نمیتوانم وجدانم را نادیده بگیرم و با خلافکاریهای وحشتناک اعضای خانواده ام کنار بیایم. از سوی دیگر هم از روبه رو شدن با آنها میترسم چرا که...
اینها بخشی از اظهارات مرد ۵۷ سالهای است که مرجوعه قضایی را روی میز مشاوره کلانتری گذاشت. او که از همسر و فرزندش به اتهام کتک کاری، توهین و فحاشی شکایت کرده بود درحالی که ادعا میکرد نمیتوانم چشمانم را به روی حقیقتهای زندگی ببندم، درباره سرگذشت خود به کارشناس دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کردم و بعد از آن کنار پدرم در زمینهای کشاورزی یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی مشغول کار شدم تا این که در ۱۷ سالگی با دختر یکی از بستگان پدری ام ازدواج کردم، زیرا ازدواج در سنین پایین تقریبا به یک رسم عادی تبدیل شده بود. بعد از برگزاری جشن عروسی دست همسرم را گرفتم و به امید یافتن شغلی بهتر به مشهد مهاجرت کردم. سپس با اجاره یک منزل مسکونی در حاشیه شهر که آن روزها فقط یک روستای کوچک بود به زندگی مشترک ادامه دادم. با این حال، شغلی بهتر از کارگری نیافتم و مشاغل زیادی را تجربه کردم. در طول ۴۰ سال که از زندگی مشترک من و «فریبا» میگذرد، صاحب چهار دختر و پسر شدیم و من سخت تلاش میکردم تا آنها زندگی راحتی داشته باشند. با وجود این درآمد اندکم از کارگری فقط کفاف مخارج زندگی را میداد و نمیتوانستم امکانات رفاهی بیشتری برای آنها فراهم کنم به همین دلیل همواره از سوی همسر و فرزندانم مورد سرزنش قرار میگرفتم. روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که حدود سه سال قبل متوجه رفت و آمدهای مشکوکی به منزلم شدم. حضور افراد غریبه و ناشناس ظن مرا برانگیخته بود. برخی از آنان رفتارهای نامتعارفی داشتند و چندین ساعت با پسر بزرگم داخل اتاق میرفتند. آرام آرام نگاههای سرزنش آمیز اهالی محل نیز شروع شد اگرچه همسایگانم به احترام سالها معاشرت و همنشینی چیزی نمیگفتند و رفتارهای نامتعارف اعضای خانواده ام را تحمل میکردند، اما کم کم فهمیدم که پسرم نه تنها به مصرف مواد مخدر آلوده شده است بلکه به خرید و فروش مواد افیونی میپردازد. از روزی که متوجه این موضوع شدم، گویی دنیا روی سرم خراب شد و عذاب وجدان سراسر وجودم را فراگرفت.
زیرا نمیتوانستم به پلیس گزارش بدهم و فرزندم را پشت میلههای زندان ببینم و از طرف دیگر نیز دیدن جوانهایی که در گرداب مواد افیونی غرق میشدند برایم سخت و دشوار بود به همین دلیل بارها به پسرم تذکر دادم تا دست از اعمال خلافش بردارد و به همسرم نیز گفتم که نگذارد پسرمان در این منجلاب فرو برود، اما متاسفانه دست همسر و فرزندم در یک کاسه بود، حتی دخترانم نیز از من میخواستند سکوت کنم و به خانواده ام تهمت نزنم، ولی من نمیتوانستم این رفتارهای زشت را نادیده بگیرم تا این که بیشتر به مراقبت از پسرم پرداختم و رفتارهای اعضای خانواده ام را زیرنظر گرفتم. در این میان به حقیقت تلخ دیگری پی بردم به طوری که دنیا در برابر چشمانم تیره و تار شد. همسرم با برخی از مردان غریبه که برای خرید مواد مخدر به خانه ام میآمدند ارتباط نامتعارف داشت و مسائل شرعی را در مواجهه با مردان غریبه رعایت نمیکرد.
هنگامی که این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم، پسرم به حمایت از مادرش پرداخت و مرا به شدت کتک زد. از سوی دیگر دخترانم که متوجه حقیقت موضوع شده بودند از من میخواستند این موضوعات را نادیده بگیرم. اما دیگر دیر شده بود و همسر و پسرانم برای سودجویی و خوش گذرانی خودشان مقابل من جبهه گرفته بودند. با این حال، برای من بسیار سخت بود که خیانتهای همسرم را تحمل کنم یا چشمانم را روی خلافکاریهای پسرم ببندم به همین دلیل تصمیم آخر را گرفتم و از آنها شکایت کردم، زیرا نمیخواستم انگشت نمای اهالی محل باشم. من ۴۰ سال با همین مردم زندگی کرده بودم و اکنون باید از نگاه کردن به چشمان آنان شرمسار باشم این گونه بود که ابلاغیه احضار آنها به کلانتری را خودم به خانه بردم تا حداقل آبرویم در محل حفظ شود، اما وقتی پسرم ابلاغیه قضایی را دید با همدستی مادرش مرا کتک زدند و از منزل خودم بیرون انداختند. حالا آنها دست به یکی کرده اند و مرا به منزل خودم راه نمیدهند. اکنون نیز به کلانتری آمده ام تا درخواست کنم شکایتم را برای رسیدگی قانونی به دادگاه بفرستند و ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ زمینی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) این پرونده در دایره قضایی مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان