داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: سحر حقگو
عصر، بابابزرگ به عكس جوانیاش نگاه میكرد.
بعد توی فكر رفت و صورتش غمگین شد.
من گفتم: «پدربزرگ، توی این عكس چقدر شكل بابایی هستی!»
پدربزرگ دوباره به عكس نگاه كرد.
باز توی فكر رفت.
اما این بار لبخند زد.
من هم لبخند زدم.
چون فهمیدم پدربزرگ، خیلی بابایی را دوست دارد.