پزشكي در زمانهاي قديم پر از افسون، طلسم و جادو بوده است. خدايان خالق همه چيزهاي خوب و بد هستند و دردها و بيماريها علامت نارضايتي آنان از انسانها. سوال اينجاست كه ميشود در آن دوران قوانيني يافت كه با اين اعتقادات مبارزه كند و به ترويج باورهاي صحيح بپردازد؟ آيا ايرانيان باستان براي پزشك قوانيني در نظر داشتهاند؟ تعليم و تربيت پزشكان آيا با ضوابط خاصي همراه بوده است؟ دستمزد و حقالزحمهاي براي آنها ميسنجيدند؟ به چه افرادي حق معالجه ميدادهاند؟ آيا تأثيراتي بين اين دو قانوني كه در ذيل مطرح ميشوند وجود دارد؟ آيا مسائل اخلاقي و حقوقي پزشكي در طول تاريخ تغيير و تبديلي داشتهاند؟ برخورد اين نظامهاي حقوقي با متخلفان اين حرفه چگونه بوده است؟ در اين مقاله بر آن هستيم تا حد امكان پاسخي مناسب براي اين پرسشها بيابيم.
پزشك و پزشكي نزد ايرانيان باستان
«بزرگترين منبعي كه دربارهي طب دوران هخامنشيان و قبل از آن ميتوان استفاده نمود، اوستا كتاب مقدس مذهبي زرتشتيان و ساير كتب مذهبي آنان است. غير از آن كتب تواريخ مورخان مشرق و مغرب (مخصوصاً يونانيان) نيز در اينباره بسياري از موضوعات طب ايران باستان را روشن ميسازد». همينطور اصول طب در ايران و درمان بيماريها در دوران ساسانيان گرچه مبتني بر روايات اوستايي است، نفوذ طبابت يوناني نيز در آن ظاهر است. چرا كه به موجب طب بقراطي درمان بيماريها از سه طريق ممكن بود: آنچه به وسيله دارو علاج نمييافت، بايد توسط آهن (چاقو) علاج كرد، و آنچه به واسطه آهن درمان نمييافت، بايد با آتش شفا داده شود. اما بيماري كه از آتش برطرف نگردد غيرقابل علاج است. در طب ايران باستان اين نفوذ به خوبي هويداست. «اما در مورد مقررات اخلاقي و طبي به نظر ميرسد تحت تأثير آشوريان قوانيني ساختهاند و از آنها تأثير گرفتهاند». در اوستا به مسائل مختلفي توجه ميگردد؛ نخست به تعريف پزشك ميپردازد، به دستهبندي آنها اهتمام ميورزد، به نحوهي تعليم آنها رسيدگي ميكند، وظايف و صفاتي براي ايشان در نظر ميگيرد، در برابر كاري كه انجام ميدهند پاداش دنيوي و اخروي معيني برميشمارد و در نهايت قوانيني را مشخص ميكند كه بايد به آن متعهد باشند.
پزشك
«در اوستا كلمه پزشك (بئشز) آمده كه به معناي چاره بخش و درمانكننده است. مشتقات حاصله از آن نيز در اوستا ديده ميشود. در هرمز يشت در ميان صفاتي كه براي اهورا مزدا ذكر گرديده غير از آنكه وي را دانا و توانا و بينا و آمرزيدگار و نگهدار و پاسبان و پشتيبان دانسته، در فقرهي هشتم درمانبخش و در فقرهي دوازدهم چارهبخشترين خوانده شده است».
«بسياري از ايزدان مزديسنا چارهبخش و درماندهنده خوانده شدهاند. كلمهي پزشكي در پهلوي بجشكي (Bajachki) و كلمهي طبابت (چارهبخشيدن) بئشزي آمده است. اما كلمه بيمار از (ويمار) ميباشد».
نيز در اوستا آمده است كه «اولين طبيب ثريته (Thrita) پدر گرشاسب پهلوان بوده است.» اين مرد كسي است كه برحسب عقيده زرتشتيان مرض و مرگ و زخم نيزه و تب سوزان را از تنها برطرف مينموده است.
«طبيب بزرگ كه در طب زرتشت به نام ترانا اونا كسي است كه در حقيقت مخترع علم طب و كشنده روح خبيث است. اما كلمه ترتيا كه هنديان از آن ياد مينمايند و در اوستا به نام ثريته آمده، به نظر ميرسد همان فريدون است. مقصود آنكه، ايران باستان همانند جميع ملل و كشورها يك پدر يا ربالنوع طب يا بهتر بگوييم، نمايندهي درمانبخش و بهبود داشتند و همانطور كه اسقلبيوس در يونان و ايمهوتپ در مصر بوده، در ايران فريدون است».
تقسيمبندي اطباء
در ايران باستان مردم به چهار دسته يا صنف مستقل تقسيم ميشدند: روحانيون، سربازان، كشاورزان و صنعتگران. طبقهي بالاتر از همه همان روحانيون بودند كه اطباء بيشتر از ميان آنان انتخاب ميشدند، اما بعضي اوقات از طبقهي كشاورز در صورتي كه به خواص گياهان و داروها و معلومات پزشكي اطلاع داشتند و هنر خود را نمايان ميساختند، ميتوانستند به كار پزشكي بپردازند.
«در اين دوران عموماً طب با الهيات همراه بوده است و تقريباً اين امر در تمام اقوامي كه همزمان با ايرانيان باستان ميزيستهاند مانند قوم كلده، آشور و بابل و امثال آنها ديده ميشود؛ از اينرو، ميتوان حدس زد كه مباني طب و طبابت و انتخاب طبيب در آن دوران مانند يكديگر بوده است. در ايران باستان نيز به مانند اقوام همعصر، طبابت عموماً با روحانيون و افراد مذهبي بوده است».
همانطور كه آورده شد طبيب بيشتر از ميان طبقهي روحاني انتخاب ميگرديد. «منتهي پس از اتمام دوره الهيات و پزشكي اگر فردي ميخواست فقط به اجراي احكام دين بپردازد در سلك دستهي روحانيون (مغان) قرار ميگرفت والا به درمان بيماران و معالجه آنان ميپرداخت. اين موضوع تا ظهور اسلام و پس از آن در تاريخ طب ديده ميشود كه علماء حكومت عموماً اطباء عاليقدر بودهاند». يكي از مطالبي كه در اوستا آمده، تقسيمبندي پزشكان به چند گروه است:
«درجهي اول- درستبذ (يا دروايستوپت) كه اطباء درجهي اول بودند كه در مقايسه با مسئولان طبي كنوني مسئول جلوگيري از بيماريها و حافظ صحت عمومي بودند- مسئوليت حفظ صحت عمومي جهت شاغلين آن لقب (حافظ الصحه) را كه تا پنجاه سال قبل در ايران وجود داشته به خاطر ميآورد- يا به اصطلاح كنوني رئيس بهداري استانها و شهرستانها بودند كه مسئوليت خطيري داشتند». دستهي دوم اطباء عادي و معمولياند كه در حقيقت پزشكان معالج و از نظر مقام و درجه پايينتر از اوليها بودند. اين گروه از پزشكان زيرنظر شخصي كار ميكردند كه آن را (ايران درستبذ) يا رئيس الاطباء و در اصطلاح امروزي وزير بهداشت ميتوان ناميد.
دستهي سوم پزشكاني هستند كه با ادعيه و كلمات خدايي پاك بيماران خود را درمان ميكنند. اين گروه را زرتشتروتوم ميخواندند كه اين عنوان مخصوص موبد موبدان بوده است. «در ونديداد آمده است كه زرتشت از اهورامزدا سوال كرد كه اگر پزشكاني چند باشند كه كيي با كارد چاقو و لوازم جراحي، ديگري با گياه و سومي با ادعيه و كلمات خدايي پاك درمان نمايد، برتري با كدام است؟ جواب داده شده است اي سپنتمان زرتشت برتري با طبيب سومي كه او پزشك پزشكان است». از اينرو، معلوم ميشود كه عقايد ديني و اصول ديانت در طب ايران باستان مقامي ارزنده داشته است.
غير از اين سه دسته، پزشكان متخصصي نيز در ايران باستان بودهاند مانند چشم پزشك (كحال)، دامپزشك، طبيب قانوني (طبيب رسمي و اداري).
تربيت پزشكان
از ديگر مباحث مهمي كه در ايران باستان ديده ميشود انضباط آنها در تعليم پزشكان است. تربيت پزشكان جزو وظايف فرمانداران بوده كه طب نظري و علمي را در بيمارستان تعليم ميدادند، از اين مراكز سهنوع طبيب خارج ميشد:
«دسته اول: آنان كه شفادهندگان الهي پزشك باشند اين دسته برتر از ساير طبقات بود.
دسته دوم: آنان كه با گياه به درمان ميپرداخته و مستحفظان آتش يا آذربان بودند، اينان به درمان امراض طبيعي ميپرداختهاند.
