احمد محمداسماعیلی
همواره نقشهای شناسنامهدار بازی کردهام هستم!
رشد شبکههای اجتماعی و انزوای مردم
در اواسط دهه پنجاه بهرام بیضایی فیلم مهجور مانده "کلاغ" را ساخت که بازیگر جدیدی را به سینما معرفی کرد؛ زنی با چشمان درشت مشکی و پوستی مهتابی رنگ که در کوچه و پس کوچههای قدیم تهران دربه در به دنبال گمشدهاش میگشت. زنی که یادآور دوران جوانی "آنا مانیانی" بازیگر معروف سینمای ایتالیا بود.
نام این بازیگر پروانه معصومی است. پروانه معصومی در دهه شصت در دورانی که سینما و تلویزیون از جریان ستاره سازی دور شده بود و بازیگران شاخص زن و مرد سینما و تلویزیون در دهه قبل یا مهاجرت کرده بودند و یا اجازه بازی نداشتند تبدیل به یک چهره محبوب و پرکار در سینما و تلویزیون شد و چند باری سیمرغ بهترین بازیگری را به دست آورد و هنوز هم عاشقان ملودرام نقش او را در فیلم "گلهای داوودی" در نقش مادر از یاد نبرده اند.
معصومی در دهه پنجاه با همکاری با سینماگران متفکر، پیشرو و روشنفکری مثل بهرام بیضایی بیشتر به عنوان یک بازیگر فیلمهای خاص و روشنفکری مطرح شد اما در بعد از انقلاب اسلامی بازیگری بود که در تمام گونههای سینمایی کار میکرد.
با ناصر تقوایی در "ناخدا خورشید" همکاری کرد و شد زن جنوبی، در فیلم "جستجو در شهر" شد یک زن خاکستری که برای رفتن به خارج قید فرزندش را میزند و در ملودرام موفق و پرفروش "گلهای داودی" تبدیل شد به نماد یک مادر سنتی و اصیل ایرانی.
معصومی تحصیلاتش را در دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی) تمام کرد. نخستین بار در سال 1350 در فیلم کوتاه "سفر" به عنوان بازیگر بازی کرد.
فیلمهای سینمایی "جهیزیه برای رباب"، "شکوه زندگی"، "وعده دیدار"، "تماس"، "ترنج"، "چمدان"، "تاتوره" و "غریبه و مه" و سریالهای "پلیس جوان"، "دریاییها"، "راه دوم"، "امام علی(ع)" و " یوسف پیامبر"، از جمله آثار کارنامه بازیگری پروانه معصومی هستند.
معصومی بیش از یک دهه است زندگی در تهران پر از شلوغی را ترک و ساکن روستای طاهرگوراب صومعهسرا است و البته همین دوری از حاشیههاست که باعث شده همچنان درباره بازیگری و سینما با آرامش و البته خاطرجمع سخن گوید.
در کنار طبیعت و در شمال زندگی کردن چه ویژگیهایی دارد؟ آیا زندگی در شمال کشور نوعی حس ارتباط بیشتر با طبیعت را به شما داده؟
طبیعت درس گذشت، مقاوم بودن در برابر سختیها و داشتن آرامش میدهد و در ضمن باعث میشود نگاه آدم به زندگی متفاوت باشد. مردم روستا و شهرهای کوچک مواظب حال و احوال یکدیگرند و در غمها و شادیها در کنار هم هستند و مثل تهران نیست که همسایه نام همسایهاش را نداند.
زمانی که چند سال پیش از تهران به شمال کشور آمده بودم اگر ماشینی جلویم حرکت میکرد و سرنشینش آشغالی به بیرون پرتاب میکرد زیاد تعجب نمیکردم و واکنش نشان نمی دادم و شاید سری تکان میدادم و احساس تأسف میکردم.
اما الان شرایط فرق کرده و تا چنین اتفاقی در این طبیعت زیبا و سرسبز رخ میدهد واکنش نشان میدهم؛ طبیعت با همه مهربان و بخشنده است و ویرانی همه چیز طبیعت ویرانی به همراه دارد؛ همان طوری که نابودی جنگلها باعث جاری شدن سیل در مناطق مختلف شده است و کلی آسیب و خسارت به بار آورده است ولی گویا هنوز آن طور که باید حواسمان نیست چه بر سر طبیعت میآوریم...
برای خواندن بخش دوم -گفتگو با پروانه معصومی- اینجا کلیک کنید.