از رفتارهای پرخاشگرانه و آزار و اذیتهای پسرم آن قدر به تنگ آمده ام که تحمل این شرایط برایم بسیار سخت و زجرآور است. او با آن که اختلال شخصیتی دارد، اما فقط به دنبال ازدواجهای موقت است و حاضر نیست در بیمارستان روان پزشکی درمان شود.
مرد بازنشسته که در پی شکایت پسر ۳۰ ساله اش مبنی بر پنهان کردن مدارک شناسایی وی برای جلوگیری از ازدواج به کلانتری دعوت شده بود، در حالی که بیان میکرد من دیگر فرزندی به نام «مجید» ندارم درباره شکایت پسرش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آن قدر این پسر خسارتهای مالی و روحی به خانواده ام تحمیل کرده است که دیگر حاضر نیستم او را تحمل کنم. «مجید» فرزند دوم من است که به بهانه سربازی در دوران دبیرستان ترک تحصیل کرد. او مدعی بود درس و مدرسه به دردش نمیخورد و باید زودتر وارد اجتماع شود، اما هنوز پنج ماه بیشتر از دوران خدمت سربازیاش سپری نشده بود که به منزل بازگشت و پایش را در یک کفش کرد که عاشق شده ام و میخواهم ازدواج کنم!
آن جا بود که فهمیدیم او به بهانه مرخصی از خدمت سربازی فرار کرده است و قصد دارد با دختری که از مدتی قبل با او آشنا شده، ازدواج کند. من هم که در دو راهی سختی قرار گرفته بودم بالاخره با اصرارهای فرزندم رضایت دادم تا آنها با یکدیگر ازدواج کنند، ولی متاسفانه زمانی که مراسم عقدکنان برگزار شد، او دیگر به خدمت سربازی نرفت و به فرارش ادامه داد.
بالاخره با وعده و وعید و نصیحت و ترش رویی وادارش کردیم تا خدمت سربازی اش را به پایان برساند. او هم تا زمانی که این دوران به پایان رسید خون ما و خانواده عروس را در شیشه کرد، با این حال تازه مشکلات و بدبختیهای ما شروع شد چرا که عروسم با دیدن رفتارهای عجیب و غریب مجید در همان دوران نامزدی تصمیم به طلاق گرفت.
البته من حق را به او میدادم به خاطر این که مجید با رفتارهای زشت خود خانواده همسرش را اذیت میکرد. آنها هم آن قدر از حرکات و کردار او به تنگ آمدند که بر طلاق دخترشان اصرار ورزیدند. آنها مانند من و همسرم مجبور نبودند مجید را به هر شکل ممکن تحمل کنند.
خلاصه عروسم برای آن که زودتر از شر مجید رها شود مهریه اش را نیز به طور کامل بخشید و از او جدا شد. بعد از این ماجرا بود که رفتارهای پسرم بدتر شد و در خودش فرو رفت. او به بیماری افسردگی مبتلا شده بود به گونهای که گاهی سرخوش و شاد بود و گاهی رفتارهای غیرمعقولی از خود بروز میداد. بعضی اوقات بدون آن که غذا بخورد یا استراحت کند مدام پای رایانه مینشست و ادعا میکرد در فضای مجازی به دنبال کار میگردد.
در هر جا نیز استخدام میشد در چند روز اول با رفتارهای پرخاشگرانه اش با کارفرما به درگیری و جدال میپرداخت و از کار اخراج میشد.
حتی یک بار چنان کارفرمایش را کتک زده بود که برای مدتی روانه زندان شد و من با هزار بدبختی دیه سنگینی پرداخت کردم تا توانستم رضایت شاکی را بگیرم. اما رفتارهای زشت او بعد از آزادی از زندان نیز نه تنها تغییری نکرد بلکه بر عزت نفس کاذب و خود بزرگ بینیهای او افزود.
پسرم خیال میکرد جوانی موفق و با هوش است، اما دیگران اجازه نمیدهند به آرزوهایش برسد و به همین دلیل با کسانی سر جنگ داشت که تصور میکرد مانع پیشرفت او هستند. در همین حال، بدون فکر و تامل با هر زن و دختر غریبهای وارد روابط خیابانی میشد به طوری که در یک مدت کوتاه چندین ازدواج موقت، اما ناموفق را تجربه کرد.
از سوی دیگر نیز زمانی که سر حال بود مدام پرحرفی میکرد به گونهای که دیگران از پرحرفیهای او آزار میدیدند و گاهی نیز پرحرفی هایش در نهایت به توهین و فحاشی به من و دیگر اعضای خانواده منجر میشد. خلاصه به بهانهای او را نزد روان پزشک بردیم که با تشخیص اختلال شخصیت دو قطبی در مرکز روان پزشکی ابن سینا بستری شد و با مصرف دارو بیماری اش تحت کنترل قرار گرفت، ولی وقتی او را به منزل آوردیم از مصرف داروها امتناع کرد و پرخاشگری هایش شدت گرفت به طوری که چند روز قبل در خیابان فردی را کتک زده بود و من با گرو گذاشتن سند منزلم او را آزاد کردم. اکنون نیز قصد دارد با دختری ازدواج کند که هیچ شناختی از او و خانواده اش نداریم از سوی دیگر چگونه میتوانم آینده دختر دیگری را تباه کنم به همین دلیل شناسنامه اش را پنهان کردم تا مانع این ازدواج شوم و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد امارلو (جانشین کلانتری شفا) جوان ۳۰ ساله مورد مشاورههای کارشناسی قرار گرفت و در نهایت با صرف نظر از شکایت خودحاضر شد مراحل درمانی خود را با مراجعه به روان پزشک طی کند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان