Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
چهارشنبه 29 فروردین 1403 - 03:10

26
اسفند
مادر و پرستوها

مادر و پرستوها

صبح، مادر با یک دستمالِ بزرگ شیشه‌های پنجره را پاک می‌کرد. یک دفعه پرستوهایی که توی آسمان پرواز می‌کردند به طرف خانه ما آمدند! مادر با لبخند گفت: «خوش آمدید، خوش آمدید.»

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرسازی: مرضیه صادقی

 

صبح، مادر با یک دستمالِ بزرگ شیشه‌های پنجره را پاک می‌کرد.

یک دفعه پرستوهایی که توی آسمان پرواز می‌کردند به طرف خانه ما آمدند!

مادر با لبخند گفت: «خوش آمدید، خوش آمدید.»

من با شادی گفتم: «پرستوها خیلی خوش‌حالند؟!»

مادر مرا نگاه کرد و با مهربانی گفت: «عزیزم، بهار که بیاید همه خوش‌حال می‌شوند.»

من به پرستوها نگاه کردم. آن‌ها رویِ آسمانِ خانه ما می‌چرخیدند و با خوش‌حالی آواز می‌خواندند.

چون هم بهار می‌آمد. هم مادر دستمالش را برای آن‌ها تکان می‌داد.

بیشتر بخوانید:

مثل گل‌ها

باغ قشنگ

زنگ تفریح

گنجشک کوچیک

 

برچسب ها: داستان کودک، سرگرمی کودک، قصه کودک، زندگی آنلاین، داستان کوتاه کودکانه، داستان کوتاه کودکان، مادر و پرستوها، داستانک مادر و پرستوها تعداد بازديد: 309 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز