Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 - 15:32

15
مرداد
مرهمي‌ بر حلقه گمشده نسل‌ها

مرهمي‌ بر حلقه گمشده نسل‌ها

كليك كنيد.

«مرهم» درنگاه اول بيش از آن‌كه تداعي كننده عنوان يك فيلم باشد هدايت گر ذهن به سوي مفهوم يك واژه است. بدون شك پس از آن در نخستين برخورد با واژه مرهم، ذهن درگيرتصوير، شمايل يا دست كم مفهوم واژه ديگري با عنوان زخم مي‌شود. به عبارتي" مرهم"در سايه و پس از بروز زخم است كه معنا و مفهوم مي‌يابد. بنابراين ما به عنوان مخاطب يك فيلم دوست داريم عنوان فيلم و ساخته عليرضا داود نژاد از زخم‌ها سخن بگويند و از درمان‌ها و مرهم‌ها براي ما تصوير بسازند. اين توقع و انتظار در همان نخستين سكانس‌هاي فيلم برآورده مي‌شود. درگيري پدر و دختر از همان ابتدا زخم‌ها را يادآوري مي‌كند. تفاهم نداشتن پدر و فرزند و متعلق بودن به دو دنياي كاملا متفاوت،درگيري‌ها و چالش‌هاي اقتصادي پدر و مطالبات و خواسته‌هاي بي‌ حد فرزند خود حكايت پرآوازه‌اي از زخم‌هاي درهم فرورفته اجتماع كنوني ماست. اين زخم آنقدر عميق است كه كل داستان فيلم را بر دوش دارد و يدك مي‌كشد. نسل‌ها از هم بريده‌اند. حرف و خواسته‌هاي يكديگر را درك نمي‌كنند. دختر به‌رغم آن‌كه مي‌داند در چه طبقه اجتماعي در حال زيستن است اما نمي‌تواند از آرزو‌ها و آمالش كوتاه بيايد. مي‌خواهد در يك زمان هم در ميان همسالان و هم نسلي‌هايش زندگي كند و هم در كنار خانواده و از موقعيت اجتماعي آن بهره‌ ببرد. زخم بزرگ تنها درد درمان نشده فيلم نيست، پس از آن دختر از خانه پدري جدا مي‌شود يا به اصطلاح فرار مي‌كند. در سكانس رويارويي دختر و پسر مورد علاقه‌اش زخمي ديگر از اجتماع كنوني ايران عيان مي‌شود. ساده‌ انگاري، دل بستن آني به خوشي‌ها، وقت‌گذراني، اعتماد‌كردن بي‌بنيان و بي‌اساس، ظاهر بيني و... همگي نشانه‌هايي عميق از زخمي كهنه دارد. زخمي كه سال‌ها چشمان و گوش‌هايمان را بر آن بسته‌ايم. به فاصله اندكي پس از حوادث و سكانس‌هاي آغازين فيلم پيرزني ظاهر مي‌شود كه اگر نبود جسارت و قدرت كارگرداني داود نژاد مي‌توانست كل پيكره فيلم را دستخوش آسيب كند. كبري حسن زاده كه نقش مادر‌بزرگ دخترفراري را بازي مي‌كند چنان ساده و روان در كنار تماشاگران قرار مي‌گيرد كه گويي سال‌ها نقش اول سينماي ايران را بازي كرده است. نوع روابط او و دختر فراري بيانگر آن است كه اگر نسل پيشين با زبان دل و دوستي با نسل كنوني سخن بگويد جاذبه ايجاد خواهد شد. مادر‌بزرگ فيلم در نخستين واكنش به فرار دختر (طناز طباطبايي) سعي مي‌كند خود را به او نزديك كند. حرف‌هايش را بشنود با او درد‌دل كند و از خواسته‌هاي او مطلع شود. حتي پس از آن‌كه دختر توسط دوست پسرش رها مي‌شود و تنها مي‌ماند با نخستين تماس ،مادر‌بزرگ خود را به دختر مي‌رساند بدون آن‌كه برخورد خشن و يا دافعه گونه‌اي داشته باشد. همراه او به پارك مي‌رود. مادر بزرگ مي‌داند كه نوه‌اش درگير معضل اعتياد شده است. مي‌داند كه او خود را در حال تباه‌كردن است اما تجربه گرانقدر مادر‌بزرگ و افق ديد او كه بسياري از مادر‌بزرگ‌هاي اين سرزمين داراي چنين ويژگي‌ هستند موجب