Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
شنبه 7 مهر 1403 - 16:30

29
خرداد
يـك بهار شاعرانه

يـك بهار شاعرانه

كليك كنيد.

پا به پای غزل‌های از راه رسیده نفس می‌کشد و زیر چتر دل‌نوشته‌هایش به ابر‌های فراری بهار پناه می‌دهد... دفتر احساسش دیوانی است از قصه‌های هجران دیروز و بهانه‌های سپید فردا...؛ عطر مهربانی خداوند است که از دیواره‌های غزل‌هایش به مشامت می‌رسد و تو را ناخواسته نمک‌گیر می‌کند... «احترام طالبی» (با تخلص«نسرین») سال‌هاست بی‌واسطه از «خالق یکتا، تقدیر، مادر، و بهار» می‌گوید. او در شعرهایش، صمیمی و گوارا از محله‌های قدیمی شهرش و زن‌های چادری که در کوچه پس کوچه‌ها با اصرار می‌خواهند به تو «مهربانی» بفروشند حکایت می‌کند... . به بهانه رسیدن نوروز، گفتگوي بهاری ما را با او بخوانید . . .

«بیوگرافی»
«احترام طالبی» هستم، با تخلص «نسرین» كه در سال 1320 در اسدآباد همدان به دنیا آمدم. دو فرزند به نام‌های شراره و ویدا دارم که هر دو در سرودن اشعار «سپید و نیمایی» استعداد فراوانی دارند. پنج نوه دوست‌داشتنی دارم و در حال حاضر بازنشسته اداره رفاه و تعاون هستم.

«حاصل سال‌های تنهایی»
اولین کتاب شعرم را با نام «ناله دل» در سال 81 به چاپ رساندم. کتاب بعدی، «ندای حق»، در سال87 چاپ شد و کتاب سومم «شراره‌های عشق» است که در آن 334 غزل سروده‌ام. در حال حاضر یک کتاب در دست چاپ دارم که قرار است همراه با سي‌دي كه در آن با گویش شیرین اسد‌آبادی خوانده‌ام، به‌زودي روانه بازار شود.

«دیپلم طبیعی و پنهانی»
مدرک ششم ابتدایی را داشتم که ازدواج کردم و از آنجایی که همسرم رضایت نداشت درسم را ادامه بدهم، به خاطر علاقه زیادی که به تحصیل داشتم، روز‌ها و شب‌هایی که در منزل نبود، پنهانی درس می‌خواندم و متفرقه امتحان می‌دادم تا اينكه کلاس 12 با نمرات خوبی قبول شدم. مدرک «دیپلم طبیعی» را در شرایطی کاملا پنهانی و فقط با اطلاع و حمایت برادرم گرفتم. در آن دوره فرهنگ خانواده‌ها مانند امروز غنی نبود. دختر خانم‌ها تا مدرک ششم ابتدایی و اگر خیلی مقاومت می‌کردند، تا سیکل (سوم راهنمایی) می‌توانستند پیش بروند.

«سیزده به‌در، خونه شوهر»
از سن 9 سالگی، پای خواستگاران متعدد و رنگ و وارنگ به خانه باز می‌شد و تا 15 سالگی دخترها به خانه بخت رفته بودند. دختر خانم‌های 18 -20 ساله هم ترشیده محسوب می‌شدند. یک باور قدیمی که هنوز هم اکثر خانواده‌ها آن را حفظ کرده‌اند، سیزده به‌در و گره زدن چمن بود. هر دختر دم‌بختی در آن روز چمن گره می‌زد، اعتقاد داشتند سال بعد حتما ازدواج می‌کند؛ اما من یادم نمی‌آید سیزده به‌در سال قبل از ازدواجم چمن گره زده باشم! دقیقا 11 ساله بودم که بخت من باز شد و پدرم با خواستگاری پسرعمویم و ازدواج با او که ارتشی بود و در ژاندارمری سابق خدمت می‌کرد، بدون مشورت با من موافقت کرد.

«اولین و آخرین بیت»
اولین شعرم زمانی شکل گرفت که پدرم مرا با سن خیلی کم به خانه بخت فرستاد و من گله‌مند بودم از پدر و تقدیر و . . . بیت اول شعر این طور شروع می‌شد:
«دادخواهی می‌کنمت ای پدر/ زود مرا از خانه‌ات دادی به در/ تو نپرسیدی که دختر راضی است /به خیالت ازدواج هم بازی است»
و آخرین شعرم به مناسبت میلاد حضرت علی(ع) و در مدح ایشان بود: «در هر کجا و هر مکان،/ گر گلشنی بینم عیان/ از تو به عطر و رنگ و بو،/ دارد نشانه یا علی»
 

«نزدیک‌تر از همه»
از آنجایی که علاقه و اعتقاد فراوانی به خداوند و ائمه اطهار دارم، در هر چهار جلد کتابم با عنوان‌های مختلف، با خدا گفتگو کرده‌‌ام.
«خدایا در آسمان فرمانروایی تو که ارباب همه هستی تویی، زیرا خدایی تو
به یادت نیمه‌شب‌ها با دل خود گفتکو دارم به هرجا بنگرم، هستی نمی‌دانم کجایی تو
تو بر من از رگ گردن بسی نزدیک‌تر هستی از این رو با همه راز دل ما آشنایی تو

«بازنشسته نمونه»
سال‌ها پیش «دیپلم طبیعی» را که همان «علوم تجربی» کنونی است، گرفتم. گرفتن این مدرک آن زمان شاید با لیسانس الان برابری می‌کرد. بعد با عنوان «متصدی دفتر اداره بهداری سابق» دانشگاه علوم پزشکی استخدام شدم. هفت سال مسوول کارگزینی آنجا بودم و بعد به سمت رئیس اداره رفاه و تعاون و بازنشستگی علوم پزشکی منصوب و سال‌ها بعد با همین عنوان بازنشسته شدم كه به‌عنوان بازنشسته نمونه انتخاب شدم و از من تقدیر شد.

«تصدیق شیرین»
یک زن اگر تصدیق رانندگی داشت، بسیار باشخصیت و شایسته جلوه می‌کرد. به خاطر دارم با ماشین برادرم تمرین رانندگی می‌کردم و امتحان دادم و قبول شدم و تصدیق گرفتم. وقتی با خوشحالی به همسرم گفتم، نمی‌دانست خوشحال باشد یا ناراحت! از قضا سال‌ها بعد چشم‌های همسرم در اثر بیماری کم‌سو شد و نمی‌توانست رانندگی کند و من این مسؤولیت را به عهده گرفتم. آن زمان بود که اعتراف کرد پشیمان است که با درس خواندن و دریافت گواهینامه رانندگی مخالفت کرده است. 

«دلی پر از انتظار»
به سرعت برق و باد، سال90 از راه رسید و من با چیدن وسایل «هفت‌سین» روی میزم با یک ذوق مادرانه به استقبال نوروز رفته‌ام. و اولین کسی که بعد از سال تحویل از او یاد می‌کنم، مادرم است؛ چون می‌دانم او هم مثل من چشم براه فرزندانش است. سال که تحویل شد، چشمم را به در می‌دوزم و گوش به زنگم تا دختر‌ها و نوه‌هایم بيايند و ‌آنها را ببینم.

«تیک تاک . . . سال نو مبارک»
آخرین تیک‌تاک‌های سال کهنه مرا به روزگاری دور می‌برد؛ به یاد سال‌هایی که سایه پدر و مادر بر سرمان بود و کنار سفره هفت‌سین با گونه‌های خیس دست به دعا بودند. با این تصویر قشنگ در لحظه سال تحویل قطره قطره اشک‌هایم با دعای «یا مقلب القلوب و الابصار» گره می‌خورد و برای همه مادران تنها، مانند خودم، «آرامش و سلامتی» آرزو می‌کنم.

تعداد بازديد: 505 تعداد نظرات: 0

ارسال نظر

فیلم روز
تصویر روز