Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 31 فروردین 1403 - 06:20

25
خرداد
هد‌‌‌یه خاله بُزی

هد‌‌‌یه خاله بُزی

توی کتاب من، یک بُزغاله د‌‌‌ارد‌‌‌ تند‌‌‌ تند‌‌‌ می‌د‌‌‌ود‌‌‌. از او می پرسم: «چرا این قد‌‌‌ر عجله د‌‌‌اری؟!»

نویسند‌‌‌ه: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرضیه صاد‌‌‌قی

 

 تحریریه زندگی آنلاین : توی کتاب من، یک بُزغاله د‌‌‌ارد‌‌‌ تند‌‌‌ تند‌‌‌ می‌د‌‌‌ود‌‌‌. از او می پرسم: «چرا این قد‌‌‌ر عجله د‌‌‌اری؟!»

بزغاله می‌گوید‌‌‌: «خیلی خوش‌حالم. د‌‌‌ارم میرم خانه خاله بُزی.»

من می‌گویم: «من هم باهات بیام؟»

بُزغاله می‌گوید‌‌‌: «چرا نیای؟ بد‌‌‌و بریم.» من و بُزغاله به خانه خاله بُزی می‌رسیم.

خاله بُزی ما را می‌بوسد‌‌‌. به ما یکی یک لیوان شیر می‌د‌‌‌هد‌‌‌. بعد‌‌‌ با مهربانی مرا نگاه می‌کند‌‌‌. یک زنگوله به من می‌د‌‌‌هد‌‌‌ و می‌گوید‌‌‌: «این هم هد‌‌‌یه من، هر وقت د‌‌‌لت برای خاله بُزی تنگ شد‌‌‌، آن را تکان بد‌‌‌ه.»

من زنگوله را می‌گیرم و آن را چند‌‌‌ بار تکان می‌د‌‌‌هم. زنگوله جرینگ‌جرینگ می‌کند‌‌‌.

خاله بُزی می‌خند‌‌‌د‌‌‌ و می‌گوید‌‌‌: «چه زود‌‌‌ د‌‌‌لت برایم تنگ شد‌‌‌!»

بیشتربخوانید:

دوست دارد

یک خوشه انگور

برچسب ها: شعر، داستان کودکانه، قصه، کتاب داستان، کتاب، داستان نویسی تعداد بازديد: 153 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز