Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403 - 16:22

29
بهمن
گنجشک‌های زرنگ

گنجشک‌های زرنگ

صبح دانه دانه برف می‌بارید. من یک مشت دانه پشت پنجره گذاشتم. تا گنجشک‌ها غذا بخورند. وقتی گنجشک‌ها آمدند، تند تند به دانه‌ها نوک زدند.

داستانك: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: سحر حقگو

 

 

صبح دانه دانه برف می‌بارید. من یک مشت دانه پشت پنجره گذاشتم. تا گنجشک‌ها غذا بخورند.

وقتی گنجشک‌ها آمدند، تند تند به دانه‌ها نوک زدند.

مادر گفت: عزیزم، بیا کنار تا راحت غذایشان را بخورند.

من از پشت پنجره دور شدم و باز به آن‌ها نگاه کردم.

گنجشک‌ها هم مرا نگاه کردند، و چند تا نوک به شیشه‌‌ی پنجره زدند.

یعنی: «برگرد، برگرد.»

من زودی رفتم کنار پنجره و لب‌هایم را گذاشتم روی شیشه تا آنها را ببوسم. اما گنجشک‌ها زرنگ‌تر بودند و تند تند از پشت شیشه به لب‌های من نوک زدند و مرا بوسیدند.

 

برچسب ها: داستان کودک، داستان و شعر، شعرهای کودکانه، شعر برای کودک، داستان بچگانه، ترانه های شاد، شعر و داستان کودکانه تعداد بازديد: 812 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز