراز میکند:
هر وقت نوای موسیقی میشنوم بیاختیار
چنین میپندارم که در دریایی پهناور
بگردش در آمدهام. خیال میکنم که در
میان مد و ابری غلیظ یا در فضایی شفاف
برکشتی نشستهام تا با سینهای که همچون
بادبان کشتی از باد دریایی انباشته شده
در تاریکی شب از امواج متلاطم دریا بگذرم
و به سوی ستاره آرزوی خود روم.
وقتی که مجذوب نوای موسیقی هستم، در دل خود
به رنج پنهان آن کشتی که در دل امواج زیر و
بالا میرود پی میبرم. مانند آن کشتی، گاه با طوفانهای
سهمگینی و گردبادهای عمیق دست و پنجه نرم میکنم و
گاه نیز هنگامیکه نسیم ملایم میوزد و کشتی را
در دل امواج نیلگون پیش میبرد
در آیینه پهناور آب نومیدی و
غم خویش را منعکس میبینم.