دسته سوم: پزشكاني بودند كه پزشكان قانوني باشند يا پزشكان رسمي كشور كه مورد اعتماد دستگاه كشوري بودند. چنين به نظر ميرسد جراحان تحت نظر يك پزشك قانوني انجام وظيفه مينمودهاند. درباره جراحان يا كارد پزشكان امتحانات نسبتاً مشكلتري در ميان بوده و چنين آمده است كه اگر يكي از پيروان اهورامزدا را بخواهد به درمان بپردازد و مهارت خود را بيازمايد روي چه فردي بايد اول به ثبوت رساند؟ براي اين كار جراح بايد يكي از پيروان غير اهورامزدا را (غيرمومن) عمل نمايد. اما اگر مجبور گردد كه از پرستندگان اهورامزدا را با كارد درمان نمايد، اگر با همان آلت وي را مجروح كرد بايد همان جريمهاي را كه درباره قتل عمدي آمده است، بپردازد.
بدين مناسبت قوانين و نظامات جراحي درباره جراحان آمده كه بايد جراح سه مرتبه بر روي غيرزرتشتي مؤمن به اهورا مزدا عمل نمايد، اگر اين سه عمل توفيق نيافت ديگر حق جراحي و درمان ندارد. اما اگر كامياب گرديد ميتواند بدون ترس بر روي پيروان اهورا مزدا عمل نمايد.» «اين از مواردي است كه به نظر ميرسد ايرانيان مقررات طبي و اخلاقي خود را براساس قوانين آشوريان طرحريزي كردهاند». «اين قانون همچنين نشان ميدهد كه زرتشتيان مجاز بودهاند در ميان غيرزرتشتيان نيز طبابت كنند ولي عكس آن صادق نبوده و زرتشتيان ناچار بودهاند حتيالامكان پزشكي از ميان همكيشان خود پيدا و به وي مراجعه كنند و اگر در اين كار موفق نميشدند آنگاه با يك طبيب غيرايراني مشورت ميكردند». در دوران ساساني همين تقسيمي كه در مورد اطباء دوران هخامنشي وجود دارد، البته با اندك تفاوتي باقي است.
1- پزشكان و شفادهندگان الهي بودند كه برتر از تمام پزشكان به شمار ميرفتند.
2- آنان كه با گياه درمان مينمودند و مستحفظان آتش يا آذربان كه عموماً به درمان امراض طبي ميپرداختند. اينان به دو طبقه تقسيم ميگرديدند:
«طبقه اول همان درستبذ يا خداوند بهداشت يا رئيس الاطباء كه كار آنها برطرف نمودن علل كلي امراض بود. طبقه دوم آنها كه پس از ظهور بيماري به طبابت ميپرداختند و به نام تن پزشك بودند. غير از دستههاي بالا دستههاي ديگر طبيب بودند كه در درجه دوم اهميت قرار داشتند كه براي طبقهي صنعتگران كشور اختصاص داشتند».
صفات طبي:
«صفات طبيب در ايران باستان بسيار بااهميت بوده است. چون طبيب عموما از طبقه اشرافزادگان و مردمان شريف بوده- اين امر از آن جهت بوده كه حيثيت و اعتبار كشور لكهدار نگردد» ميبايست تحصيلاتش عميق باشد و فردي انتخاب گردد كه موضوعات طبي را به خوبي مطالعه نموده و در حرفه خود مجرب و با بيمار با آرامي و حوصله رفتار نمايد؛ دربارهاش سعي و كوشش مبذول داشته و وي را از روي وجدان درمان نمايد. بهعلاوه، طبيب بايد شيرين زبان، ملايم و مهربان باشد و به حرفه خود افتخار كند؛ از ادامه بيماري به طمع مال اندوختن آن متنفر باشد. طبيب بايد خداترس بوده و كمال مطلوبش درمان بيمار باشد و بس. لذا اهميت پزشك با هدف و نيتش رابطه داشته است. «شفا دهنده حقيقي كسي است كه فقط به خاطر شفا دادن درمان ميكند و اين بهترين شفادهنده است. در درجه دوم اهميت كسي است كه فن خود را به عشق پاداش و شهرت در اين دنيا به كار ميبرد و در مرتبه سوم از افتخار كسي است كه براي نيت خير و پول هر دو كار ميكند ولي هميشه اولي را مقدم ميشمارد. در مرتبه چهارم، پزشكي است كه در كار خود به پول بيش از نيت خير اهميت ميدهد و بالاخره از همه پستتر پزشك طماع و بيعاطفهاي است كه باعث هتك حرمت حرفه پزشكي ميشود».
گذشته از آن علاوه بر اطلاع كامل از بيماريها و اعضاء و مفاصل به مطالعه فراوان بپردازد، به مريض خوبي نمايد و در برابر آنان صبور و خوشرفتار باشد. درباره طبيب آمده است كه بايد با استعداد بوده تا بتواند امراض را تشخيص بدهد. به همين نحو درباره طبيب درمانكننده روح و جسم لازم است كه امتحانات لازمه را با كمال مهارت انجام دهد. از ديگر صفات طبيب آن بود كه بايد به پاكي و احتياط و تدبير در معالجه كوشا باشد، اگر طبيبي مايل به استراحت بوده يا آنكه در ديدن بيماران تعلل ميورزيد، او را جنايتكار ميشمردند.
وظايف طبيب معالج
«درباره وظايف پزشك آمده است، كه وي ناگزير بود از حال بيمار كاملا بازجويي نمايد و تشخيص دقيق بيماري را بدهد و تشخيص را بر درمان مقدم بدارد». «طبيب ميبايست بر بالين بيمار حضور يافته و ساعاتي چند كه بر بالين اوست وي را معاينه كامل كند. اگر مرض بعدازظهر به فردي عارض شده بود طبيب ميبايست قبل از شامگاهان نزد وي برود و اگر عصر بر بالين بيمار طلبيده ميشد همان شب به درمان او اقدام نمايد، اما اگر بيمار شامگاهان احتياج به طبيب داشت چنين به نظر ميرسد طبيب ميتوانست عيادت مريض را به صبح موكول كند و در حقيقت از رسم عيادت شبانه كه امروز متداول است آزاد بود». «وظيفه يك پزشك با وجدان آن است كه اثر داروهايي را كه تجويز ميكند روز به روز در بيمار به دقت ملاحظه كند، سعي كند داروي بهتري بيابد و آن را جانشين داروي قبلي سازد. بر طبيب بوده كه از ناتوانان روزانه در ساعت معين بازديد نمايد و در درمان آنان نهايت سعي را مبذول دارد و با مرض چنان در مبارزه افتد، كه گويي با دشمن خود پنجه نرم ميكند». «اينان در برابر زحماتي كه روي زمين متحمل ميگردند، در آسمان به آنان پاداش داده ميشود. در كتاب ونديداد آمده است كه جميع كائنات از پيشگيري از اشاعه مرض كه توسط پزشك انجام ميگيرد، شادي ميكنند؛ بدين لحاظ قبول چنين مسئوليتهاي سنگيني موجب زيادي حقوق واجب آنها بوده است. لذا وقتي بزرگان و افراد عادي مبتلا به بيماري ميگرديدند و بهبود حاصل مينمودند موظف بودند حقالزحمه طبيب را بپردازند».
آيين و سنت پزشكي و اجازه طبابت
در ايران باستان بسيار صريح و روشن تكليف طالب علم طب و طبيب و وظايف او را معين ساختهاند. قسمنامه بقراط و آيين و سنت پزشكي كه وي در عالم طب وارد ساخته از اصول مهمهاي است كه از 2500 سال قبل تا به حال در آن تغييري داده نشده است. با آنكه اين همه تغييرات و تبديلات در علم طب پيش آمده هنوز تقريباً مطلب يا نكتهاي از آيين و سنت پزشكي بقراطل تغيير و تبديل نيافته است.
با اين وجود، در آيين زرتشت عملاً آيين پزشكي قبل از بقراط به بهترين نحو اجرا گرديده است. آنگونه كه گذشت در آيين زرتشت هر يك از پيروان اهورا مزدا وقتي حق طبابت داشت كه سه نفر از غيرپيروان اهورا مزدا را درمان كرده باشد.
«اين امر سه نتيجه در برداشته است: اول- مردمان به خداپرستي و پاكي و دين گرايش فوقالعاده پيدا مينمودند، چرا كه پزشك اين دسته بايد مجرب باشد؛ دوم- از نظر آيين و سنت پزشكي وقتي فردي توانست، خود را براي درمان فرد ديگري كه در حقيقت دشمن اوست حاضر نمايد، بديهي است در آتيه طبيب كمنظيري خواهد بود؛ سوم- طبابت سه نفر غير پيروان اهورامزدا و درمان آنها مرحله آزمايش و تجربه براي طالبين پزشكي بوده و اجازه طبابت مزدا پرستان در حقيقت اجازه نامه طبابت يا ليسانس طبابت بوده كه بعدها در تمدان اسلامي عملي گرديده است».
در دوران ساسانيان اجازهنامهاي به اطباء ميدادند كه به مانند شهادتنامه يا گواهيهاي امروزي است تا اشخاصي كه استحقاق طبابت دارند، به درمان اشتغال ورزند.
حقالعلاج:
«بنا به آنچه از منابع تاريخي به دست ميآيد، طبيب خوب ميبايست درآمد كافي داشته باشد تا بتواند در يك محل ممتاز كه مجهز به لوازم باشد زندگي نمايد. با وجود اين، اجحاف به بيماران در مورد حق درمان ممنوع بود. طبيب ميبايست غذاي سالم و كافي و اسبان تيزرو داشته باشد. داشتن حداقل يك اسب تندرو براي طبيب از واجبات بوده، زيرا بدون استعانت از آن نميتوانسته به عيادت بيماران برود مخصوصاً آنكه محل بيمار دور از خانه طبيب باشد». طبيب ميبايست پيوسته مجهز به مقدار كافي دارو و لوازم جراحي باشد. «در اوستا آمده است طبيب بايد در مواقع ضروري هر روز بيمار را عيادت نمايد و به جاي خدمت، به طبيب غذاي خوب و خانه عالي و اسب تندرو داده شود. طبيب عموماً در پايان بيماري اجرت خود را دريافت مينمود و ميتوانست قبل از شروع معالجه آن را مطالبه نمايد». در ونديداد آمده است كه حقالعلاج براي طبيب و دامپزشك در ازاء خدمت و معالجاتي كه براي افراد و طبقات مختلف مينموده است به چه نحو باشد: «اگر طبيب يك رييس روحاني (موبد) را درمان ميكرد، پاداشش دعاي خير موبد بود. براي درمان فرماندار يك استان (بزرگ ناحيه يا زندپت) چهار گاو نر، براي معالجه حاكم شهر (دهوپت) يك حيوان اهلي درجه اول (به مانند شتر)، براي بهبود رييس خانواده (مان پت) يك گاو ارزان قيمت و براي رييس ده (ويس پت) يك گاو متوسط، براي پادشاه يك گردونه چهارچرخ بوده است».«حقالعلاج براي بانوي رييس يك خانه، يك الاغ شيرده و براي بانوي ارباب ده يك ماديان و براي بانوي حاكم يك استان شتري ماده، به همين منوال براي افرادي كه از خانوادههاي بزرگ حقالعلاج گاو بوده است. از آن گذشته حق العلاج براي دامپزشكان (بيطاران) نيز منظور گرديده است». در كتاب تاريخ پزشكي، سيريل الگود آمده است: «ميزان حق معالجهاي كه پرداخت ميشد نه به دشواري بيماري بستگي داشت و نه به وضع طبيب، بلكه تنها به وضعيت مالي بيمار مربوط بود». «چنين به نظر ميرسد كه ويزيت اطباء در ايران باستان جزو ديون اوليه افراد بوده كه ميبايست بيدرنگ به طبيب بپردازند و اين مسأله در هيچ يك از اقوام سابق بهمانند ايران باستان معمول و متداول نبوده
است».
پارهاي از قوانين
«در مورد كساني كه موجبات سقط جنايي را فراهم ميكردند، شديدترين مجازاتها اجرا ميگرديد. داروهايي كه موجب سقط ميگردند در اوستا ذكر شدهاند. آنها عبارتند از: بنگ (شاهدانه)، شائته (طلا يا احتمالاً يك نوع گياه يا مايع زردرنگ)، غنه (چيزي كه ميكشد)، فراسپاته (چيزي كه ميوه را خراب ميكند) ولي هيچيك از اينها را نميتوان به طور قطعي باز شناخت». در سقط جنين مرد و زن به يك اندازه خطاكار شناخته ميشدند. همچنين زني كه عمل سقط را انجام ميداد يا كسي كه داروهاي سقط كننده را در اختيار او ميگذاشت همگي مقصر قلمداد ميگشتند. در قوانين، سقط جنين منع ميشد و جنبههاي ديني و علمي با هم شمرده ميگشت؛ بنابراين، مجازات اقدام به سقط همان مجازات قتل عمد بود و عليه آن از طرف موبدان و پزشكان توأماً مبارزه ميگرديد. «آيا سقط جنين در مراحل اوليه بارداري هم ممنوع بوده؟ كاملا معلوم نيست زيرا در اوستا چنين آمده كه روح پس از چهار ماه و ده روز از آغاز بارداري در جنين حلول ميكند. كساني كه به طور حرفهاي اقدام به سقط جنين ميكردند عموماً از ميان زنان بودند». درباره مراقبت از بانوان بارداري كه بيسرپرست ماندهاند نيز قوانيني موجود است كه مقررات مربوط به منع و نهي سقط جنين را تكميل ميكنند. حتي سگها نيز از اين مراقبت محروم نيستند «بر مؤمنان واجب است كه به هر موجود بارداري خواه دو پا و خواه چهارپا، خواه زن و خواه سگ به يك چشم بنگرند».
نظام پزشكي در قانون حمورابي
بايد گفت مؤثرترين سندي كه از علم پزشكي بابلي سخن ميراند همان قانون حمورابي است. در آن زمان خرافهپرستي مردم، بيش از روش اسرارآميز كاهنان، از پيشرفت علم جلوگيري ميكرد. «در حقيقت بايد گفت پزشكي بابلي پر است از افسون و طلسم و لعنت و نفرين. اما از زمان حمورابي، فن درمان كردن بيماران تا حدي از اختيار كاهنان خارج شده و حرفه خاصي را براي پزشكان ساخته است.» اين قانون با ستايش شاه درستكار و سوگند دادن مردم به پيروي كامل از قانون با لعنت و نفرين فراوان مردم شريري كه به نافرماني آن برخيزند، پايان ميپذيرد. «همچنين در اين قانون از پزشكان به طور كلي سخن نميگويد، بلكه بيشتر درباره جراحان بحث ميكند؛ احتمال دارد كه چون پزشكان نسخههاي سومري به كار ميبردهاند، شخصيتهاي مقدسي به شمار ميرفتهاند كه نبايستي از قوانين عادي پيروي كنند، در صورتي كه جراح همچون صنعتگري بوده است كه اگر كار خود را خوب انجام ميداده پاداش نيكي ميگرفته و اگر دچار عدم موفقيت ميشده به كيفر ميرسيده است».
جنبه قابل توجه ديگر فرمان حمورابي در اين است كه با وضع يك رشته قوانين اخلاقي مقام و منزلت پزشكان را خيلي بالا ميبرد. از جمله يكي مقرر داشتن حقالعلاج است كه به مقدار مناسبي دريافت ميداشتند و ديگر تعيين مجازات براي پزشكاني است كه در اثر بياطلاعي مرتكب خطا و تخلف ميشوند. «در كتاب الواح بابل شرح مبسوطي در باب اهميت علم طب نزد بابليها و كيفر پزشكان و جراحان لغزش كار يا سهلانگار و درمان دردها به وسيله گياهان از قانون حمورابي و الواح گلي استخراج شده كه بررسي آن براي دانشجويان رشتههاي تاريخ حقوق و تاريخ طب هر دو لازم است». (اين قوانين از اين مرحله بالاتر رفته و جرائمي براي خسارت بدني و معالجههاي غلط بر عهده اطباء مقرر داشته است). « از حد جريمه مختصر درباره اشخاص غيرمهم شروع ميشود و به مجازاتهاي شديدتر نسبت به مردمان محترم منتهي ميگردد. درجه مجازاتها و جريمهها در آن قانون به تناسب درجه اهميت و مسئوليت طبيب است. حتي به آنجا رسيده كه اگر جراحي خسارت جسماني فاحشي به مريض وارد آورد مقرر است كه دست او را قطع كنند». يا اگر فرزند شخص بزرگي را هلاك سازد پسر همان جراح را به عوض بايد به قتل رسانند. البته مجازات جرايم جراحان بسيار خشن و ظالمانه بوده است، خصوصاً وقتي در نظر بگيريم كه در آن عصر و زمان باستاني نوع بشر هنوز به وجود ذرات صغار ذرهبيني (ميكروب) پي نبرده و با انتشار عفونت امراض بسيار اتفاق ميافتاد و از اينرو اعمال جراحي بيشتر بينتيجه و خطرناك بوده است. «پس اگر واقعاً اين مقررات و قوانين درست و بهموقع به اجرا نهاده ميشد اطباء و جراحان بيچاره نه تنها تمام مال خود را به جريمه ميپرداختند بلكه اعضاء و جوارح و حتي جان خود را نيز بايستي به غرامت ميدادند». چگونه در چنان وضعي مردم به كار جراحي و طب رغبت ميكردند؟ «جواب اين سوال آن است كه قوانين مزبور فقط موارد فوقالعاده را پيشبيني كرده كه عمل جراحي بدون شك ناشي از بياحتياطي يا غفلت او بوده است. گذشته از آن همه اين جرايم و مجازاتها فقط بعد از رسيدگي و محاكمه منظم در برابر قضات قابل اجرا بوده است».
«بايد در نظر داشت كه در آن روزگار هيچگونه مجمع طبي وجود نداشته كه سطح معين اعمال طبي را ثابت نگه دارد و از اينرو يك نوع كنترل سخت و شديد براي حفظ جان مردم ضرورت داشته است». همچنين در كتابي ديگر آمده: «به نظر ميرسد كه در اينجا نيز مانند ساير تمدنها و جوامع قوانين بيشتر روي كاغذ ثبت ميشد. ولي در هر حال بايد گفت كه حتي به صورت قانوني صرفاً مندرج در كاغذ هم، وجود آن در تاريخ اجتماعي ملل پيشين پديدهاي نوظهور و جالب به شمار ميرود». نكته مهم ديگر اين قانون در مورد بردگان است. قانون اصل عدم تساوي مجازاتها نسبت به آنها اجرا ميشده است.«ارتكاب جرم در قانون حمورابي نسبت به برده از سوي يك فرد آزاد مستوجب مجازات خفيفتر است و برعكس در مواردي كه برده نسبت به ديگران مرتكب جرمي شود مجازات شديدتري درباره او اعمال ميگردد». فرضاً در موردي كه بر اثر تسامح طبيب در معالجه، بيمار فوت شود قضات امر به قطع انگشتان طبيب ميدهند. حال آنكه در همين جرم هرگاه بيمار برده باشد پزشك بايد تنها بردهاي همانند او را به صاحبش داده و از كيفر قطع انگشتان معاف ميشود.
مواد زير به اين موضوع اشاره دارد:
«ماده 218- اگر يك جراح، عمل جراحي مهمي را بهوسيله يك نيشتر مفرغي بر روي شخصي انجام داد و باعث مرگ آن شد، يا گودي چشم آن شخص را باز كرد و چشم آن شخص را نابود كرد، آنان بايد دست او را قطع كنند. ماده 219- اگر يك جراح، عمل جراحي مهمي را به وسيله يك نيشتر مفرغي بر روي برده يك فرد عامي انجام داد و باعث مرگ او شد، او بايد به جاي آن بردهاي بدهد.
ماده 220- اگر او (جراح) به وسيله يك نيشتر مفرغي گودي چشم بردهاي را باز كرد و چشم او را نابود كرد، او بايد نيمي از ارزش برده را به صورت نقره بپردازد». همانطور كه گفته شد در اين قانون حقالزحمه يا دستمزد جراح قيد شده، يعني ميزان آن را به تناسب عملي كه انجام داده معين كردهاند. مزد معالجه براي شخص متمول صاحب شأن با اجرت همان عمل براي كارگر فقير يا غلامي بيچاره مختلف است. نويسندهاي ديگر با توجه به موادي كه در قانون آمده است بيان ميكند: «ميزان دستمزد بستگي به نتيجه عمل يا درمان و نوع جراحي بيمار داشته است. اگر پزشكي غده (تومور) يا دمل كسي را با چاقوي فلزي عمل كرد و درمان نمود يا چشم او را مورد معالجه قرار داد بايد ده شكل نقره دريافت كند؛ اگر همين عملها و درمانها در مورد پسر يك كارگر يا يك رنجبر انجام گيرد بايد، پنج شكل دريافت دارد، و هرگاه در مورد يك برده انجام شود فقط دو شكل بايد بگيرد». «ماده 215- اگر يك جراح، عمل جراحي مهمي را به وسيله يك نيشتر مفرغي بر روي شخصي انجام داد و جان آن شخص را نجات داد يا او گودي چشم شخصي را با يك نيشتر مفرغي باز كرد و چشم آن شخص را نجات داد او بايد ده شكل نقره دريافت كند. ماده 216- اگر او (بيمار) فردي از طبقه عوام بود، بايد پنج شكل نقره دريافت كند. ماده 217- اگر او (بيمار) برده شخصي بود، جراح بايد دو شكل نقره به جراح بپردازد».
