Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 - 15:37

1
بهمن
چه بابای ماهی!

چه بابای ماهی!

بابا به موهایم دست كشید و گفت: «چه موهایی! مثل شب است».
من دست‌هایم را زیر چانه‌ام گذاشتم، بابا را نگاه كردم و از او پرسیدم: «چشم‌هایم مثلِ چه؟».

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویر: سحر حقگو

 

بابا به موهایم دست كشید و گفت: «چه موهایی! مثل شب است».

من دست‌هایم را زیر چانه‌ام گذاشتم، بابا را نگاه كردم و از او پرسیدم: «چشم‌هایم مثلِ چه؟».

بابا گفت: «مثل ستاره».

پرسیدم: «صورتم، مثل چه؟»

بابا لُپم را كشید و گفت: «مثلِ ماه»

پرسیدم: «من دختركی هستم؟»

بابا، تعجب كرد و گفت: «خوب معلوم است، دخترِ بابا».

من گفتم: «پس برای همین، این قدر قشنگم».

بابا، روی پایش زد، و با صدای بلند خندید و خندید.

بعد هم مرا قلقلك داد.

وقتی از قلقكِ بابا می‌خندیدم. فكر كردم راستی، راستی، چه بابای ماهی دارم.

 

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودک، کوچولوها، داستان کوتاه کودک، داستانک کودک تعداد بازديد: 912 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز