داستانك: فريبرز لرستانی «آشنا»؛ تصويرساز: سحر حقگو
مادربزرگ یك كلید توی كیفش دارد. من یك بار از او پرسیدم: «مادربزرگ، این كلید مالِ كجاست؟» لُپهای مادربزرگ قرمز شد. آهی كشید و گفت: «یك وقت این كلید خانهام بوده».
بعد یواشكی گریه كرد. من گفتم: «مادربزرگ تو داری گریه میكنی؟!»
مادربزرگ آهسته گفت: «به كسی چیزی نگویی».
خدایا تو خوبی. من یواشكی به تو میگویم، كمك كن وقتی این بار مادربزرگ به كلیدش نگاه میكند،
لبخند بزند.