Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 02:45

21
فروردین
كی بهترین صبحانه را خورده؟!

كی بهترین صبحانه را خورده؟!

زنگ تفریح بود; همه‌ی بچه‌ها مشغول بازی و تفریح بودند....

كی بهترین صبحانه را خورده؟!

زنگ تفریح بود; همه‌ی بچه‌ها مشغول بازی و تفریح بودند; سیبوچه و عسلی هم مشغول صحبت در مورد موضوع مهمی بودند! عسلی خیلی یواش دم گوش سیبوچه گفت: «حالا، راستی راستی می‌خوای بین بچه‌های كلاس، مسابقه صبحونه راه بندازی؟» سیبوچه آ‌رام گفت: «آ‌ره! تازه، به هر كی كه بهترین صبحونه رو خورده باشه، جایزه هم می‌دم!» عسلی گفت: «اگه چند نفر برنده داشته باشیم، چی؟» سیبوچه خندید و گفت: «خوب، به چند نفر جایزه می‌دم; ولی هنوز به بچه‌ها چیزی نگو.»

زنگ خورد و بچه‌ها سر كلاس رفتند; عسلی كه مبصر كلاس بود، بچه‌ها رو آ‌رام و ساكت كرد و گفت: «بچه‌ها! همه ساكت باشین! سیبوچه یه خبر مهم داره!» بچه‌ها ساكت شدند. سیبوچه خیلی محكم و جدی رفت و جلوی كلاس ایستاد و با صدای بلندی گفت: «دوستای خوبم; فردا قراره یه مسابقه‌ی خیلی خوب با جایزه‌های خیلی خوب داشته باشیم!» كلاس شلوغ شد! همه‌ی بچه‌ها می‌پرسیدند: «چه مسابقه‌ای؟ ... چه جایزه‌ای؟...»

عسلی دوباره بچه‌ها را ساكت كرد. سیبوچه ادامه داد: «فردا صبح به نوبت بیاین جلوی كلاس و هر كدوم از شما بگه چه صبحونه‌ای خورده، هر كی صبحونه‌ی خوبی خورده باشه، جایزه داره!» یكی از بچه‌ها پرسید: «مگه تو خودت می‌دونی چی خوبه، چی بده؟» سیبوچه با افتخار گفت: «بعله كه می‌دونم! مامانم به من یاد داده، منم فردا به شما یاد می‌دم!»
****
فردا صبح همه‌ی بچه‌ها خوشحال و هیجان‌زده منتظر نتیجه‌ی مسابقه بودند; اول از همه رعنا جلوی كلاس ایستاد و گفت: «من امروز نان و پنیر و گردو خوردم.» سیبوچه گفت: «خیلی خوبه! ولی كاش یه لیوان شیر هم می‌خوردی!» نوبت سپیده شد: «من خوابم می‌آ‌مد فقط تونستم نون خالی و چای بخورم.» سیبوچه گفت: «بهتر بود با نون، عسل یا پنیر هم می‌خوردی!» گلی گفت: «من نان و تخم‌مرغ و گوجه‌فرنگی و شیر خوردم.» سیبوچه هیجان‌زده گفت: «بسیار عالیه!» نغمه گفت: «من نان، پنیر، كره، گردو و كمی عسل با شیرم خوردم.» سیبوچه خوشحال گفت: «خیلی خوبه، تو هم برنده‌ای!» ترانه گفت: «من شیر و غلات صبحونه خوردم با كمی نون و مربا» سیبوچه گفت: «تو هم صبحونه‌ی خوبی خوردی، ولی مربا زیاد نخوری‌ها! یه وقت چاق می‌شی!» یلدا گفت: «من صبح اشتها نداشتم، صبحونه نخوردم فقط یه شكلات خوردم، در عوض برای ساعت ۱۰، یه ساندویچ سوسیس آ‌وردم!» سیبوچه با خشم گفت: «وای وای چه كار بدی! اول اینكه صبحونه نخوردی، دوم اینكه شكلات خوردی كه ممكنه اشتهاتو كور كنه! سوم اینكه برای میان‌وعده سوسیس آ‌وردی! تو بازنده‌ای و اصلا بهت جایزه نمی‌دیم.»

یلدا گریه‌كنان از كلاس بیرون رفت... در همین موقع خانم معلم وارد كلاس شد و دید كه یلدا پشت در كلاس گریه می‌كنه، با تعجب گفت: «چیه، چه خبر شده بچه‌ها؟ چرا اینقدر سروصدا راه انداختین؟ یلدا چرا  گریه می‌كنه؟»

عسلی تمام ماجرا را برای خانم معلم تعریف كرد. خانم معلم هم خنده‌اش گرفته بود و هم اینكه دلش به حال یلدا می‌سوخت، به خاطر همین اول از همه به یلدا گفت: «عزیزم برو صورتت رو بشور و زود بیا» بعد رو كرد به سیبوچه و گفت: «سیبوچه‌ی عزیز، دختر خوب، از شما واقعا ممنونم كه اینقدر خوب به بچه‌ها یاد می‌دی كه صبحونه بخورن!‌اونم صبحونه‌های خوب و مقوی! ولی دخترم، شما نباید اینطور از دست یلدا عصبانی می‌شدی! اون دوست شماست و الان دلش شكسته!‌اگه یادت باشه خود شما هم قبلا نمی‌دونستی چه صبحونه‌ای برای بدن مفیده، مادر شما بهتون یاد داد، اونم با خوشرویی نه با خشم و عصبانیت!»
سیبوچه گفت: «راست می‌گین خانوم! من واقعا دلم نمی‌خواست یلدا ناراحت بشه، حالا هم برای اینكه هیچ كس از دوستام ناراحت نباشن، به همه‌ی بچه‌های كلاس، جایزه یه پاك‌كن قشنگ می‌دم، البته به شرطی كه صبحونه‌های خوب و مفید بخورن!»
... كلاس پر از صدای شادی و خوشحالی بچه‌ها شد...

 

برچسب ها: شیر، غلات، زنگ تفریح، صبحونه‌ای خورده تعداد بازديد: 592 تعداد نظرات: 0

نظر شما بعد از تایید درج خواهد شد

فیلم روز
تصویر روز