شد تا هم تماشاگر و هم ساختار داستان شخصيت را باور كنند. هر چند از زبدگي و توانايي شگرف داود نژاد در پرداخت داستان، گرفتن بازي و تسلط او به كارگرداني نمي‌توان گذشت اما وجه تشابه و نقاط مشترك مادر بزرگ با جامعه كنوني ايران نقش، جايگاه و شخصيت مادر‌بزرگ را باور‌پذير كرد. سكانسي از فيلم كه نوه (دختر فراري) به همراه مادر‌بزرگ براي تهيه مواد مخدر به يكي از پارك‌هاي تهران مراجعه مي‌كند اوج بازي‌ كبري حسن‌زاده (مادربزرگ) است. نوع نگاه او به بيماري يا درد نوه (اعتياد)، رابطه او با توزيع‌كننده ماده مخدر، دفاع از حيثيت اخلاقي نوه، گفت‌وگو با بازيگر جواني كه اتومبيلش را در اختيار نوه مادر‌بزرگ قرار مي‌دهد مجموعه‌اي زيبا از منشور ايجاد ارتباط با نسل گذشته است. او توانايي مديريت و ايجاد ارتباط درست را به رخ نسل بعد از خود و قبل از نوه مي‌كشاند. به پدران و مادران شيوه صحيح ابراز علاقه ونگراني را نشان مي‌دهد. مادر‌بزرگ در خلال فيلم و در جريان ارتباط با نوه به او مي‌فهماند كه عشق پايگاه بزرگ اتكا و اعتماد است. اگر عشق واقعي وجود داشته باشد ديگر دليلي بر اتكا و وابستگي به هر نوع جايگزين غير منطقي نيست. اگر چه داستان فيلم بر يك محور خطي پيش مي‌رود و داستانك‌هاي حواشي داستان اصلي را تحت شعاع قرار نمي‌دهند اما هر يك از آنها خود مي‌تواند دست مايه يك فيلم بلند ديگر باشند. نمونه چنين قصه كوچكي را مي‌توان در رابطه معمار با نوه ديد.
اين رابطه چنان دستخوش نقد و حتي تمسخر بيننده مي‌شود كه نوعي بي زاري ازيك انسان را در مخاطبان فيلم حتي در داخل فضاي سالن سينما بوجود مي‌آورد. دختر بي‌سرپناه به واسطه يك دوست به ويلايي راهنمايي مي‌شود. معمار كه نقش كليد‌دار ويلا را بازي مي‌كند در صدد است تا از وضعيت آشفته و ناهنجار‌ دختر سوء استفاده كند اما دختر كه پس از فراز و فرود در يك درياي طوفاني تصميم دارد در ساحلي امن آرام گيرد به خواسته‌هاي غير معقول و مشكوك معمار تن نمي‌دهد. اين آغاز بازگشت دختر است. آغازي نمادين پس از يك شوك بزرگ. مرهمي كه دختر بايد پيش از آن‌كه زخم ناسور مي‌شد به كار مي‌گرفت. خانواده و به خصوص پدر، مادر و خواهر‌ان او را در فرار از خانه كمك كردند. رفتار‌هاي خشن خانواده با دختر او را به يك عشق پوشالي كشاند. بايد اعتراف كرد كه فيلم سينمايي مرهم با پس زدن لايه‌هاي متعدد فرهنگي و اجتماعي كشور زخمي را مقابل چشمانمان گشود كه جز عشق بي‌ حد و بي توقع، مرهمي براي آن سراغ نداريم. عشقي كه در آن هيچ ملاحظه و بايد و نبايدي نيست. عشقي كه در قالب معيار‌هاي مرسوم سود و زيان نمي‌گنجد. عشقي كه به بده بستان‌هاي معمولي شباهتي ندارد. يك عشق ناب و بي پايان كه تنها در آغوش مادر معنا و مفهوم مي‌يابد. ديدن اين فيلم را به صورت خانوادگي پيشنهاد مي‌كنم.مادران و پدران دست لطيف و گرم دختران و پسرانشان را بگيرند و با هم يك زخم عميق را نظاره كنند و در پايان با مرهم عشق بر سكوي افتخار فرهنگ ايراني تكيه زنند. مرهم فيلمي است براي همه نسل‌ها؛ تا دير نشده بايد او را ديد. همين و بس.

تعداد بازديد: 455 تعداد نظرات: 0

ارسال نظر

فیلم روز
تصویر روز