داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصويرساز: سحر حقگو
مادر با کاموا یک جوجه برایم درست کرده است. من صورت جوجه را روی صورتم میگذارم. خیلی نرم است.
آن را میبوسم و میگویم: «چه جوجه کوچولوی نرمی! اسمت را میگذارم نرمک.»
نرمک، فقط آهسته میگوید: «جیک». بعدهم چشمهایش را میبندد.
من میگویم: «مادر، نرمک خوابید!» مادر، نرمک را نگاه میکند؛ دستش را جلوی دهانش میگیرد و خمیازه میکشد.
من فکر میکنم چون مادر، نرمک را تازه درست کرده است؛ دو تایی خسته هستند.
برای همین نرمک را روی پایم میگذارم تا بخوابد تا بعد با هم بازی کنیم.