Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 31 فروردین 1403 - 04:39

2
بهمن
زن جوان: آن قدر درگیر هوس‌های وسوسه‌های بودم که دیوانه‌وار برای طلاق اصرار می‌کردم

زن جوان: آن قدر درگیر هوس‌های وسوسه‌های بودم که دیوانه‌وار برای طلاق اصرار می‌کردم

زن ۲۹ ساله‌ در حالی که فریاد می‌زد دوست دارم پسرم را به آغوش بکشم، اما او چشم دیدن مرا ندارد درباره عشقی خاکستری و سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.

زن جوان اشک ریزان وارد کلانتری آبکوه مشهد شد. او که چهره در هم شکسته اش را زیر نقاب مادری پنهان کرده بود در حالی که فریاد می‌زد دوست دارم پسرم را به آغوش بکشم، اما او چشم دیدن مرا ندارد درباره عشقی خاکستری و سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: هنوز یک هفته از آغاز سال تحصیلی نگذشته بود که شبی مادرم مرا به گوشه اتاق برد و گفت: فردا قرار است خواستگار بیاید و نباید مدرسه بروی! آن زمان معنای زندگی مشترک را نمی‌دانستم و هیچ گونه اطلاعاتی در این باره نداشتم. خلاصه روز بعد لباس شیکی پوشیدم ودر آشپزخانه منتظر ماندم تا مادرم بگوید «دخترم چایی بیاور!» پدرم راننده کامیون بود و هیچ وقت به درس و مدرسه اهمیتی نمی‌داد، این درحالی بود که من از درس خواندن و تحصیل لذت می‌بردم. بالاخره مادرم صدایم کرد و من با سینی پر از استکان‌های چای نزد خانواده خواستگارم رفتم. پدر محمود دوست صمیمی پدرم بود و آن‌ها قبلا درباره ازدواج من و محمود صحبت کرده بودند با وجود این درحالی مراسم عقدکنان ما برگزار شد که من هیچ حس و علاقه‌ای به محمود نداشتم. نامزدم شغل آزاد داشت و جوانی خوشگذران و عیاش بود. او فقط با دوستانش به تفریح و مسافرت می‌رفت و اعتقاد داشت که باید از روز‌های جوانی اش لذت ببرد.

بیشتر بخوانید:

پایان خونین عشق پسر ۲۳ ساله به زن مطلقه

پایان مرگبارخیانت یک زن درخشم مرد مرموز

زن جوان: دور هم نشینی‌های شبانه در خوابگاه دانشجویی مرا به کارتن خوابی کشاند

آن زمان چنان در یک عشق خیابانی فرو رفته بودم که چیزی جز فتاح را نمی‌دیدم خلاصه چند ماه بعد با فتاح ازدواج کردم و او خانه‌ای برایم اجاره کرد، ولی آرام آرام دچار عذاب وجدان شدم و از این که فرزندانم را این گونه رها کرده بودم زجر می‌کشیدم بالاخره بعد از گذشت پنج سال از این ماجرا و درحالی که فرزند دوساله فتاح را در آغوش داشتم تصمیم گرفتم به دیدار فرزندانم بروم، اما محمود تلفن‌های مرا بی پاسخ می‌گذاشت به همین دلیل به منزلش رفتم، اما پسر بزرگم وقتی مرا در آستانه در دید محکم در واحد آپارتمانی را کوبید و گفت: خجالت می‌کشم که تومادرم باشی ...!

شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

برچسب ها: طلاق، حوادث، اخبار حوادث، سرگذشت تلخ تعداد بازديد: 425 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز