رکسانا خوشابی - کارشناس ارشد مشاوره
تحریریه زندگی آنلاین : هر کسی که بیشتر از یک فرزند داشته باشد، حتما متوجه شده است که توانمندیهای فرزندان او با وجود این که در یک خانواده به دنیا آمدهاند و امکانات نسبتا مشابهی داشتهاند، مختلف است و هر فرزند ممکن است توانمندیهای کاملا متفاوتی با فرزند دیگر او داشته باشد. برخی از والدین نسبت به این موضوع مقاومت میکنند و میخواهند همه فرزندانشان شبیه هم باشند. مثلا همگی پزشک یا مهندس بشوند! در حالی که فرزندان ما باید طبق هوشمندی طبیعی خود، عمل کنند و پیشرفت واقعی آنها در گرو این است که تا چه حد در راستای هوشمندی طبیعی حرکت کردهاند. اگر ما پدر و مادرها با مفاهیم توانمندی، آگاهی، هوشمندی طبیعی و مهارت بیشتر آشنا بشویم، نقش هدایت فرزندانمان را بهتر ایفا خواهیم کرد. چون فرزندان ما عروسکهای بیجان یا رباتهای برنامهریزی شده نیستند که همه را بتوان با یک برنامه تولید کرد! به همین دلیل در این مقاله سعی کردهام مطالبی را گردآوری کنم تا در این زمینه به مادر و پدرها کمک کنند.
بهرهوری بیشتر
عدهاي از محققين كارآمد كه حدود سي سال تلاش کردند تا راهكارهايي براي افزايش بهرهوري نيروي انساني در سازمانها و ارگانهای مختلف به دست آورند، بالاخره موفق شدند به نتايج بسيار جالبي دست يابند. آنان براي انجام اين تحقيقات، چهل شركت موفق را مورد بررسي قرار داده و با هشتاد هزار مدير موفق مصاحبه كردند. برخلاف ديدگاههاي قديمي كه باور دارند هر فرد ميتواند با آموزش در هر زمينهاي شايسته شود، نتايج حاصل از اين مطالعات نشان ميدهد كه دانش و مهارت تنها در صورتي به توانمندي منجر ميشود كه در راستاي هوشمندي طبيعي فرد باشد.
اینک این سوال پیش میآید که هوشمندی چیست؟ هوشمندي، یک ويژگي ذاتي است و بنابراين تغييرپذير نيست. وقتي گفته ميشود «فلاني تغيير كرده است»، منظور تغيير هوشمندي او نيست، بلكه منظور تغيير ارزشها و ديدگاههاي او است كه ميتواند هوشمندي طبيعياش را در جهتي ديگر (مثبتتر) متمركز و هدايت كند. براي اينكه بهتر و بيشتر از ارزش نتايج اين تحقيق مطلع شويم، نخست سه واژه مهم در این دستاورد را تعريف ميكنیم.
هوشمندي: يعني روش طبيعي و تكرارپذير فرد در انديشه، احساس يا رفتار او؛ مواردي نظير كنجكاوي، رقابتگري، پيگيري، سرسختي. از اين ديدگاه سستيها و كاستيها هم اگر در راهي بهرهور به كار گرفته شوند، جزو هوشمنديهاي طبيعي به حساب ميآيند.
آگاهي: يعني درسهايي كه بر اساس واقعيتها آموخته و يا ميآموزيم.
مهارت: يعني گامهاي عملي انجام يك فعاليت.
توانمندی: آميخته شدن اين سه عنصر، توانمندي انسان را ميآفريند كه در اين ميان مؤلفه هوشمندي از همه مهمتر است. پس گام اوليه و اصلي، شناخت هوشمندي طبيعي است كه به ياري آگاهي و مهارت به توانمندي تبديل ميشود و بدیهی است که فرزندان ما جز در موارد اندک، در کودکی و نوجوانی نمیتوانند هوشمندی طبیعی خود را بشناسند و این وظیفه ما است که در این مسیر به آنها کمک کنیم و این کمک میسر نخواهد شد، مگر این که خودمان دانایی لازم را برای شناخت هوشمندی طبیعی دیگران، خصوصا فرزندانمان به دست بیاوریم.
