Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
سه شنبه 28 فروردین 1403 - 16:53

16
آبان
قار‌قاریِ خوش‌خبر

قار‌قاریِ خوش‌خبر

من یک کلاغِ عروسکی دارم که اسمش قارقاری است. صبح با قارقاری پیش مادربزرگ رفتم و قارقاری را تکان دادم. قارقاری گفت: «قارقار».

تحریریه زندگی آنلاین :

 

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: رفعت هاشمی سی سخت

 

من یک کلاغِ عروسکی دارم که اسمش قارقاری است. صبح با قارقاری پیش مادربزرگ رفتم و قارقاری را تکان دادم.  قارقاری گفت: «قارقار».

مادر‌بزرگ لبخند زد. به قارقاری نگاه کرد و گفت: «قار‌قاری چه خبر؟»

قارقاری بالَش را به طرفِ من دراز کرد و دوباره قارقار کرد.

مادر‌بزرگ پرسید: «نوه‌ام چکار کرده؟»

قارقاری بالَش را روی سرم کشید و باز قار و قار کرد.

مادربزرگ مرا نگاه کرد. توی فکر رفت. بعد خندید و گفت: «فهمیدم، یادم رفته نوه گُلم را نوازش کنم».

بعد مرا توی بغلش گرفت. موهایم را نوازش کرد و محکم بوسید. من هم لبخند زدم و به قارقاری گفتم: «آفرین قار‌قاریِ خوش‌خبر».

 بیشتربخوانید:

چه قورباغه های خوبی!

اون که شکوفه داره

 

 

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کوتاه، قصه، معرفی کتاب، کتاب، داستان های کودکانه، آموزش تعداد بازديد: 195 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز