سيبوچه و غم شلغم
هاپ چي!! شايد اين دهمين عطسهاي بود كه سيبوچه توي همين يك ساعت زده بود، تازه آب از بيني و دو چشمش هم جاري بود، سرفه هم كه ديگه جاي خود را داشت...
مادر از آشپزخانه سيبوچه را صدا زد: «دخترم، بدو بيا برات ليموشيرين قاچ كردهام». سيبوچه با خوشحالي به طرف آشپزخانه دويد، آخه سيبوچه عاشق ليموشيرينه.
مادر: «سيبوچه جان! يه كم لباس بيشتر بپوش، هوا خيلي سرد شده ها!» سيبوچه: «چشم مامان جون، راستي اين بوي چيه، شام چي پختين؟» مادر: «اين بوي شلغمه! آخه دارم شلغم ميپزم.» سيبوچه: «نه مامان، خواهش ميكنم...» مادر: «چرا نپزم؟ شلغم خيلي خاصيت داره و براي همه ما مفيده مخصوصا تو كه حسابي هم سرما خوردي!» سيبوچه: «ولي من اصلا شلغم دوست ندارم!» مادر: «آخه عزيزم تو كه تا حالا مزه اونو نچشيدي، از كجا ميدوني دوست نداري؟ هر بار كه من شلغم درست كردم، تو يهجوري از خوردنش فرار كردي، ولي اين بار هر طور شده بايد امتحان كني!»
سيبوچه با دلخوري رفت و مشغول تماشاي تلويزيون شد. نيم ساعت بعد مادر يك بشقاب شلغم پخته آورد و به سيبوچه داد و دوباره به آشپزخانه بازگشت.
سيبوچه با غم به شلغم نگاه كرد و ناگهان شيطون گولش زد؛ يواشكي بلند شد و ظرف شلغم را برد حياط و جلوي گربهها ريخت، سيبوچه نميدانست كه گربه شلغم نميخوره! سپس با خوشحالي بشقاب خالي را برد و روي ميز آشپزخانه گذاشت. مادر نگاهي به بشقاب خالي كرد، با تعجب ابرويي بالا انداخت ولي چيزي نگفت: نيم ساعت كه گذشت مادر براي برداشتن آبغوره به حيات رفت؛ ناگهان با تعجب ديد كه شلغمها به جاي اينكه تو شكم سيبوچه باشند وسط خاكهاي باغچه جا خوش كردهاند!!مادر خيلي عصباني شد، با ناراحتي به اتاق برگشت و به سيبوچه گفت: «تو كه هيچوقت به مادرت دروغ نميگي، ميگي؟» سيبوچه كه حسابي دستپاچه شده بود گفت: «مامان جون، مگه چي شده؟» مادر: «شلغمها رو چي كار كردي؟»
سيبوچه با شرمندگي سرش را پايين انداخت و آرام گفت: «اونا رو تو باغچه ريختم.» مادر: «باز خوبه كه دروغ نگفتي! آخه عزيز من چرا بدون اينكه اونو بخوري، به خودت تلقين ميكني كه بدمزه است؟ اگه بدوني من چقدر اونارو خوشمزه پخته بودم! اگه ميدونستي شلغم چقدر خاصيت داره، هيچ وقت اون كارو نميكردي.»
سيبوچه: «چه خاصيتي؟ ميشه بگين؟» مادر: «شلغم پر از ويتامينه مثل ويتامين A و C؛ به خاطر همين براي پيشگيري و درمان بيماريهاي سرماخوردگي خيلي مفيده؛ خاصيتهاي ديگهاي هم داره مثلا از بسياري بيماريها مثل سرطان، بيماريهاي قلبي و بيماريهاي تنفسي هم جلوگيري ميكنه؛ دكتراي تغذيه ميگن، هوا كه شروع ميكنه به سرد شدن، شلغم زياد بخورين، بچههاي خوب هم به حرف اونا گوش ميدن ولي مثل اينكه شما دوست داري تا آخر زمستون همينطور سرما خورده بموني!» سيبوچه: «مامان جون تو را به خدا منو ببخشيد، من واقعا نميدونستم شلغم اينقدر خاصيت داره!» مادر: «خوب عزيزم ميتونستي بپرسي!» سيبوچه: «مامان جون ميشه از سهم شلغم خودتون به منم بدين؟» مادر خنديد و گفت: «بسيار خوب عزيزم، غصه نخور، من شلغم زياد پختم...»
در همين موقع سيبوچه تلويزيون را روشن كرد اتفاقا برنامه كودكان شروع شده بود و يك كارتون در مورد فايدههاي سبزيجات مشغول پخش بود هر كدام از گياهان يك سفر مربوط به خواص خودش را با آهنگ ميخواند. شلغم كوچولو هم با خنده اين آواز را در مورد خودش خواند:
من چه سفيد و پاكم زاده شده زخاكم
من پرويتامينم ميكروبارو ميبينم
دشمن هر عفونت ساده ميآم تو خونت
ميشم يه سوپ عالي تا تو ديگه ننالي
اون كه منو نخورده دوباره سرماخورده
مرهم سينه شلغم بله، همينه شغلم