زندگی از هم گسسته و آشفته خانواده نسترن تاثیر نامطلوبی بر رفتار و زندگی او گذاشته بود اگرچه گاهی اجاره منزل پدری اش را میپرداختم و شیکترین لباسها را برایش میخریدم و او را به بهترین رستورانهای شهر میبردم، اما باز هم نمیتوانستم خواستههای بی پایان او را برآورده کنم.
اکنون که سه دانگ از منزل پدرم برای پرداخت مهریه همسرم توقیف شده است و من در گرداب مشکلات شدید خانوادگی دست و پنجه نرم میکنم تازه میفهمم که برخی جملات ضرب المثل گونه قدیمیها ارزش و اعتبار خود را از دست داده است و معنایی وارونه دارد چرا که ...
این جملات بخشی از اظهارات جوان ۳۰ سالهای است که با شکایت همسرش و به اتهام ترک انفاق به کلانتری احضار شده است. این جوان درحالی که بیان میکرد از نگاه کردن به چشمان پدر و مادرم شرم دارم، درباره ماجرای اختلافات خانوادگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: فرزند آخر یک خانواده هفت نفره هستم. پدرم زندگی متوسطی داشت، اما زندگی خودش را وقف فرزندانش کرده بود تا آینده خوبی داشته باشند.
در این میان من نسبت به دیگر خواهر و برادرانم از امکانات بیشتری برخوردار بودم. پدر و مادرم در انجام وظایف شان نسبت به من فراتر از انتظارم عمل کردند. من هم که دانش آموز ممتاز مدرسه بودم همه تلاشم را برای برآورده کردن آرزوهای پدر و مادرم به کار میبردم تا این که در یکی از رشتههای علوم انسانی وارد دانشگاه شدم و تحصیلاتم را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم.
در این سالها نه تنها به ازدواج نمیاندیشیدم بلکه با هیچ دختری هم رابطه نداشتم، در واقع از این گونه ارتباطهای نامتعارف دوری میکردم تا این که در یکی از مهمانیهای خانوادگی برق چشمان دختری زیبا مرا گرفت.
«نسترن» نه تنها چهرهای جذاب داشت بلکه دختری خوش صحبت و خوش خنده بود. ناخودآگاه به سویش رفتم و با او همکلام شدم. احساس میکردم نیمه گم شده خود را پیدا کرده ام. خیلی زود این آشنایی به ارتباطهای تلفنی و دیدارهای پنهانی کشید به قول معروف دیگر عاشق شده بودم، اما «نسترن» نه تنها هفت سال از من بزرگتر بود بلکه خانوادهای آشفته و از هم پاشیده داشت به طوری که پدر و مادرش به خاطر اختلافات خانوادگی جدا از یکدیگر زندگی میکردند.
وقتی ماجرای علاقه ام به نسترن را با خانواده ام در میان گذاشتم ناگهان چشمان پدرم از تعجب گرد شد و همه خانواده ام با این ازدواج مخالفت کردند. آن زمان نمیتوانستم معنای مخالفت پدر و مادرم را درک کنم چرا که عاقلانه نمیاندیشیدم به همین دلیل اصرار کردم که فقط با نسترن ازدواج میکنم.
خلاصه خانواده ام کوتاه آمدند و مراسم خواستگاری برگزار شد. تعیین ۴۰۰ سکه به عنوان مهریه مهمترین دلیل مخالفت پدرم در این مراسم بود، اما پدر نسترن اعتقاد داشت مهریه را چه کسی داده و چه کسی گرفته است! بالاخره با اصرارهای من برای ازدواج، همه اختلافات رفع شد و من و نسترن ازدواج کردیم، اما دوران شیرین عاشقانه ما بسیار کوتاه بود چرا که نسترن رفتارهای مادرش را تکرار میکرد، بدون اجازه من به مسافرت میرفت و بیشتر اوقاتش را با دوستانش میگذراند و هیچ چیزی جز تامین نیازهای مالی اش برای او اهمیت نداشت.
زندگی از هم گسسته و آشفته خانواده نسترن تاثیر نامطلوبی بر رفتار و زندگی او گذاشته بود اگرچه گاهی اجاره منزل پدری اش را میپرداختم و شیکترین لباسها را برایش میخریدم و او را به بهترین رستورانهای شهر میبردم، اما باز هم نمیتوانستم خواستههای بی پایان او را برآورده کنم.
این گونه بود که اختلاف بین من و همسرم ریشه دواند. نسترن مدام بهانه گیری میکرد و دوست داشت آزادانه هر کاری را که میخواهد انجام بدهد. اما من درآمد متوسطی داشتم و از پس هزینههای بی حد و حساب او برنمی آمدم به همین دلیل روزی ابلاغیهای از دادگاه به دستم رسید که همسرم مهریه اش را به اجرا گذاشته بود و دیگر پاسخ تلفنهای من و خانواده ام را نمیداد.
پدرش نیز تهدید کرد تا ریال آخر مهریه دخترم را از گلویتان بیرون میکشم! خلاصه با این شکایت نیمی از منزل پدری ام که سند آن به نام من بود توقیف شد تا با فروش آن مهریه نسترن را بپردازم. حالا نمیدانم چگونه بگویم اشتباه کردم و به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم اگرچه پشیمانی سودی ندارد و خانواده ام به دنبال منزل اجارهای هستند و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) این پرونده توسط کارشناسان زبده مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان