تحریریه زندگی آنلاین - گروه کودک
داستانک: فريبرز لرستاني «آشنا»؛ تصويرساز: سحر حقگو
سوسمار کوچولو دوست داشت دُمش را محکم توی آب بکُوبد و به اطرافش آب بپاشد.
بعد با خوشحالی بگوید: «چه بارانی! چه بارانی!»
یک بار که حواسش نبود، دُمش محکم به سنگِ توی آب خورد.
دُمش درد گرفت و های های گریه کرد.
بعد عصبانی شد.
سنگ را برداشت و پرت کرد آن طرف.
سنگ شلاپی صدا کرد و به اطرافش آب پاشید.
سوسمار کوچولو خوشحال شد و دوباره گفت: «چه بارانی! چه بارانی!»