عشق به چه اطلاق میشود؟
اینك این سوال پیش میآید كه اگر اینها كه گفته شد عشق نیستند، پس عشق چیست؟ مطمئنا در اینجا قصدم این نیست كه تعریف جدیدی برای عشق ارایه دهم، بلكه بیشتر میخواهم ببینم اگر عق را بدون مفهوم نیاز و وابستگی تعریف كنیم، چه شكلی پیدا میكند. به نظر میرسد عشق بدون مفهوم نیاز و وابستگی، باید مبتنی بر نوعی دهندگی باشد، نوعی دهندگی بدون توقع و بدون چشمداشت به دست آوردن و گرفتن چیزی و بدون آن كه در حال یا آینده از او انتظاری داشته باشیم.
در این نوع دوست داشتن، عاشق همه سعی خود را میكند تا اسباب و وسایل رشد و پرورش روح و روان معشوق خود را فراهم كند و حتی به خاطر رشد و پرورش او از راحتی و آسایش خود بگذرد (او از این كار لذت میبرد). متاسفانه بعضی از پدر و مادرها، این نوع از دوست داشتن را با فراهم آوردن ناز و نعمت زیاد برای فرزندان خود اشتباه میگیرند و چنان او را به رفاه عادت میدهند كه فرزند بینوا در آینده تاب و تحمل كمترین سختی را ندارد.
اما منظور من از رشد و پرورش، چیزی بسیار متفاوت است. در رشد و پرورش صرفا رفاه فراهم نمیشود، حتی ممكن است گاهی اسباب ناراحتی و ناآسودگی فراهم شود، با این قصد كه طرف مقابل، آگاهی و ادراك بالاتری پیدا كند، بتواند عبور از موانع را یاد بگیرد، بتواند خود را بشناسد، با خود روبرو شود، ضعفها و نقص خود را ببیند و رفع كند، بتواند هدف از «بودن» را بفهمد و هدف اختصاصی خود در زندگی را مشخص كند و مسیر رسیدن به هدف را پیدا كند و از همه مهمتر این كه دلیل زنده بودن و زندگی كردن خود را دریابد و بالاخره خدای خود را بیابد و در مركز زندگی خود قرار دهد.
البته باید توجه داشت كه ایجاد چنین رشدی، با خشونت صرف هم فراهم نمیشود و به نظر من آموزگاران خشنی كه میخواهند تنها با سختگیری، شاگرد خود را به راه آورند یا كسانی كه به خیال خود با عیبجویی و انتقاد میخواهند به دوستان و اطرافیان خود چیزی یاد بدهند، به شدت خودخواهند و چون در درون میدانند كه قدرت دوست داشتن ندارند، پشت نقاب آموزش و تعلیم مخفی میشوند و عقدههای خود را تخلیه مینمایند ...
عشق و محبت حقیقی، نرم است، خود به خود تراوش میكند و حتی وقتی شكل سختگیری به خود میگیرد، طرف مقابل محبت نهفته در آن را حس میكند.
اینك حتی اگر نتوانیم بگوییم عشق چیست، میتوانیم بگوییم چه چیزهایی نیست! عشق توقع و چشمداشت نیست، وسیلهای برای رفع نیاز و پر كردن خلاءها و كمبودها نیست، خشونت افراطی یا دلسوزی بیش از حد برای اطرافیان نیست، معامله و داد و ستد عاطفی هم نیست.
به نظر من، اعجاز عشق اینجاست كه تو در اوج قدرت (نسبت به كسی كه دوستش داری) تامل میكنی، صبر میكنی تا به جای آن كه تنها در پی رشد بیشتر خود باشی، متوقف شوی و او را به اوج برسانی.
هر چه احساس عشق در تو عمیقتر باشد و ضرورت بالنده كردن اطرافیان را بهتر و بیشتر درك كرده باشی، حوزه عشق ورزیات گستردهتر میشود. بدین ترتیب متوقف میشوی تا دست افراد بیشتر و بیشتری را بگیری و با خود به پرواز درآوری، و چه كسی میداند، شاید هم روزی یكی از آنها، دست تو را بگیرد و با خود به پرواز درآورد و به اوج برساند.
برای خواندن بخش اول -معجزهای به نام عشق- اینجا کلیک کنید.