ملیکا شریفینیا با انتشار این عکس نوشت: برای من، واژهی پدر بیش از هر چیز سمبلِ دانش است سمبلِ هنر و خلاقیتِ مدام از روزی که چشم باز کردم در زندگیام، کتاب دیدم و شعر و خط و رنگ و نقش کودکی من، کودکیِ عجیبی بود و جذابترین زمانش به پرسه زدن در اتاقی گذشت که دیوارهایش، از کتابخانه بود! چون خانهی ما یک اتاق بیشتر نداشت و جایی برای آنهمه کتاب نبود اما در خانهی کوچک ما همیشه «خلاقیت» بود که نتیجهاش شد جذابترین مأمنِ دنیا ! اتاق کاری شلوغ و سحرآمیز به نامِ پدر به کامِ من! هر روز به شوقِ کشف نادیدهها در مأمن غرق میشدم و هر شب با دستی پر از رنگ و چوب و مُغار یواشکی نمیخوابیدم! آن جهانِ کتابخانهای بهشتِ من شده بود و کتابهایی که او از هیچ برای کودکان پرورانده بود درسهای روزمرهام کتابهایش… آه… کتابهایش ! کتابهایی پر از حرف و نقش و نگار همراه با ناشنیدههای بسیار و عجب… درسهای سختی بود شاید هم من زیادی کوچک بودم برای ادبیاتِ پُر مفهومشان کتابهای دیگرِ دیوارِ بهشت که هیچ برای من حتی یک خطشان هم فهمیدنی نبود با سوادِ هفت سالهی نیمهکارهام و موضوعاتِ فسفلی و عجیبشان! اما باز ، با سماجت هر روز نگاهشان میکردم ورق میزدمشان زندگیشان میکردم دلم میخواست درکشان کنم و بفهمم چرا اینقدر برایش مهماند چه چیزی درشان موج میزند که باعث شده تمامشان را از بر باشد ! چه حرفِ عجیبی در آنهاست که باعث شده جوابِ همهی سوالها را بداند حال که دیگر هم سنِ آن سالهایش شدهام تنها مینشینم و لیوان چایی در دست به خودِ آن روزهایم لبخند میزنم و میگویم حسابی شانس آوردی ! که خدا خدای معرکهی یکتا چنین پدری را برایت برگزید وگرنه معلوم نبود در کجای زندگیات به این بینش برسی شاید خیلی دیر… شاید هرگز ! دیگر سالیانِ سال است که فهمیدهام جوابِ تمام سوالهای جهان در بینهایتِ کتابهاست و هر قدر هم که بخوانی و بدانی در مقابل دانستنیهای بیپایانش باز کم است و هنوز هم که هنوز است به وقتِ سرگردانیام میانِ نادانستهها او «خود» کتابِ زندهایست برای جوابِ همهی سوالها ! و « این » خود هدیهی معرکهایست برای من از طرف خدا تولدت مبارک خوندنیترین مرسی از خلاقیت و دانشی که هر لحظه در زندگیم جاری بوده و هست به لطف تو