ردپای هوشمندیها
با آنكه در دنياي امروزي ما، پنهان ماندن هوشمندي طبيعي افراد حتي از ديدرس خود آنها، يكي از مشكلات اساسي در دستيابي به موفقيت است، اما همين هوشمنديهاي طبيعي آن چنان در همه تصميمگيريها و رفتارها و در تاروپود زندگي ما بافته شدهاند كه شناسايي مستقل آنها از وجودمان دشوار است. درست به همين دليل بايد ردپاهاي آن را در خود و فرزندانمان جستجو كنيم.
اگر کمی دقت، تمرکز و عشق به کشف کردن داشته باشیم، هوشمندي طبيعي را ميتوان با بررسي اين موارد پيدا كرد:
1- نوع واكنشهاي ناگهاني ذهن فرد نسبت به رخدادها و وقايع پيراموني
2- آرزوهاي حقيقي كه فرد را رها نميكنند.
3- فراگيري سريع و متفاوت برخي چيزها
4- چيزهايي كه موجب خشنودي و خوشحالی فرد ميشوند. براي كشف ميزان خشنودي بايد ببينيم موقع انجام يك كار از خود کدامی یک از این سوالات را ميپرسيم: این که «اين كار كِي تمام ميشود؟» يا ميپرسيم «كِي دوباره آن را انجام ميدهم؟» اگر سؤال دوم را بپرسيم يعني آنکه انجام اين كار مايه خشنودي ما است. بعد از سالها مكاشفه بر اساس همين
ردپاها، محققان نهايتا به سيوچهار مورد از فراوانترين زمينههاي هوشمندي در ميان انسانها رسيدهاند كه تركيبهاي مختلف اين سيو چهار زمينه هوشمندي، موجب بروز تفاوتهاي بارز در توانمندي افراد است. بر اساس اين روش براي كشف پنج هوشمندي تراز اول خود لازم است به يك تست توانمنديياب كه هر سؤالش دو گزينه دارد پاسخ دهيد (20 ثانيه براي پاسخ دادن به هر سؤال). حتما میپرسید این هوشمندیهای 34گانه چه هستند؟
اين سيوچهار نوع هوشمندي عبارتند از: دستيابنده، به كار اندازنده، سازگاري، تحليلگري، ساماندهنده، باور/ ايمان، فرماندهي، برقراري ارتباط، رقابت، همپيوندي، كنكاشگر، انديشهورز، پرورشدهنده، انضباط، يكدلي، انصاف، تمركز كردن، آيندهنگري، همسازي، خيالپروری، در برگيرندگي، فردشناسي، درونداد، خــردورزي، يــــادگـيرنده، بيشينهساز، مثبتنگري، بازگونگري، پاسخگويي، برگرداننده، اطمينان به خود، ارجمندي، راهبردي و عشقخواه. در نتیجه تست توانمنديياب بر اساس الگوي روانشناسي به انگيزهآفريني، مهارتهاي روابط انساني، خودشناسي و روشهاي يادگيري (انديشيدن) توجه دارد و ضمن اينكه براي تشخيص رواني ساخته نشده، در محيط كار، خانواده، تيمها و پرورش فردي نيز كاربرد دارد.
راهکارهای افزایش دادن بهرهوری و رضایت شغلی
محققان پروژه مذكور در پايان راه خود به دو راهكار ساده براي افزايش بهرهوري و احساس رضايت شغلي رسيدهاند. با انجام اين راهكارها، مديريت توانمنديهاي نيروي انساني به شكل مطلوبي به نتيجه ميرسد. يكي صرف وقت و پرداخت هزينههاي لازم براي انتخاب افراد مناسب هر نقش (بر اساس هوشمندي طبيعي) آنها است و دوم ايجاد معيار دقيق براي سنجش برونداد يا همان راندمان فعاليت افراد است. صرفنظر از اينكه انجام اين دو راهكار چه منافعي براي سازمانها و ادارات در بر دارد، آيا ممكن است شناخت هوشمندي طبيعي هر كس براي خودش، گره كور نارضايتي از موقعيت اجتماعي و شغلياش را باز كند؟ اصلا آيا لزوم اين خودشناسي و ديگرشناسي به دلايل ضروريتر بر ما آشكار نشده؟ تا دير نشده دست به كار شويم و گامي براي جهش از سكوي «ميانه» به سكوي «برتر» خود و فرزندانمان برداريم. شاید با خود فکر کنید که پیدا کردن هوشمندی طبیعی یک نفر، کار سختی است. من معتقدم این کار نه تنها سخت نیست، بلکه بسیار شیرین و جذاب هم هست. برخی افراد هستند که گمان میکنند پیدا کردن هوشمندی طبیعی و سپس احراز رضایت شغلی ضرورتی ندارد. آنها با رخوت و سستی و حتی افسردگی هر روز بیدار میشوند و به سر کار خود میروند و گمان میکنند زندگی همین است! در حالی که اینطور نیست و عدم رضایت از حرفه و شغل تبعات بسیار منفی خواهد داشت که کمترین آن افسردگی و دلزدگی از کار است.
عشق ورزیدن به کار چه مزایایی دارد
آيا ميدانيد وقتي بتوانيد بگوييد «به كارم عشق ميورزم» خطر ابتلا به امراض قلبي را در خود كاهش دادهايد؟ در يك بررسي كه توسط يكي از مؤسسات تحقيقاتي امريكا به منظور يافتن دلايل حمله قلبي صورت گرفت، اين مورد به اثبات رسيده است در اين تحقيق از شركت كنندگان دو سؤال پرسيده شد؛ آيا خوشحاليد؟ آيا كارتان را دوست داريد؟ نتايج به دست آمده نشان داد افرادي كه به اين سؤالات پاسخ مثبت داده بودند، احتمال ابتلا به امراض قلبي در آنها كمتر بود! نتیجهای که در ظاهر بسیار عجیب به نظر میرسد. ما چقدر به كارمان عشق ميورزيم؟ شايد اگر طرز نگرش خود را در مورد شغلمان عوض كنيم و آن را صرفا وسيلهاي براي معاش نبيينم در كار و حرفهمان به موفقيتهاي چشمگيري برسيم، زيرا علاقه معمولا خلاقيت و پشتكار به همراه دارد و هر دو اينها عامل پيشرفت انسان است. در يك نشريه محلي خارجي، نوشته شده در سال 1982 تحقيقي صورت گرفت كه در آن طي بيست سال، هزار و پانصد نفر را به دو گروه تقسيم كردند، هشتاد و سه درصد نمونه در گروه (الف) جاي گرفتند و هفده درصد در گروه (ب). گروه اول شغل خود را در درجه اول بر اساس پول درآوردن و امرار معاش و در درجه دوم بر اساس آنچه ميخواستند و به آن علاقه داشتند پايهريزي كرده بودند و گروه (ب)، بالعكس شغل خود را در درجه نخست بر اساس آنچه ميخواستند و دوست داشتند و در درجه دوم بر اساس امرار معاش انتخاب كرده بودند. نتايج به دست آمده بسيار جالب و حيرتانگيز بود، تا پايان بيست سال، 101 نفر از هزار و پانصد نفر ميليونر شده بودند و از ميان ميليونرها، بجز يك نفر، صد نفر ديگر همگي متعلق به گروه (ب) بودند؛ يعني متعلق به گروهي كه شغل خود را بر اساس آنچه به آن عشق ميورزيدند انتخاب و دنبال كرده بودند. متأسفانه در دنیای امروز كم هستند افرادي كه به كارشان عشق ميورزند و اغلب از روي اجبار و صرفا براي گذران زندگي كار ميكنند و شايد به همين دليل هم هست كه افراد خموده و بيانگيزه در ادارات زياد ديده ميشود و نوآوري كمتري اتفاق ميافتد. به خاطر داشته باشيم كه اگر نمیتوانیم به دنبال كاري باشيم كه به آن علاقهمنديم حداقل به شغلي كه در حال حاضر داريم عشق بورزيم و آن را براي خود خوشايند كنيم.
لذت بردن از زندگی
آیا به نظر شما سرزنده بودن و لذت از کار و زندگی محال یا خجالتآور است؟ متاسفانه بسیاری از مردم گمان میکنند لذت بردن از زندگی حق آنها نیست و زندگی یا شغل را مانند چاهی میبینند که در آن سرنگون شدهاند. آنها اغلب کار و زندگی را با الفاظی مانند زندگی سخت است، زندگی توانفرسا است، کار کردن سخت است، درس خواندن سخت است و ... همراه میکنند و خود این الفاظ بر مغز و زندگیشان تاثیر منفی میگذارد و بدتر این که همین مفاهیم را به فرزندان خود هم منتقل میکنند.
اما جالب است بدانیم که سرزندگي واقعي چيزي است كه با انسان متولد ميشود و همه ما سرزندگی را تجربه کردهایم. افراد سرزنده مانند عروسكهاي كوكي هستند كه هرگز از حركت باز نميايستند. آنان كاوشگران پرشوري هستند كه همه چيز را به چشم سرگرمي ميبينند. بودن در كنار آنها، ما را سرشار از لطف و شادی ميكند، البته اين بدان معنا نيست كه ظرفيت عاطفي آنان فقط براي شادي تنظيم شده و همانطور باقي ميماند. آنها در برابر هر چه كه در اطرافشان رخ ميدهد بسيار حساس هستند و در غم ديگران نيز شريك ميشوند. «نانان فاكس» روانشناس دانشگاه مريلند ميگويد: «در هنگام تحقيق بر روي خلق و خوي نوزادان متوجه شدم كه 10 در صد از سوژههاي كوچك من به طرزي غيرمعمولي با ديدن اسباب بازيها و افراد جديد هيجانزده ميشوند. من به اين گروه لقب «شاد» دادم و كار بر روي آنها را تا سن هفت سالگي دنبال كردم. ثابت شد كه اين شاد بودن به طرز قابل ملاحظهاي باقي ميماند، برخلاف خصوصيتهايي مانند كمرويي كه ممكن است با افزايش سن تغيير كند.
«كي ردفيلد چمسون» روانشناس و نويسنده «شور و سرزندگي» ميگويد: «وقتي بچهها سرحالند و پيدرپي احساساتشان را ابراز ميكنند، والدين ممكن است باعث شوند كه كودك از اين كار احساس حماقت كند. او معتقد است كه مخصوصا دختر بچهها در سركوبي سرزندگي طبيعيشان آسيبپذيرترند. او ميگويد: «بدون شك افراد شادِ بيمزه و جلف هم وجود دارند، اما من فكر ميكنم اين اشتباه است كه فكر كنيم افرادي كه پرشور و نشاطند اصلا پيچيدگيهاي زندگي را درك نميكنند»، بنابراین از سرزندگی و شادی نترسیم! ما باید یاد بگیریم مشکلات زندگی را با خلاقیت و تفکر حل کنیم و همیشه سعی کنیم الگوهایی برای فرزندان خود باشیم که در عمق مشکلات، شادی خود را حفظ میکنند. این کار نیاز به تمرین دارد، اما شدنی است. همانطور که بزرگان دینی و مذهبی ما به عنوان افرادی متبسم و خوشاخلاق شناخته شدهاند و همچنین بسیاری از دانشمندان هستند که خوش خلقی و خونسردی و مدارا و حتی صبر در راه رسیدن به هدف جزو ویژگیهای شخصیتی آنها بیان شده است.