گفتوگو: رضا حسینمردی - عکس: حامد ریحانیطلب
دکتر شاهین آخوندزاده؛ استاد و پژوهشگر برتر روانپزشکی و علوم پایه پزشکی مطرح کرد؛
* باید شایسته سالاری در نظام علمی کشور تقویت شود.
* داروی زعفران و داروی بادرنجنبویه را برای بیماری آلزایمر معرفی کردیم.
* در ایران از مرحله تولید علم تا تولید محصول نهایی زمان زیادی تلف میشود.
* اگر به نخبگان در مدیریت کشور فرصت دهیم، مهاجرت نخواهند کرد.
* عاشق معلمی هستم و از آن لذت میبرم.
* اکثر دانشجویانم درحال حاضر در پستهای مهمی مشغول هستند.
در این مقاله تصمیم بر آن شد تا به گفتوگو با دکتر شاهین آخوندزاده بستی، استاد گروه روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و از پژوهشگران برتر کشور در حوزه پزشکی بپردازیم.
شاید بتوان گفت نگاهی گذرا به زندگی این انسان پرتلاش مخاطب را به این فکر میاندازد که چگونه یک کودک با سرعتی عجیب پلههای کسب دانش و علم را بدین سرعت بالا برود و به قله رفیع دانش دست یابد.
او که در سن پنجسالگی بهکلاس اول دبستان رفت در 16 سالگی دانشجوی دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران شد و همزمان در دبیرستان هدف، زیستشناسی و شیمی را برای دانش آموزان هم سن خود تدریس میکرد.
جالب این که در 22 سالگی موفق به اخذ مدرک داروسازی شد و پیش از آن که در همان سال برای ادامه تحصیل در رشته نوروساینس عازم انگلستان شود، در اوج جوانی، مسئولیتهای اجرایی مهمی را به عنوان مدیرکل دارو و تجهیزات پزشکی بنیاد جانبازان و همچنین مشاور عالی رییس سازمان بهزیستی کشور تجربه کرد.
پس از اخذ مدرک PHD نوروساینس، معاون دانشگاه Glasgow در نامهای به وزارت بهداشت، ضمن تبریک این موفقیت، اظهار داشت که او اولین دانشجوی خارجی است که موفق شده این مقطع را در مدت زمان دو سال و هشت روز اخذ کند.
این محقق برجسته کشورمان که در لیست یک درصد دانشمندان برتر دنیا نیز قرار دارد در 36 سالگی موفق به کسب جایگاه پرافتخار استاد تمامی دانشگاه علوم پزشکی تهران شد.
وی در شبانهروز تنها چند ساعت میخوابد و همه اوقاتاش را صرف پژوهش و آموزش کرده است.
ایشان بیش از یک دهه معاون پژوهشی دانشکده پزشکی بوده است و اکنون قائممقام معاونت تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت است.
با این چهره نام آشنای دانش و پژوهش کشورمان گفتوگویی داشتیم که در مجله دنیای سلامت میخوانید.
بخشی از بیوگرافی دکتر آخوندزاده از زبان خودشان:
من متولد 11 دی 1347 (شب عید فطر و اول ژانویه) و زاده شهر تهران هستم.
اصالتاً گیلانی (رشتی) هستم ولی در تهران به دنیا آمدم و و در خانوادهای بسیار صمیمی با سطح اقتصادی متوسط به دنیا آمدم.
مادربزرگم و دوتا از خالههای مادرم با ما زندگی میکردند، بهنوعی من سه مادربزرگ داشتم. من فرزند سوم و آخرین فرزند خانواده هستم.
هرکدام از ما به یکی از مادربزرگها اختصاص داشتیم و مادربزرگ مخصوص من خاله کوچک مادرم بود که اسمش مامان گلی بود.
خانواده ما بسیار گرم و صمیمی و عاطفی بود و صد البته غرق در عشق مادری.
شاید چون در زمستان به دنیا آمدم، عاشق سرما و برف و باران هستم.
وقتی برادرم که دو سال از من بزرگتر بود، به مدرسه رفت، من ناراحت بودم که چرا به مدرسه نرفتم. پدر و مادرم با اصرار به مسئولین آن مدرسه، من را نیز با تلاش فراوان وارد دبستان کردند.
قبول کردند که من در پنجسالگی در کلاس اول دبستان بنشینم. من تا پنجم دبستان در همان مدرسه بودم.
بعد از دبستان وارد مدرسه راهنمایی هدف شدم که بعد از انقلاب به مدرسه شهید بهشتی تغییر نام پیدا کرد.
دوره دبیرستان را هم در دبیرستان هدف گذراندم که بسیاری از اساتید قدیمی دانشگاه علوم پزشکی تهران ازجمله دکتر امامی رضوی و دکتر استقامتی در دبیرستان هدف درسخواندهاند.
آن موقع، چهار گروه فرهنگی معروف پیش از انقلاب در تهران بودند.
این گروههای فرهنگی غیردولتی بودند و امکانات بسیار زیادی داشتند.
در عین حال، هزینه این دبیرستانها بسیار کم بود و اینگونه نبود که فقط افرادی با وضع مالی خوب بتوانند وارد این مجموعهها شوند.
خاطرم هست در دوره راهنمایی هزینهای که میگرفتند سه هزار تومان بود و شامل ناهار هم میشد.
در آن زمان، سه هزار تومان حقوق یک ماه یک معلم ابتدایی بود و اگر در حال حاضر با آن شرایط کسی بخواهد در این مدرسه درس بخواند، باید حدود 20 تا 25 میلیون تومان بابت شهریه یک سال بپردازد (یعنی 10 برابر حقوقی که یک معلم ابتدایی در حال حاضر دریافت میکند).
اگر توجه کنید میبینید که قبل از انقلاب و اوایل انقلاب اکثریت افرادی که وارد رشتههای پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی میشدند از مدارس دولتی بودند و تفاوت قشر کارگر و کارمند با افراد متمول و اختلاف طبقاتی به آن صورت بین مردم دیده نمیشد.
من عمداً به هزینه مدرسه هدف اشاره کردم تا بگویم حتی یک معلم ابتدایی هم میتوانست فرزندش را به مدرسه غیردولتی بفرستد.
وقتی از دبیرستان هدف فارغالتحصیل شدم، سالهای اول بعد از انقلاب فرهنگی بود و شانزده سال داشتم. وارد دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران که شدم، از همان ابتدا هر هفته 10 ساعت و هر ماه 40 ساعت در دبیرستان هدف شیمی و زیستشناسی اول و دوم نظری (دبیرستان) را درس میدادم و بسیاری از شاگردانم در سال دوم نظری هم سن من بودند.
رئیس دبیرستان هدف بهصورت قانونی نمیتوانست به من حقوق بدهد، چون سن من زیر 18 سال بود و ایشان به هر سختی بود راهی پیدا کرده بود که بتواند حقوق مرا پرداخت کند.
اولین حقوقی که بابت تدریس در دبیرستان گرفتم، 33 تومان و 7 ریال بود که بعد از سه ماه دریافت کردم. با اولین حقوقم گرانترین کفشی که ممکن بود را برای مادرم خریدم.
من عاشق معلمی و درس دادن بودم و هستم، هرچند که درس خواندن و درس دادن همزمان باهم سخت بود.
من تا سال 65 یعنی به مدت دو سال تدریس میکردم و معلمی به من اعتماد به نفس میداد.
درآمد خوبی هم داشتم. چند نفر از بچههایی که من در آن زمان معلمشان بودم، بعدها به سمتهای خوبی رسیدند. یکی مدیرکل وزارت راه شد.
خانواده من نظامی هستند. پدرم افسر ارشد نیروی دریایی و عموی من نیز افسر ارشد نیروی زمینی بودند و من بسیار علاقه داشتم که خلبان شوم.
آسمان و دریا را خیلی دوست دارم و هنوز هم خودم را شماتت میکنم که چرا به دنبال خلبانی نرفتم و هنوز گاهی اوقات خواب میبینم که خلبان هستم.
این تنها چیزی است که در زندگی به آن نرسیدم و هر چیزی را که تا به حال خواستم به لطف خدا به آن رسیدم.
ولی به خودم قول دادم وقتی بازنشسته شدم، خلبانی را بهصورت خصوصی یاد بگیرم.
زمانی که در کنکور شرکت کردم، 16 سال داشتم و سالهای اول بعد از انقلاب فرهنگی، همچنین اوایل جنگ بود.
به غیر از پزشکی دانشگاه تهران، شهید بهشتی و شیراز، پزشکی سایر دانشگاهها را قبول میشدم.
مادرم خیلی علاقه داشت که من داروسازی بخوانم و خودم نمیدانستم بهجز خلبانی به کدامیک از رشتههای پزشکی و داروسازی بیشتر علاقه دارم. بعد از آن رشته داروسازی تهران را انتخاب کردم و قبول شدم.
بعد از انقلاب فرهنگی سطح دانشگاه از نظر علمی بسیار پایین بود و بسیاری از اساتید ایران را ترک کرده بودند، در دانشکده داروسازی نیز حتی به تعداد انگشتان دست استادیار وجود نداشت.
شروع تحصیلم در دانشگاه با این شرایط آغاز شد.
دو سال دبیر بودم و بعد دوره تکنسین مصدومان شیمیایی را گذراندم و به جبهه رفتم. با افرادی آشنا شدم که بسیار برای من تأثیرگذار بودند.
اولین کار اجرایی من در بنیاد جانبازان بود، درواقع بعد از تأسیس بنیاد جانبازان، در سال 67 وظایف جانبازان را از بنیاد شهید گرفتند و به این بنیاد دادند.
من مدیرکل دارو و تجهیزات پزشکی بنیاد جانبازان با بیست سال سن و در اصل یکی از جوانترین مدیران کل در ایران بودم.
کار خوبی که آن زمان انجام گرفت، این بود که 300 هزار نفر از جانبازان کشور را بیمه خدمات درمانی کردم (اولین بیمه خدمات درمانی کشور).
آن زمان، دوره وزارت دکتر مرندی بود. وقتیکه دفترچه این 300 هزار نفر را گرفتیم، دو تا سه روز طول کشید تا با مهر دستی آنها را مهر کردیم و این اولین تجربه اجرایی من بود.
قبل از این که مدیرکل شوم، حکمی به من تحت عنوان رئیس پلیکلینیک جانبازان کرج دادند.
بعد از مدتی آن جا را کنار گذاشتم و به عنوان مدیرکل دارو و تجهیزات پزشکی بنیاد جانبازان مشغول فعالیت شدم.
من در 22 سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و این زمان با دوران وزارت دکتر رضا ملکزاده همزمان بود.
دکتر محمدرضا محمدی رییس سازمان بهزیستی کشور و معاون وزیر بهداشت شد (بهزیستی زیر مجموعه وزارت بهداشت بود) و به خاطر سابقه همکاری که با دکتر محمدرضا محمدی در بنیاد جانبازان داشتم، به عنوان مشاور عالی ایشان در سازمان بهزیستی مشغول به کار شدم و این تجربه بسیار خوبی برای من بود. تقریباً همان کاری که در بنیاد جانبازان شروع کرده بودم، در آن جا ادامه دادم.
یعنی اولین بیمه همگانی بزرگ را در ایران راهاندازی کردم و بهاتفاق همکاران، 800 هزار نفر مددجوی بهزیستی را بیمه خدمات درمانی کردیم (سال 70-1369).
سال 70 و دوره وزارت دکتر ملکزاده بود، خاطرم هست که هفته بهزیستی و تأمین اجتماعی بود و در فرهنگسرای بهمن که تازه احداث شده بود، گزارشی به وزیر ارائه دادیم که ما این کار را در بهزیستی انجام دادیم.
بعد از این که از پشت تریبون پایین آمدم، دکتر ملکزاده از من پرسید که چند سال دارم؟ وقتی جواب دادم 22 گفت «چرا ادامه تحصیل نمیدهی؟» گفتم «بورسیه را در ایران فقط به افرادی که پارتی دارند میدهند».
خیلی سریع کاغذی را برداشت و به مدیرکل بورسیهها نامه نوشت که به من برای تحصیل در خارج از کشور بورسیه تعلق بگیرد.
علیرغم این که شغل خوبی داشتم و حقوق بالایی میگرفتم، 45 روز بعد برای ادامه تحصیل در گلاسکو بودم و این زندگی مرا تغییر داد.
خیلیها میگفتند نروم، چون جایگاه خوبی دارم، در حقیقت نفر دوم سازمان بهزیستی بودم.
در وضعیت عادی، پذیرش از دانشگاه حدود شش یا هفت ماه طول میکشید ولی به من در عرض چند روز پذیرش دادند. من به گلاسکو رفتم و تحصیلم را در آن جا آغاز کردم.
بهطور دقیق چه رشته تخصصی را آغاز کردید؟
در دانشکده پزشکی گلاسکو مقطع دکترای تخصصی علوم اعصاب را خواندم و دوره چهار ساله را در مدت دو سال و هشت روز تمام کردم.
این رشته در حقیقت یک دوره بین رشتهای است. ما جایی به عنوان دپارتمان علوم اعصاب به طور متمرکز نداریم و در هر مجموعه پزشکی میتوان این رشته را در ابعاد اختصاصی آن گذراند.
مجرد بودم و تمام تمرکزم را گذاشتم روی اتمام دوره. به نظرم به افرادی که متأهل و صاحب فرزند هستند و همزمان درس میخوانند باید جایزه نوبل داد.
چون زمانی که در ایران فرزندم دنیا آمد من حتی نتوانستم تا شش ماه یک مقاله بخوانم.
به طور اختصاصی روی انعطافپذیری سیناپسی و نقش آن در شناخت کار کردم. به طبع بعد از فارغالتحصیلی باید در دپارتمان نورولوژی کار میکردم.
آن دوره تمام شد و من حتی در جشن فارغالتحصیلیام شرکت نکردم.
در آن مدت من هیچ نقطهای از گلاسکو را ندیدم حتی خیابانهای اطراف محل تحصیل (موزه معروف آرت گالری گلاسکو که در جوار محل تحصیلم بود را حتی ندیدم).
به ایران برگشتم و باید به دپارتمان نورولوژی میرفتم ولی دکتر محمدرضا محمدی و احمدعلی نوربالا من را به گروه روانپزشکی بیمارستان روزبه هدایت و راهنمایی کردند.
من اولین ساینتیستی بودم که در گروه بالینی استخدام شدم. این الگو قبل از من نبود. من سال 1374 استادیار دانشگاه علوم پزشکی تهران و معاون پژوهشی بیمارستان روزبه شدم.
ادامه خدمتام را به عنوان هیات علمی در آن جا گذراندم. چون شش ماه در دوران جنگ تحمیلی در خط مقدم بودم الباقی خدمت سربازیام یک سال بود که در روزبه گذراندم.
وضع آکادمیک ایران در آن دوران بد بود. اینترنت نبود و جدیدترین مجله پزشکی مربوط به سه سال قبل بود یعنی این که با آخرین تحقیقات و مقالات علمی دنیا فاصلهای سه ساله داشتیم.
بعد از انقلاب در آن یک سال، اولین مقالات روانپزشکی ایران از بیمارستان روزبه تولید و منتشر شد.
سه مقاله در روزبه قبل از این در مجلات بین المللی چاپ شده بود که دو مورد آن مربوط به کسانی بود که بعد از انقلاب از ایران رفته بودند.
حمایتهای مدیر گروه و رئیس وقت بیمارستان برقرار بود و کمک میکرد. حقوقام 43 هزار و پانصد تومان بود. اولین کامپیوتر بیمارستان را برای من خریداری کردند.
کامپیوتر آن زمان پانصد هزار تومان بود (کامپیوتر مدل 386 بود) خیلی گران بود ولی برای کار پژوهشی نیاز داشتیم.
دوران مرحوم دکتر باستانحق که رئیس دانشگاه بودند نامهای به ایشان نوشتند که بعد از پایان خدمتام در این بیمارستان بمانم ولی در شرایطی غیر قابل تصور نامهای در پاسخ آمد که خدمت شما پایان یافته و نیازی به شما نداریم.
روزهای سختی بود از نظر مالی و ... .
دانشجویی داشتم در سال 75 که ایمیل آفلاینی برای من ساخته بود. دوستانم از خارج کشور مجلات را کپی میکردند و برای من پست میکردند.
در یکی از همین مجلات آگهی اعلام نیازی از انیستیتو مغز و اعصاب دانشگاه Niigata ژاپن مبنی بر نیاز به استادیار در رشته من داشت. ایمیل آفلاین زدم و سوابقم را دادم.
پاسخ آمد که از میان پنج نفر منتخب شما در اولویت هستید و در نهایت من را انتخاب و دعوت به همکاری کردند. حقوقام شش هزار و صد دلار بود و پنج دانشجو دادند که مشغول شوم.
دلار آن موقع 420 تومان بود. در واقع حقوق در آنجا 50 برابر ایران بود. ژاپن با همه جای دنیا تفاوت دارد و باید خیلی خیلی سخت کار کرد. 16 ساعت کار برای آنان عادی بود.
در ژاپن حداقل کار 18 ساعت است. تا زمانی که رئیس بخش مشغول است باید همه باشند و تلاش کنند. این نظم ژاپنی است و دیسیپلین خاصی دارد.
زندگی در آن جا دشواریهای شدیدی داشت.
در مدت یک سال سختی خاص زندگی و کار در ژاپن را طی کردم. مصیبتی بود؛ اصلاً ناهار نمیخوردم وقتی از کار به خانه برمیگشتم ساعت 2 نیمه شب بود و آنقدر خسته بودم که توان غذا خوردن نداشتم.
ابتدا یک ساعت میخوابیدم بعد که به هوش میآمدم غذا درست میکردم. اصلاً فرصت نمیکردم حقوقی که ماهانه دریافت میکردم را خرج کنم. به دلیل دوری مسافت نمیشد به ایران آمد.
دیدم که گروه روانپزشکی دانشگاه کویت آگهی نیاز به دانشیار دارد. اعلام آمادگی کردم و در جا پذیرفته شدم. قرار داد پنج ساله با ژاپن را که یک سال آن گذشته بود ناتمام گذاشتم و رفتم کویت.
این دو دانشگاه و کشور تفاوتهای زیادی با هم داشتند. در ژاپن از کار شدید میمیری و در کویت برعکس از بیکاری میمیری. ویژگی کویت این بود میتوانستم ماهی دو مرتبه به ایران برگردم و خانواده را ببینم.
در کویت با این که دانشیار بودم ولی حقوق آن مقداری کمتر از ژاپن بود ولی زندگی راحتی داشتم.
دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بود و دکتر علی منتظری رییس وقت جهاد دانشگاهی، دکتر محمدرضا محمدی، دکتر نوربالا پیشنهاد بازگشت میدادند.
من به سرم زد که قبل از بازگشت به وطن یک فلوشیپ در فرانسه بگیرم. یک بورس با هزینه یک بنیاد نروژی گرفتم و به بیمارستان Port Royal پاریس رفتم.
فلوشیپ اکسپریمنتال نورولوژی (علوم اعصاب تجربی) گرفتم و به ایران برگشتم. حالا سال 1380 است.
وضع ایران بهتر شده بود و من دوباره به روزبه برگشتم و در جهاد دانشگاهی نیز یک پژوهشکده تأسیس کردم.
یک سال بعد در روزبه دانشیار شدم و معاون پژوهشی (دوران ریاست دکتر ظفرقندی در دانشگاه علوم پزشکی تهران بود که مدیرکل امور بین الملل و مدیر انتشارات دانشگاه شدم.) سال 85-84 بود که استاد تمام و جوانترین استاد دانشگاه علوم پزشکی کشور شدم.
حدود 36 سال داشتم و اکنون حدود 14 سال است که معاون پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی تهران و استاد گروه روانپزشکی دانشگاه تهران. خیلی از افراد به خاطر این که بیشترین مقالات روانپزشکی کشور در دنیا مربوط به اینجانب است، من را روانپزشک میدانند ولی پایه من از داروسازی به علوم اعصاب است و در حال حاضر در سیستم روانپزشکی کشور حل شدهام.
در این دوره دوبار برگزیده علوم بالینی جشنواره رازی شدم. چندین بار در جشنواره ابن سینا برگزیده شدم. سال 1393 نیز جایزه علامه طباطبایی که بالاترین جایزه علمی ایران است را کسب کردم.
از همسرتان خانم دکتر لادن کاشانی که متخصص زنان هستند بیشتر بگویید؟
ایشان رییس بیمارستان هستند، مطب دارند، تدریس میکنند؛ چون هر دو پرکار هستیم... همدیگر را بیشتر درک میکنیم و مورد پوشش حمایتی قرار میدهیم.
سعی میکنیم به گونهای هماهنگ شویم که حداقلهای لازم را برای فرزندمان تأمین کنیم وقت بگذاریم کنار او باشیم.
ازدواج من بر اساس منطق بود و خدا را شکر که نتیجه خوبی داشته و زندگی خوبی داریم.
بفرمایید علاقه شما به چه موضوعاتی بوده و چه کسی به شما انگیزه میداده برای انتخاب این طرحهای تحقیقاتی؟
من وقتی وارد گروه روانپزشکی شدم سعی کردم ارتباطی بین علوم اعصاب و تحقیقات روانپزشکی برقرار کنم. با دانشی که مربوط به تحصیلم در زمینه نوروساینس و علوم اعصاب بود سعی کردم تا ببینم در درمانهای روانپزشکی چه کارهای جدیدی میتوان انجام داد.
بدین منظور روی درمانهای نوین در اختلالات روانپزشکی به خصوص اسکیزوفرنی متمرکز شدم.
اولین بار سال 1379 در جشنواره رازی برگزیده شدم.
به خاطر پژوهشم در خصوص نقش افزودن داروی سیپروهپتادین به روند درمان در برخی بیماران روانی (اسکیزوفرنی) جایزه اول جشنواره در علوم بالینی را کسب کردم.
علاوه بر درمانهای رسپتورهای غیر دوپامینی در اسکیزوفرنی که مطالعات فراوانی انجام دادم پیرامون استفاده از رسپتورهای گلوتامات به عنوان مقصد درمانی در افسردگی و همچنین در اختلال وسواس جبری، بیشترین تحقیقات من در خصوص بیماری اوتیسم است.
بیشترین کارآزمایی بالینی در خاورمیانه و حتی میتوان گفت در دنیا را من و آقای دکتر محمدی با هم در حال انجام آن هستیم.
روی عارضه بیشفعالی و نقصتمرکز هم در حال تحقیق هستیم. به درخواست دکتر علی منتظری که به اعتقاد من یکی از بزرگان علمی در ایران هستند، سالها پیش پژوهشکدهای تحت عنوان «پژوهشکده گیاهان دارویی» راهاندازی کردم.
کاربردهای گیاهان سایکوتروپیک در بیماریهای روانپزشکی را در این پژوهشکده مورد بررسی قرار دادم و روی گیاهان ایرانی به خصوص زعفران متمرکز شدم.
اکثر مطالعات فاز حیوانی را دوست عزیزم دکتر حسین حسینزاده در مشهد انجام داده بود و من این مطالعات را به مرحله بالینی رساندم.
پیرو اهداف پژوهشکده، کارآزماییهای بالینی را روی زعفران برای بیماری افسردگی و بعد آلزایمر انجام دادم که در نهایت داروی آن در ایران و دنیا از کشور تولید و روانه بازار شده است.
بر اساس تحقیقات ما اکنون اشکال مختلفی از زعفران به عنوان دارو تولید شده است.
آخرین تحقییقاتی که روی زعفران انجام دادم و در دنیا خیلی سروصدا کرد، کاربرد زعفران در عارضه بیشفعالی و نقص تمرکز بود.
البته این بدان معنا نیست که زعفران برای همه چیز مفید است بلکه این گیاه چون اثرات ضدافسردگی دارد میتوان در این عارضه هم مؤثر باشد.
چون داروهای ضد افسردگی خط دوم یا سوم درمان در بیشفعالی و نقص محسوب میشوند.
بچههایی که به داروی ریتالین پاسخ نمیدهند یا عوارض آن را نمیتوانند تحمل کنند، توصیه میشود به عنوان خط دوم درمان از داروی ضدافسردگی و طبق تحقیق ما از داروی زعفران استفاده میکنیم.
عارضه بیشفعالی با نقص توجه هم همراه است و باید گفت که زعفران برای این عارضه و تقویت حافظه خوب است.
امید است به زودی یک داروی جدید ساخته شده از زعفران در کشورمان تولید شود که جهت تجویز در موارد بیش فعالی و نقص تمرکز مورد استفاده قرار گیرد.
روی گیاه بادرنجبویه نیز تحقیق کردم و بررسیهای مختلف در دنیا و همچنین در ایران نشان داد که این گیاه در تقویت حافظه مؤثر است.
طب سنتی انگلستان هم از این گیاه توصیه کرده است.
ولی مستندات علمی از تأثیر این گیاه در دنیا وجود نداشت که برای اولین بار در دنیا ما و بعد گروهی در دانشگاه نیوکاسل نتایج تحقیق خود را منتشر کردیم و تا کنون بالغ بر یکصد محصول دارویی با رفرانس پژوهشهای ایران در جهان تولید شده است.
داروی خوراکی میلوتروپیک برای درمان آلزایمر اکنون تولید شده و در اختیار قرار دارد.
تاکید میکنم من هیچ نفع مالی از این تولیدات دارویی که حاصل پژوهشهای من و همکارانم بوده تا کنون نداشتهام. هیچ وقت علاقهمند ورود به این تجارت نبوده و نیستم.
قطعاً با کهنسال شدن جامعه رویکردهای مختلفی برای درمان آلزایمر در آینده وجود خواهد داشت.
بله قطعاً همین طور است. متاسفانه هم در زعفران و هم در خصوص داروی گیاهی آلزایمر که عرض کردم، خارجیها برای تولید و عرضه دارو به بازار پیش قدم بودند و از دانش ما در این راستا جهت کسب درآمد و منافع مالی استفاده کردند و سپس ایرانیها اقدام کردند. باید گفت که ایرانیها دیر اقدام کردند.
در اصل این نقصی بین تولید علم و تولید محصول است؟
متاسفانه صنعت دارو در کشور چنین نقصی دارد. حدود یک دهه است که شرکتهای دانش بنیان به ابعاد توسعه دارو توجه دارد و تبدیل علم به محصول را مورد توجه قرار داده است.
ما داروی ضدافسردگی در دنیا و ایران فراوان داریم ولی داروی ضدافسردگی ایدهآل نداریم. بیشترین احتمال خودکشی در افراد مبتلا به افسردگی شدید است.
این افراد باید حتماً بستری شوند. اگر داروی ضدافسردگی برای اینگونه بیماران تجویز کنیم متاسفانه حدود دو هفته بعد اثر آن مشهود میشود و این یک نقص بزرگ است و در این مدت تا زمان اثر دارو، خطر خودکشی وجود دارد لذا ساخت داروی سریعالاثر ضدافسردگی یک اورژانس و فوریت در دنیا محسوب میشود.
من مطالعات متعددی روی کتامین انجام دادم و گفته میشود این دارو در این بیماران میتواند مانند الکتروشوک عمل کند و سریع افسرگی را کاهش دهد و این میتواند درمان اورژانسی افسردگی شدید باشد.
البته من در مدت دو سه سال اخیر روی اشکال خوراکی این دارو هم تحقیق کردهام که خیلی خوب پاسخ داده است.
من روی اوتیسم در حال تحقیق هستم. شیوع این بیماری در حال افزایش است.
علل مختلفی مانند افزایش آلودگیها، بالا رفتن سن باروری، بیماریهای ویروسی، فشارهای فردی و اجتماعی روی مادران باردار از نظر زندگی میتوانند نقش داشته باشند.
چون از کودکی فرزند، خانوادهها با مشکلات آن درگیر میشوند باید به این بیماری توجه کرد. درمانهای دارویی در اوتیسم درمان اصلی نیستند.
درمانهای غیر دارویی مهماند ولی کار من نیست من در حال تحقیق بر روی درمانهای دارویی موجود در دنیا فعالیت میکنم تا اثربخشی داروها را در درمان اوتیسم به حداکثر برسانم.
در یک دهه اخیر تلاشام روی این بیماری بوده. کار برای بیماران روانپزشکی یک عالم دیگری دارد و اکنون میگویم که دکتر محمدی و دکتر نوربالا چقدر باعث خیر و برکت شدند که من را به سمت این مسیر راهنمایی کردند.
در مورد گیاه جینکوبیلوبا برای آلزایمر نظرتان چیست؟
تحقیقات زیادی در دنیا روی این گیاه برای تقویت حافظه انجام شده ولی مستندات علمی زعفران که ما تولید علمی کردیم بیشتر از این گیاه است و کاربرد بیشتری دارد.
پیری جامعه و بیماریهای سنین کهنسالی مانند آلزایمر تا چه حد دغدغه نظام سلامت و پژوهشگران است؟
متاسفانه کار فکری توسط عموم مردم در کشور کم انجام میشود.
باید دید چقدر از میانسالان کشور کتاب میخوانند یا شطرنج بازی میکنند...؟! تا چه حد شیوه تغذیه و زندگی مناسب دارند؟
در دهههای اخیر متاسفانه بنا به علل مختلف روابط خانوادگی، دید و بازدیدها کاهش یافته و میتوان گفت اعضای خانواده با هم کم حرف میزنند و کمتر برای دیدار همدیگر وقت میگذارند.
اکثر خانوادهها تک فرزندی شدهاند و این زنگ خطری محسوب میشود.
این فاصلهها باعث انزوای افراد شده و با افزایش امید به زندگی در سالهای اخیر میتوان گفت عوامل غیر بیولوژیک مانند موارد ذکر شده نگرانی و دغدغه آتی است که جامعه را تهدید میکند.
تجربیات شما در چند دهه اخیر چطور خلاصه میشود؟
من حدود یک سال دانشیار گروه روانپزشکی دانشگاه کویت بودم. عمده کارم تدریس به دانشجویان بود.
من تجربه درس خواندن در انگلیس و فرانسه را داشتم. تجربه کار کردن در ژاپن و کویت را داشتم.
همه اینها برای من که یک معلم هستم و نزدیک به بازنشستگیام است، ارزشمند هستند.
من اکنون استاد مدعو گروه روانپزشکی دانشگاه مونیخ هستم و با آن جا نیز در ارتباط علمی قرار دارم.
به اعتقاد من در پژوهش و تحقیقات باید عمیق پیش رفت و از نوک زدن به موضوعات مختلف پرهیز کرد. این که یک خط را دنبال کنیم مهم است.
85 درصد تحقیقات من روی اوتیسم، افسردگی، اسکیزوفرنیا و بیشفعالی نقص توجه معطوف شده است و اختصاصاً روی درمانهای دارویی نوین کار کردهام.
استاد راهنمای بالغ بر 200 پایاننامه روانپزشکی در کشور بودهام که این رقم قابل توجهی است. خوشبختانه اغلب این فارغالتحصیلان در کشور مشغول فعالیتاند.
استاد راهنمای نفر اول بورد تخصص دکتر فرزین رضایی نیز بودم که روی هورمونهای جنسی در اختلالات روانپزشکی کار کرده بودیم، اکنون ایشان رییس دانشگاه علوم پزشکی کردستان هستند و مانند ایشان دانشجویان فراوانی دارم که مشغول خدمت در نقاط مختلف کشور هستند.
آرزوی شما چیست؟
آرزوی من این است که شایسته سالاری در نظام علمی کشور تقویت شود.
آرزوی خودم را چند وقت پیش در سخنرانیام در فرهنگستان علوم پزشکی و در حضور یکصد نفر از رتبههای برتر پزشکی اینگونه بیان کردم که آرزو دارم حداقل 20 درصد این عزیزان روسا و مدیران ارشد نظام بهداشت و دانشگاههای کشور شوند و به نوعی شایسته سالاری حکمفرما گردد.
باید از نخبگان کشور در اداره کشور استفاده شود. اگر دیده شود که از وجود این نخبگان و رتبههای برتر در سطوح عالی مدیریت و تصمیمگیریهای کشور استفاده میشود من قول میدهم با این رفتار نیمی از آمار و درصد مهاجرتها کاسته خواهد شد. شایسته سالاری علمی آرزوی من است.
همیشه به جوانان میگویم در ایران سعی نکنید نفر اول یا دوم بشوید چون امکان دارد شما را بزنند زمین؛ سعی کنید نفر سوم شوید تا به پیشرفت خود ادامه دهید...
موفقیت خود را مدیون چه کسانی هستید؟
پروفسور ترور استون استاد من در انگلیس روی من خیلی اثر گذاشت. وقتی اخلاق و رفتار او را دیدم، عاشق معلمی شدم.
معلمی را با هیچ چیز عوض نمیکنم. عشقی که از کار و دانشجویان میگیرد حس خوبی است.
من همه دانشجویان را فرزند خودم میدانم. به خصوص که یک فرزند دختر دارم علاقهام به دانشجویان خیلی بیشتر شده است.
هیچ فرقی بین دختر خودم آوا و دانشجویانم قائل نیستم و سعی کردم این رابطه پدر و فرزندی را تقویت کنم. با عشق اگر در دانشگاه تلاش کنید این عشق به طور متقابل باز خواهد گشت.
دکتر محمدی و دکتر ملکزاده دو بزرگوارانی هستند که سعی کردم خیرخواهی را به عنوان خصلت مهم از آنان آموزش ببینم.
این دو بزرگوار بهترین نحو از خیر خواهی را به خصوص اگر نیازمند آن جوان باشد ارائه میکنند.
از دکتر علی منتظری سعی کردم تواضع علمی را یاد بگیرم. من معتقدم ایشان بزرگترین متخصص سلامت اجتماعی خاورمیانه است.
پشتکار را از دکتر باقر لاریجانی یاد گرفتم ایشان با تمام نیرو و انرژی برای کار و هدف خود تلاش میکند و وقت میگذارد.
دکتر احمدعلی نوربالا و دکتر محمدرضا ظفرقندی به عنوان دو فرد که اصولگرای واقعی هستند را نیز الگوی خودم قرار دادم.
اگر چه در فرهنگ سیاسی این دو بزرگوار اصلاحطلب شناخته شدهاند، ولی در کار متوجه میشوید که آنان از یک محور اصولگرایی برخوردارند.
این عزیزان حتی نیم سانت نیز از مسائل اصولی و اعتقادی فاصله و انحراف ندارند.
مهمترین توصیه شما چیست؟
به خوانندگان این مجله توصیهای دارم. برخی جوانان احساس میکنند پشت آنان خالی است. همه ما موظف هستیم همدیگر را مراقبت و حمایت کنیم.
اگر این هدف را در مسیر کاری و زندگی خود قرار دهیم بیشک اتفاقات خوبی برای آینده کشور رخ خواهد داد.