ركسانا خوشابی؛ كارشناس ارشد مشاوره بالینی
میخواهم در این مقاله برایتان از بزرگترین اقتدار انسان بگویم. قدرتی كه میتواند زندگی ما را دگرگون كند. اما پیش از آن به داستان زیر توجه كنید:
پادشاهی بزرگ در سرزمینی پهناور فرمانروایی میكرد، او به شدت شیفته قدرت بود و به همین جهت سپاهیان بسیاری تعلیم داده و نتیجتاً سپاه بزرگی آراسته بود. هر روز به عشق بزرگتر كردن سپاه خود از خواب برمیخاست، از آنها بازدید میكرد و به فرماندهان سپاه میگفت آنها را سرشماری كنند و فنون جدید جنگاوری را به آنها بیاموزند.
این روند ادامه داشت تا اینكه فرماندهان سپاه متوجه یك اتفاق عجیب شدند. اینكه هر روز از تعداد سربازان سپاه یكی كم میشود یا بهتر بگویم ناپدید میگردد، اولش جرأت نداشتند این موضوع را با پادشاه در میان بگذارند اما سرانجام این كار را كردند. پادشاه از شنیدن این خبر آشفته شد، خواب و خوراكش مختل شد و فرماندهان را تحت فشار قرار داد تا علت ناپدید شدن سربازان را كشف كنند.
فرماندهان، همه درها و دروازهها را كنترل كردند، امكان فرار وجود نداشت، تازه اصلاً سربازان، ناراحت و ناراضی نبودند كه بخواهند فرار كنند. چون پادشاه به خاطر علاقهای كه به قدرت سپاه خود داشت، همه امكانات را دراختیار آنها گذاشته بود. با این وجود هر روز صبح كه سرشماری انجام میشد، یك سرباز كمتر از روز قبل شده بود، از طرفی ناله و شیون خانوادههای سربازان هم كه متوجه غیبتهای طولانی و عدم بازگشت آنها شده بودند، بلند شده بود.
فرماندهان كه وضع را چنین دیدند تصمیم گرفتند هرطور كه شده از این راز پرده بردارند، به همین دلیل باهم متحد شدند تا با هر روشی كه شده كشف كنند كه دلیل كم شدن تعداد سربازان چیست؟
آنها روزی سه مرتبه یعنی صبح، ظهر و شب سربازان را شمردند و متوجه شدند در سرشماری صبح تعداد سربازان كاهش مییابد، بدینترتیب، معلوم شد اتفاقی كه منجر به ناپدید شدن سربازان میشود، شبها بهوقوع میپیوندد. از طرفی وقتی اسامی سربازان را بررسی كردند متوجه شدند كه سربازان ناپدید شده آنهایی هستند كه در آخرین شیفت نگهبانی نیمه شب، در حال نگهبانی بودهاند!
در نتیجه مسأله بهاین تبدیل شد كه در آخرین شیفت نگهبانی، یعنی چیزی حدود 3 تا 6 صبح، چه اتفاقی میتواند بیفتد كه باعث ناپدید شدن سربازان مسلح شود؟ برای حل این مسأله فرماندهان، به همراه شخص پادشاه تصمیم گرفتند، در همان شب، در آن شیفت نگهبانی، به همراه نگهبان كشیك دهند و خود، موضوع را كشف كنند.
البته این كار را طوری انجام دهند كه حتی خود نگهبان هم متوجه نشود. آنها در جایگاه مناسبی پنهان شدند و مكان را زیر نظر گرفتند. دقایقی از ساعت سه بعد از نیمه شب گذشته بود كه ناگهان صدای عجیبی به گوش رسید نگهبان در حال چرت زدن بود. صدا نزدیكتر آمد و ناگهان در زیر نور سفید ماه، سایهای بزرگ در معرض دید پادشاه و فرماندهان قرار گرفت تا پادشاه و سایرین تشخیص دهند كه آنچه نزدیك میشود یك اژدهای بزرگ است، اژدها آتشی از دهان خارج كرد كه نگهبان بیچاره با آن كباب شد و سپس جلو آمد و نگهبان را خورد و لحظاتی بعد در مقابل چشمان حیرتزده پادشاه و فرماندهان ناپدید شد.
فردا صبح، اگرچه بالاخره علت ناپدید شدن سربازان كشف شده بود اما اینك مسألهای بزرگتر ایجاد شده بود كه غامضتر از مسأله اول بود. اینكه چگونه باید اژدها را نابود كرد؟ آن هم آن اژدهای بزرگ و قوی كه كشتناش واقعاً ناممكن به نظر میرسید!...
برای خواندن بخش دوم- آرزوها منتظرند- اینجا کلیک کنید.