نتيجهگيري
در قانون حمورابي كه قديميترين قانون پزشكي است با بياني روشن به وظايف پزشك، كيفر پزشكان و جراحان سهلانگار، به ترويح درمانگري توسط پزشكان نه جادوگران و خرافهگويان و حتي حقالزحمهاي كه پزشك دريافت ميكرده ميپردازد و سعي بر اين بوده طبقات اجتماع و شرايطشان در نظر گرفته شود و با بيمار منصفانه برخورد گردد. در شاهنشاهي ايران تسلط و نفوذي كه باورها و عقايد ديني بر آنها داشته بسياري از احكام و حقوق پزشك از اوستا استخراج ميگرديده و همانطور كه بيان شد طبيب از ميان طبقه روحاني برگزيده ميشده است. هر چند مثل دورانهاي ديگر نفوذ افكار و نظرات ساير تمدنها بر آن بيتأثير نبوده است. اوستا به تقسيمبندي اطباء ميپردازد و بهترين پزشك را روانپزشكان دوره كنوني كه آرامبخش و تسليبخش افراد با توجه به نيروي مذهب و ايمان هستند، ميشمارند. تربيت پزشكان از وظايف فرمانداران محسوب ميگرديده و اين نكته نشاندهنده دقت آنها و حايز اهميت بودن علم پزشكي در ميانشان است تا از ورود افراد سودجو و بيمهارت خودداري گردد. با مطالعه صفحات تاريخ پزشكي متوجه مسئوليت پزشك در قبال اعمالي كه انجام ميداده و جرايم سخت و دشواري كه براي او در نظر ميگرفتند، ميشويم. هر چند نگرش قانونگذاران اعصار و سرزمينهاي مختلف در اين مورد متفاوت است و هيچگاه نميتوان طرز تلقي قوم باستاني بابل را كه معتقد به قطع دست طبيب يا كشتن فرزند جراح خطاكار در قبال عدم موفقيت در عمل جراحي بودهاند با دقيقترين قوانين جزايي نويني كه حدود و صور مختلف پذيرش يا ارتفاع مسئوليت جزايي اين افراد را پيشبيني نمودهاند، يكسان دانست. اما به هر حال وجود قواعد و قوانيني در تمام سيستمها نشانگر آن است كه مسئوليت جزايي اين افراد كه به حق عهدهدار يكي از مشاغل خطير و بسيار حساس اجتماعي هستند، مورد توجه طراحان همه نظامهاي كيفري قرار گرفته است.
شايسته است دقت و وسواسي كه آنها نسبت به پزشك مبذول ميداشتند ما نيز در قوانين خود از ياد نبريم و تربيت پزشكان لايق و كارآمد را امري خطير برشماريم و وظايف پزشك در مقابل بيمار و سلامتي او را بسيار جدي در نظر آوريم و نيز با وضع قوانين و مجازاتهاي نكتهسنجتر در مقابل افرادي كه مهارت لازم و توانايي كافي ندارند بايستيم و مانع فعاليت آنها شويم. البته اين قوانين نبايد به گونهاي باشند كه قدرت خلاقيت و نوآوري را از پزشك بگيرد و هر عمل تازهاي كه ممكن است خطراتي داشته باشد طرد شود و درمان را به صرف درمانهاي معمول و قديمي محدود گرداند. اين مسأله تيغ دو دمي است كه هم ميتواند باعث سوء استفاده پزشكان بياحتياط و كمتجربه و هم باعث تقويت قوهي ابتكار عمل و خلق روشهاي جديد در علم پزشكي گردد. قانوني كه در ايران باستان رواج داشته نقطههاي اشتراك زيادي با قانون حمورابي دارد. گويا اصول اخلاق پزشكي و حتي حقوق و تكاليفي كه براي پزشك در نظر ميگرفتند پيوسته يكسان و پايدار بوده است و تنها به اقتضاي شرايط زمان و مكان، سهلتر و گاه سختتر ميشود. مسائل اخلاقي همچون اين كه پزشك با بيمار خوش رفتار باشد، صبور و باحوصله در برابر بيمار رفتار كند، و مسائل علمي همانند اين كه اهل مطالعه و كوشش و در كار تشخيص و درمان با استعداد و مهارت باشد، نيز مجازاتهايي كه در برابر جرايمي مثل سقط جنين است در طول تاريخ مشترك ميباشد و هماهنگ با زمان ماست. با وجودي كه علم پزشكي، علم در حال تغيير و تحولي است موضوعاتي از اين قبيل تغييري خاص نداشته و پيوسته احترام به اين اصول ترويج شده است.
منبع پايگاه اطلاعرساني دانشگاه علوم پزشكي تهران